جدول جو
جدول جو

معنی موالف - جستجوی لغت در جدول جو

موالف
الفت گیرنده
تصویری از موالف
تصویر موالف
فرهنگ فارسی عمید
موالف
جمع مالف، خوی انگیزان خوگیر خویگیر، همامنگ و نام گوشه ای از همایون درخنیای ایرانی الفت گیرنده انس گیرنده مقابل مجانب: ... و استرضا جوانب از موالف و مجانب واقارب و اباعد وموالی و معاند... باتمام رسانید، هماهنگ، نوایی است از موسیقی ایرانی گوشه ای از همایون. دوست و رفیق شونده، خوگرفته باو
فرهنگ لغت هوشیار
موالف
الفت گیرنده، انس گیرنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواقف
تصویر مواقف
موقف ها، محلهای وقوف، جاهای ایستادن، ایستگاه ها، جمع واژۀ موقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالفت
تصویر موالفت
انس والفت گرفتن، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موتلف
تصویر موتلف
هنگام الفت گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالی
تصویر موالی
دوست، یار، یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محالف
تصویر محالف
هم سوگند، هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالی
تصویر موالی
مالکان، سروران، مهتران، دوستان، دوستداران، جمع واژۀ مولیٰ
بندگان، بندگان آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوالف
تصویر سوالف
ماضی، متقدم، گذشته، پیش رفته، پیشین، جمع واژۀ سالفه، جمع واژۀ سالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
خلاف کننده، مقابل موافق، ناسازگار، دشمن، مخاصم
گوناگون، رنگ به رنگ برای مثال ز لاله های مخالف میانش چون فرخار / ز سروهای مرادف کرانش چون کشمر (فرخی - ۱۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
با کسی الفت گرفتن. (منتهی الارب). ولاف. (منتهی الارب). الفت گرفتن و خوی کردن با کسی. (ناظم الاطباء). الف گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موءالفت و موءالفه شود، نزدیک شدن به کسی یا به چیزی. (منتهی الارب). متصل شدن به کسی و نزدیک گردیدن به او. (ناظم الاطباء). باکسی پیوستن. (دهار) (المصادر زوزنی) (آنندراج) ، نسبت کردن خود را به کسی یا به چیزی. (منتهی الارب). نسبت کردن خود را به کسی. (ناظم الاطباء) ، با هم آمدن قوم برابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موالی
تصویر موالی
یار و دستگیر
فرهنگ لغت هوشیار
یگاننده، یگانگاه یگانسته ساز وار محل اجتماع مجتمع: و اگرچ در خدمت تو هیچ سابقه ای جز آنک در متعارف ارواح بمعهد آفرینش رفتست و در سابق حال بموتلف جواهر فطرت افتاده دیگر چیزی نداریم... الفت گیرنده سازوار: از عشق گردون موتلف بی عشق اختر منخسف از عشق گشته دال الف بی عشق الف چون دالها. (دیوان کبیر 5: 1) مجتمع گشته و سازواری نموده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موقف، استادنگاهان ایستگاه ها جمع موقف جایهای ایستادن ایستگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالد
تصویر موالد
جمع مولد، مادران زایندگان جمع مولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالف
تصویر معالف
جمع معلف، آخور ها واش ها (واش علف گویش گیلکی) واشگاهان جمع معلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزالف
تصویر مزالف
جمع مزلفه، گرد آمدنگاه ها پای ها جاهای انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
خلاف کننده، دشمن، خصم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خالفه، گولان، سخنان تباه، ستون های خرگاه، زنان، زمین های دیر سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوالف
تصویر اوالف
به گونه رمن مرغان خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
خو گری خو گیری منسوب به مال نهائی مقابل حالی: رنجهای بی نهایت مالی بر شماتت اعدا حالی برگزیدم. خوگر شدن خوگری خوگر شدن روان بندگان یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالفت
تصویر موالفت
خو گری خو گیری الفت گرفتن انس یافتن خو گر شدن، الفت همدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوالف
تصویر کوالف
باد آورد از گیاهان بادآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالی
تصویر موالی
((مُ))
دوست دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موالد
تصویر موالد
((مَ لِ))
جمع مولد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موالی
تصویر موالی
((مَ))
جمع مولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
((مُ لِ))
خلاف کننده، ناموافق، ضد، دشمن، خصم، برعکس، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
پاد، ناسازگار، ناهم سو، نایسکان، همیستار
فرهنگ واژه فارسی سره
الفت، انس، خوگیری، سازش، سازگاری، همدلی، موانست، دوستی، همدمی، الفت گرفتن، انس گرفتن، خوگرفتن
متضاد: ناسازگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
Antagonistic, Contrarian, Contrary, Disapproving, Contradictor, Dissident, Opposed, Opposing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
antagônico, contraditor, contrário, desaprovador, dissidente, oposto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
antagonistisch, Widersprecher, konträr, entgegen, ablehnend, Dissident, entgegengesetzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
antagonistyczny, przeciwnik, kontrarian, przeciwny, negatywny, dysydent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
антагонистический , оппонент , контркультура , противоположный , неодобряющий , диссидент , противоположный
دیکشنری فارسی به روسی