جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مواکلت

مواکلت

مواکلت
مواکله. باهم غذا خوردن. هم غذایی: او گفت در مجلس سلطان در وقتی که به شرف مواکلت و منادمت اختصاص یافته بود. (تاریخ بیهق ص 100). و رجوع به مؤاکله شود
لغت نامه دهخدا

مشاکلت

مشاکلت
مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
فرهنگ لغت هوشیار

مواکله

مواکله
مواکله در فارسی: همخوراکی باهم غذا خوردن هم خوراک گشتن، همخوراکی. همکاسگی همخواری همخوانی
فرهنگ لغت هوشیار

مشاکلت

مشاکلت
هم شکل بودن و مانند شدن. (غیاث) مانیدن. مشابهت. مجانست. مضاهات. موافقت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد به اعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ. (اساس الاقتباس ص 597) ، نزد اهل نظر، عبارت از اتحاد در شکل است و مرادف با تشاکل است. (فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی) ، (اصطلاح بدیع) نزد اهل بدیع، از محسنات معنویه است و آن ذکر شی ٔ باشد به لفظی غیر از لفظ مخصوص او مانند ’تعلم ما فی نفسی ولا اعلم مافی نفسک’ و ’مکروا و مکراﷲ’ زیرا اطلاق نفس و مکر در جانب باری از جهت مشاکلت ’مامعه’ است. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی).
...عبارت از ذکر شی به لفظی غیر از لفظ مقرر برای آن، به سبب مجاورت آن لفظ تحقیقاً یا تقدیراً. یعنی شی ٔ مذکور در جوار این غیر واقع شود محققاً و یا مقداراً... مثال:
کند گر بر تو ظلم از کین بداندیش
تو هم آن ظلم کن بر وی میندیش.
(کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل مشاکلهج 1 ص 785 شود
لغت نامه دهخدا

مواکله

مواکله
لغتی است ردی در مؤاکله. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤاکله شود، به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. (منتهی الارب). بر یکدیگر اعتماد کردن. (مجمل اللغه) (دهار). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. (آنندراج). با یکدیگر اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). وکال. (منتهی الارب). رجوع به وکال شود
لغت نامه دهخدا

مواصلت

مواصلت
مواصله. پیوستگی و اتصال. (ناظم الاطباء). وصال. پیوستگی. پیوستن. (غیاث) : چون التقاء... تعذری داشت طلب مواصلت به طریق مکاتبه که آن را احداللقائین نام نهاده اند متعین بود. (از مکتوب شیخ صدرالدین قونیوی) ، ملاقات ودیدار. (ناظم الاطباء) ، آرامیدن با زن. مجامعت. کامیابی. (از ناظم الاطباء). آمیزش کردن، ازدواج و زناشویی. (از یادداشت مؤلف).
- مواصلت کردن، پیوند کردن. وصلت کردن. ازدواج کردن با کسی. زناشویی کردن: دختران را جز با کسانی که از اهل بیت ایشان بودند مواصلت نکردندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98)
لغت نامه دهخدا