- موثوغه (مَ غَ)
اشکنۀ برهم نهادۀ خلط کرده. (منتهی الارب). اشکنه مخلوط برهم نهاده. (ناظم الاطباء)
معنی موثوغه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عارضۀ دوشاخه شدن انتهای مو بر اثر خشکی، عوامل طبیعی یا کمبود مواد سازندۀ مو
وقف شده، ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده
(مَ لَ)
لغت نامه دهخدا
موبول. زمین باران بزرگ قطره رسیده. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
(مَ سَ)
لغت نامه دهخدا
زمین گیاه کم برآورده. (منتهی الارب) (آنندراج). ارض مودوسه، زمین گیاه کم برآورده. (ناظم الاطباء)
(مَ نَ)
لغت نامه دهخدا
مؤنث مودون. (منتهی الارب). زن کوتاه دست و کوتاه گردن و کوتاه سینه. (ناظم الاطباء). رجوع به مودون و مودنه شود، زن ناقص خلقت ناقص اندام، زن تنگ دوش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زن درهم اندام کوتاه گردن خردجثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بچۀ نزار و لاغر زاییده شده. (ناظم الاطباء). مودنه، تر نهاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). خیسانده. در آب نهاده تا نرم شود
(شَنْ / شَ نَ)
لغت نامه دهخدا
با کسانی دستان آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فریب دادن کسی را در کاری. (از منتهی الارب). مخادعه. (زوزنی) (متن اللغه (اقرب الموارد) ، کشتی گرفتن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). با همدیگر کشتی گرفتن. (از منتهی الارب). مصارعه. (زوزنی) (اقرب الموارد). مراوغت. رجوع به مراوغت شود
(مَ نَ)
لغت نامه دهخدا
أرض مرثونه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمین رثان رسیده. مرثنه. (از اقرب الموارد). رجوع به مرثنه و رثان شود
(مَ ثَ)
لغت نامه دهخدا
پراکنده و پریشان. (آنندراج) (غیاث). مؤنث مبثوث، گسترده. ج، مبثوثات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و زرابی مبثوثه. (قرآن 16/88). و رجوع به مادۀ قبل شود، چیز فاش شده. ج، مبثوثات. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ قبل شود
(مَ ءَ)
لغت نامه دهخدا
زمینی که در آن مرگامرگی باشد. (ناظم الاطباء). نعت است از وباکه به معنی بیماری ناک گردیدن زمین است. (منتهی الارب). زمین بیماری ناک. (آنندراج). و رجوع به وبا شود
(مَ ءَ)
لغت نامه دهخدا
دست کفته یا معیوب و پیچیده بی شکستگی استخوان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دست کفته یا درداگین. (آنندراج). موثوه. (ناظم الاطباء)
موقوفه در فارسی: ور ستاد نهادک مونث موقوف آنچه (از قبیل ملک زمین مستغلات و غیره) که در راه خدا وقف کنند، جمع موقوفات
مبثوثه در فارسی مونث مبثوت پراکنده، پریشان مونث مبثوث جمع مبثوثات
منثوره در فارسی مونث منثور بنگرید به منثور مونث منثور، جمع منثورات
موضوعه در فارسی مونث موضوع نهاده مونث موضوع: (قوانین موضوعه)، جمع موضوعات. یا اصول موضوعه. اصطلاحی است در علوم ریاضی و آن چنانست که قاعده صحیح را فرض کنند و مسایل آن علم را بر قاعده مزبور بنا کنند همچون اصول موضوعه اقلیدس
مولوده در فارسی مونث مولود بنگرید به مولود مونث مولود، جمع مولودات
((مُ فَ))
فرهنگ فارسی معین
ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده اختصاص داده شده