جدول جو
جدول جو

معنی موثان - جستجوی لغت در جدول جو

موثان
(عُ فُوو)
درآمیختن چیزی را، در آب سودن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به موث شود، اندر آب آغشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مویان
تصویر مویان
در حال موییدن، نوحه کنان، زاری کنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجان
تصویر موجان
اضطراب و موج زدن دریا، موج دار شدن دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موژان
تصویر موژان
ویژگی چشم زیبا و پرکرشمه، چشم خواب آلود، موجان برای مثال دو چشم موژان بودیش خوب و خواب آلود / بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجان
تصویر موجان
ویژگی چشم زیبا و پرکرشمه، چشم خواب آلود، موژان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوثان
تصویر اوثان
وثن ها، بت ها، طاغوت ها، صنم ها، جمع واژۀ وثن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
مکث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به مکث شود
لغت نامه دهخدا
(مو / مَ)
مرگامرگی ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرگ چهارپای. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بی جان، خلاف حیوان. گویند اشتر الموتان و لاتشترالحیوان، یعنی خریداری کن اراضی و خانه ودکان و جز آن را، و خریداری مکن برده و ستور و مانند آن را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی جان، خلاف حیوان. (آنندراج). غیر ذی روح. آنچه جان ندارد. (مهذب الاسماء). آنکه جان ندارد. (دهار) ، زمینی که آباد نکرده باشند، حدیث: موتان الارض لله و لرسوله فمن احیا منها شیئاً فهو له. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، مرد کندخاطر. موتانه مونث آن است. (از منتهی الارب) (از آنندراج).
- موتان الفؤاد، مرد کندخاطر. (از ناظم الاطباء). مرده دل. (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موت. (ناظم الاطباء). رجوع به موت شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 24 هزارگزی شهرک با 153 تن سکنه، آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است، جوکوه جزء این ده است و در حدود بیست سال پیش موچان قدیم را سیل برده و ده فعلی آباد شده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان قره کهریزبخش سربند شهرستان اراک واقع در 36 هزارگزی خاور آستانه با 1070 تن سکنه، آب آن از قنات و رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر با 695 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، این ده در 28هزارگزی شمال کلیبر واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مو)
موینده و گریه کننده. (انجمن آرا) (آنندراج). گریه کنان و نوحه کنان و گریان. (ناظم الاطباء). صفت حالیه از موییدن. مویا. موینده. که مویه کند. در حال موییدن. نوحه کنان. گریه کننده. (از یادداشت مؤلف). گریان و نوحه کننده. (غیاث). به معنی گریان و نوحه کنان باشد. (برهان) :
مویه گر گشته زهرۀ مطرب
بر جهان و جهانیان مویان.
انوری.
منم دل خسته و از درد مویان
منم بیدل دل و دلدارجویان.
نظامی.
لیلی ز گزاف یاوه گویان
در خانه غم نشسته مویان.
نظامی.
و رجوع به موییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مو)
جمع واژۀ موی است برخلاف قیاس. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صفت حالیه از مولیدن، در حال مولیدن، مولنده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به مول و مولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
آن که درنگی می کند در پیکار و جهاد. (ناظم الاطباء). پادشاهی که نشیند و غزا نکند. (آنندراج). ای انه لایزال قاعداً علی الوثاب. (منتهی الارب). پادشاهی که همواره بر تخت استراحت نشیند و غزا نکند. (ناظم الاطباء). آنکه بر وثاب باشد (وثاب به لفظ حمیر فراش را گویند). (از مجمل التواریخ و القصص ص 165)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
دهی است از دهستان گوارئیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 273 تن سکنه. آب آن ازچشمه و راه آن مالرو است. این ده در 25هزارگزی خاوراردبیل واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نوعی از خوشترین خرما، (منتهی الارب)، نوعی از خرمای تازۀ شیرین، (ناظم الاطباء)، نوعی از اطیب رطب، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
لقب ملک عمرو بن تبع پادشاه حمیر. (از مجمل التواریخ و القصص ص 165) : او را ذوالاعوار و موثبان خواندندش. بمعنی آنکه بر وثاب بودی و به لفظ حمیر فراش را وثاب خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 165). و رجوع به عمرو بن تبع شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 8 هزارگزی باختر راه اهواز به آبادان با 150 تن جمعیت، آب آن از رود خانه کارون و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فَ)
مؤوجان. موج. (اقرب الموارد). به معنی موج است. (ناظم الاطباء). رجوع به موج شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 7 کیلومتری جنوب دستجرد، کوهستانی سردسیر، با 884 تن سکنه، آب آن از قنات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و از طریق دستجرد و شاره میتوان ماشین برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
چشم پرکرشمۀ خواب آلوده، (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، موژان، (یادداشت مؤلف) :
دو چشم موجان بودیش خوب و خواب آلود
بماند خواب و شد آن نرگسش که موجان بود،
عمارۀ مروزی،
و رجوع به موژان شود،
- نرگس موجان، نرگس شکفته، (یادداشت مؤلف)،
-، مجازاً چشم نیکوان، (لغت فرس اسدی) :
خوی گرفته لالۀ سیرابش از تف نبید
خیره گشته نرگس موجانش از خواب و خمار،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
موضعی است و در شعر ذکر شده است، و گویند از آن روثه اراده میشود که شهری است در دیار بنی اسد. (از معجم البلدان). رجوع به روثه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وثن. بت ها. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). اصنام. (ترجمان القرآن) :
چو بردارد ز پیش روی اوثان
حجاب ماردی دست برهمن.
منوچهری.
شمشهای زر از قدود بدود واجسام اصنام و ابدان اوثان فرومیریختند. (ترجمه تاریخ یمینی).
به شرع عابد اوثان اگر بباید کشت
مرا چه حاجت کشتن که خود وثن بکشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 90 هزارگزی خاور قدمگاه با 680 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوثان
تصویر اوثان
جمع وثن، بت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویان
تصویر مویان
گریان و نوحه کننده، در حال موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی جان مرگ و میر چارپایان، هوا زدگی موتی است که در چار پایان واقع شود، مرضهایی است که عارض گردد بسبب فساد هوا وقتی که هوا موذی باشد (مجمع الجوامع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجان
تصویر موجان
چشم نیکو که کم کم متحرک بنظر آید و لطفی خاص دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولان
تصویر مولان
معده موجودات اهریمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موژان
تصویر موژان
موجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجان
تصویر موجان
موژان، چشم زیبا و پر کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مویان
تصویر مویان
گریه کنان، نوحه کنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوثان
تصویر اوثان
جمع وثن، بت ها
فرهنگ فارسی معین