جدول جو
جدول جو

معنی مواقعت - جستجوی لغت در جدول جو

مواقعت
(مُ قَ / قِ عَ)
جنگ. حرب. جنگ کردن. حرب کردن: پیش از مواقعت ومصادمت او هزیمت عار دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414) ، آرمیدن با زن. آمیزش. هم بستری. همخوابگی. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه شود
لغت نامه دهخدا
مواقعت
جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب ستیزه، جماع آمیزش
تصویری از مواقعت
تصویر مواقعت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبایعت
تصویر مبایعت
با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادعت
تصویر مخادعت
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاجعت
تصویر مضاجعت
با هم خوابیدن، همخوابگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقدت
تصویر معاقدت
با هم عهد کردن، پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارعت
تصویر مصارعت
با هم کشتی گرفتن، کشتی گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقرت
تصویر معاقرت
پیوسته نوشیدن شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارعت
تصویر مضارعت
مانند و شبیه یکدیگر شدن، مشابهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقعات
تصویر مواقعات
جنگ ها، زد و خورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور، نبرد، پیکار، رزم، کارزار، آورد، کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود، بن مضارع جنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقیت
تصویر مواقیت
میقات ها، محل قرارها، محلهای احرام بستن حجاج، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ میقات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موادعت
تصویر موادعت
ترک دشمنی کردن، با هم آشتی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جمع واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جمع واژۀ میقعه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جمع واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میقات. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به میقات شود.
- علم مواقیت، علمی است که بوسیلۀ آن اوقات و احوال روز و شب و کیفیت دسترسی به این اوقات شناخته می شودو فایدۀ آن شناختن اوقات عبادات و دست یافتن بر جهت آنها و بر طالعها و مطالع اجزای بروج و کواکب ثابت است که منازل قمر از جملۀ آن است، و نیز شناختن مقادیر سایه ها و ارتفاعات و فاصله شهرها از یکدیگر و ارتفاع آنها است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
، جاها که از آن احرام گیرند، چون جحفه اهل شام را و ذات عرق، اهل عراق را و یلملم، اهل یمن را و قرن اهل نجد را و ذوالحلیفه اهل مدینه را. (یادداشت مؤلف). و رجوع به حج و میقات ش-ود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ عَ / قِ عِ)
مواقعه. مواقعت. نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). حرب: ابوالفضل هروی منجم با مؤیدالدوله مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجۀ هبوط رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 70). خبر مواقعۀ ایشان به سلطان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). بهاءالدوله لشکری به مواقعۀ او فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 314).
- مواقعه کردن، جنگ کردن. جنگیدن. به حرب پرداختن. نبرد کردن. رزمیدن. (از یادداشت مؤلف).
، آرمیدن با زن. آمیزش. مقاربت. مجامعت. مواقعت. مباضعت. مباشرت. مضاجعت. جماع. وقاع. مباضعه. بضاع. نزدیکی. آرامش. آرامش با... صحبت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه و مجامعت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
با هم به جنگ و محاربه درافتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). جنگ کردن کسی با کسی و در محاربۀ او افتادن. (ناظم الاطباء). وقاع. مقاتله. (تاج المصادر بیهقی). با کسی در جنگ بایستادن. (المصادر زوزنی) ، آرمیدن با زن و مخالطت نمودن با زن. (از منتهی الارب) (آنندراج). آرمیدن با زن و مخالطت و آمیزش نمودن باآن. (ناظم الاطباء). مجامعه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
جمع واژۀ مواقعه و مواقعت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مواقعه و مواقعت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / ضِ عَ)
مواضعه. (ناظم الاطباء). قرارگذاری. قرارداد. قراردادی متضمن شروط خاص و تعهدات معین. عهد. پیمان. قولنامه. مواضعه. (از یادداشت مؤلف). ورجوع به مواضعه شود: گفت پس نسخت آنچه مارا بباید نبشت در جواب مواضعت بباید کرد و نسخت سوگندنامه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 148). سی سال آن مواضعت بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). معتمد بنده. خط دهد بدانچه مواضعت بدان قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). خداوند آنچه رفت فراموش کرد و دست به نشاط زد و حدیث رسول و مخالفان و مواضعت نمی رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران به ضرورت اقتدا کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 324). و رجوع به مواضعه شود.
- مال مواضعت، مالیات و خراج متعلق حسب قرارداد مواضعه. مال مقرر. مال معینی که باید پرداخت: احمد ینالتکین مالی عظیم که از مواضعت بود از تکران و خراج گزاران بستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409). باکالنجار مال مواضعت از گرگان دوساله با هدیه های دیگر بفرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). احمد آنچه باید کرد کند و مالهای تکران ستاند از خراج و مواضعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408). و رجوع به مواضعه و مواضعه نهادن شود.
- مواضعت کردن، قرارداد بستن. چیزی را قرار گذاشتن. قراری را پذیرفتن و متعهد شدن.
- مواضعت گونه، قراردادمانند. معاهده گونه: خداوند بوالحسن عبدالجلیل را با لشکر از گرگان باز خوانده و مواضعت گونه ای افتاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 505).
- مواضعت نوشتن (نبشتن) ، تحریر کردن قراردادی در چند فصل یا در فصلی تنها متضمن شروط خاص و با تعیین حدود اختیارات شاغل و الزامات واگذارندۀ شغل به رعایت آن موازین و مؤکد داشتن آن به سوگندهای گران. مواضعه نوشتن.
- مواضعت نهادن، معاهده بستن. قرار گذاشتن. قرارداد بستن. متعهد شدن. عهد نوشتن. عهد بستن. پیمان بستن. (از یادداشت مؤلف) : میان سامانیان و آل بویه و فناخسرو مواضعتی نهاد [سیمجور] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). و با او [پسرکاکو] مواضعتی نهاده شود مال را که هر سال می دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). مواضعت نهاد هر سالی که خراج فرستد برادرزاده را هزار دینار هریوه باشد [بوالعسکر] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243). بدان وقت که امیرمحمود از گرگان قصد ری کرد... مواضعتی که نهادنی بود بنهاد. (تاریخ بیهقی). مواضعتی درست با باکالنجار بنهاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401).
، تعهد گرفتن به پرداخت مالی. باج و خراج قرار دادن.
- مواضعت کردن،عهد کردن بر تعهد پرداخت پولی: با مسلمانان و نیک و بد رعایا تعرض نرسانید و مواضعت نکنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582).
، متارکه کردن خرید و فروش. متارکۀ خرید و فروش. مواضعه. رجوع به مواضعه شود، موافقت. سازواری. سازواری کردن. موافقت کردن. مواضعه
لغت نامه دهخدا
(کُ)
. موادعه. وداع کردن. (غیاث). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
زمان و یا مکان نام برده شده، ساعت، سنگهای شاخص، دایرۀ هندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موادعت
تصویر موادعت
صلح کردن آشتی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواضعت
تصویر مواضعت
با یکدیگر قرار نهادن قرار گذاشتن: (پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران بضرورت اقتدا کردند.) (کلیله. مصحح مینوی 324)، متارکه کردن خرید و فروش، سازواری کردن موافقت کردن، قرار گذاری، متارکه خرید و فروش، سازواری موافقت، قرار داد، جمع مواضعات
فرهنگ لغت هوشیار
مواقعه و مواقعت فارسی: در افتادن به هم همستیزی، گای گادن جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب ستیزه، جماع آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
((مَ قِ))
جمع موقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواضعت
تصویر مواضعت
((مُ ضَ عَ))
با یکدیگر قرار نهادن، قرار گذاشتن، موافقت کردن، قرارداد جمع مواضعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقعه
تصویر مواقعه
((مُ قَ عَ یا قِ ع))
جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب، ستیزه، جماع، آمیزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقیت
تصویر مواقیت
((مَ))
جمع میقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
بازدارندگی، جلوگیری، بازداری، جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراقبت
تصویر مراقبت
تیمار، نگهداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
پیکار، جنگ، حرب، ستیز، غزوه، کارزار، جنگ کردن، پیکار کردن، آمیزش، جماع، جماع کردن، مخالطت کردن، آمیزش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میقات ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرصت ها
دیکشنری اردو به فارسی