جدول جو
جدول جو

معنی مواکله - جستجوی لغت در جدول جو

مواکله(عَ)
لغتی است ردی در مؤاکله. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤاکله شود، به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. (منتهی الارب). بر یکدیگر اعتماد کردن. (مجمل اللغه) (دهار). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. (آنندراج). با یکدیگر اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). وکال. (منتهی الارب). رجوع به وکال شود
لغت نامه دهخدا
مواکله
مواکله در فارسی: همخوراکی باهم غذا خوردن هم خوراک گشتن، همخوراکی. همکاسگی همخواری همخوانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواکل
تصویر مواکل
هم کاسه، هم غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاکله
تصویر مشاکله
در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مثال دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواکلت
تصویر مواکلت
هم خوراک شدن، با هم غذا خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کِ)
رجل مواکل، مرد عاجز که کار خود را به دیگری سپارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ بَ)
ماده شتری که با جماعت شترسواران همراهی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماده شتر فراخ گام و شتابرو تیزرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صا / عَ صَنْ)
خوردن با کسی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی طعام خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). ممالحه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نبرد کردن با هم به رفتن در وحل که گل تنک باشد. (از ناظم الاطباء). نبرد کردن با هم به رفتن در گل تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی نبرد کردن در وحل. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وصال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی). با کسی پیوستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به وصال شود، کاری پیوسته کردن. (المصادر زوزنی). پیوسته داشتن، دوستی بی آمیغ و بی غرض کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ لَ)
موصلیان. مردم موصل. متوطنین شهر موصل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ لَ)
پناه. (منتهی الارب). ملجاء. (المنجد). پناه و پناهگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَضَهْ)
همیشگی کردن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مواظبت کردن
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نبرد کردن کسی را در ترسیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
سیر کردن با دیگران و یا پیشی گرفتن ایشان را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی در موکب او رفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سوار گردیدن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). سوار شدن با کسانی. (ناظم الاطباء) ، پیوسته بودن به کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). مواظبت کردن بر کاری و پیوسته در آن کار بودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراخ رفتن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
توکید. رجوع به توکید شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پناه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). پناه گرفتن بسوی خدا. (ناظم الاطباء) ، شتافتن بسوی جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رهیدن. رهایش جستن. (منتهی الارب) (آنندراج). طلب رهایی و نجات کردن از چیزی و رهایی جستن از آن. (ناظم الاطباء). از کسی رهایی جستن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اُلَ)
سخن چین. غیبت کننده. نمام. خبرکش
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ دَ)
مؤاکده. ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء) ، شتر مادۀ مانده در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر رنج بیننده در رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پای با کسی زدن. (زوزنی). با پا زدن به کسی: راکل الصبی صاحبه، تضاربا بالارجل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
با همدیگر موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزیدن. برازیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ولکنما نهدی الی من نجله
و ان لم یکن فی وسعنا مایشاکله.
احمد بن یوسف متولی دیوان رسائل مأمون خلیفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مانا و مشابه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فی فلان مشاکله من ابیه،ای شبه. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح کلام و حکمت) نزد متکلمین و حکما، اتحاد در شکل و مرادف تشاکل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 785). و رجوع به همین کتاب و مشاکلت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ / کِ لَ)
مواکله. باهم غذا خوردن. هم غذایی: او گفت در مجلس سلطان در وقتی که به شرف مواکلت و منادمت اختصاص یافته بود. (تاریخ بیهق ص 100). و رجوع به مؤاکله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
روباروی جنگیدن و معارضه نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سکیزیدن خروس ماکیان را. (منتهی الارب) (آنندراج). برجستن و سکیزیدن خروس بر ماکیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ سَ)
مداومت کردن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح اللغه). مواظبه. (تاج المصادر بیهقی). مواظبت. مداومت. مداومت بر کاری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موکله
تصویر موکله
مونث موکل. مونث موکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موائله
تصویر موائله
پناه گرفتن بسوی خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواصله
تصویر مواصله
مواصلت در فارسی: دوستی ناب، پیوند پیوند زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواکبه
تصویر مواکبه
همسواری، گشت و گذار، پیوسته کاری
فرهنگ لغت هوشیار
مشاکله و مشاکلت در فارسی: مانایی همچهرگی مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره