جدول جو
جدول جو

معنی مواقته - جستجوی لغت در جدول جو

مواقته
(عَ)
وقت مقرر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). وقت معین کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواسته
تصویر خواسته
چیزی که مورد نیاز است، مطلوب، در علم حقوق مال مورد دعوی، مدعیٌ به، اراده، مال، دارایی، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقفه
تصویر مواقفه
مالی که برای پرداختن آن با هم قرارومدار می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ فَ / قِ فِ)
مواقفه. درخواست ایستادن و ایستادگی از کسی در امری. (از یادداشت مؤلف). درخواست و ابرام و پافشاری و ایستادگی در کاری چنانکه در جنگی و یااظهار عقیدتی: سلطان از انفت قبول مواقفه با آن سخن موافقت ننمود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مواقفه. وقاف. (منتهی الارب). با کسی فراایستادن در کار و یا در جنگ و پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی در جنگ بایستادن. (از تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مواقفه شود، ایستادن خواستن. (منتهی الارب). استادن خواستن. (آنندراج). درخواست نمودن از کسی وقوف و ایستادن بر امری را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ عَ / قِ عِ)
مواقعه. مواقعت. نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). حرب: ابوالفضل هروی منجم با مؤیدالدوله مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجۀ هبوط رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 70). خبر مواقعۀ ایشان به سلطان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). بهاءالدوله لشکری به مواقعۀ او فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 314).
- مواقعه کردن، جنگ کردن. جنگیدن. به حرب پرداختن. نبرد کردن. رزمیدن. (از یادداشت مؤلف).
، آرمیدن با زن. آمیزش. مقاربت. مجامعت. مواقعت. مباضعت. مباشرت. مضاجعت. جماع. وقاع. مباضعه. بضاع. نزدیکی. آرامش. آرامش با... صحبت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه و مجامعت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
با هم به جنگ و محاربه درافتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). جنگ کردن کسی با کسی و در محاربۀ او افتادن. (ناظم الاطباء). وقاع. مقاتله. (تاج المصادر بیهقی). با کسی در جنگ بایستادن. (المصادر زوزنی) ، آرمیدن با زن و مخالطت نمودن با زن. (از منتهی الارب) (آنندراج). آرمیدن با زن و مخالطت و آمیزش نمودن باآن. (ناظم الاطباء). مجامعه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
موق. موق. مؤوق (م ئو) . بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). مردن و هلاک گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موق. مؤوق (م ئو) . (منتهی الارب). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موق و مؤوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
زمان و یا مکان نام برده شده، ساعت، سنگهای شاخص، دایرۀ هندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مسامتت در فارسی رودر رویی مقابله کردن، یا برهان مسامته. یکی از براهینی است که بمنظور اثبات تناهی ابعاد اقامه شده است. ماحصل برهان آنکه دو خط متوازی هرگاه بنحوی از انحاء مسامت یکدیگر گردند در اولین نقطه مسامته زاویه ای حادث میکنند و ناچار اولین نقطه ای در مسامته بایستی وجود داشته باشد، بعد از این مقدمه گوییم که خطی از مرکز کره بطور متناهی و مستقیم (بالفرض) خارج میکنیم و خط دیگری بطور بی نهایت از خارج کره محاذی با آن رسم مینماییم وبعد کره را حرکت میدهیم بنحوی که خط مخرج از مرکز کره با خط خارج یعنی خطی که از خارج کره رسم شده است مسامت (هم سمت) شوند ناچار حصول مسامته در اولین نقطه خط متناهی یا غیر متناهی است و بافرض اینکه خط خارج از کره غیرمتناهی است هر نقطه از آن که اولین نقطه مسامته فرض شود مافوق آن نقطه دیگری است بطور بی نهایت و در نتیجه لازم میاید که اولین نقطه هم سمت یعنی مسامت نباشد و بالنتیجه مسامته حاصل نگردد و این امر خلاف فرض و واقع است زیرا بالوجدان میدانیم که موازات قطع شده و مسامته حاصل شده است
فرهنگ لغت هوشیار
منافتت در فارسی: به جوش آمدن: از خشم، جوشیدن دیگ جوشیدن (دیگ)، غضبناک شدن خشم گرفتن، جوشش، خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
ملاقات در فارسی: همپرسکی همپرسگی (پژوهشی در اساطیر ایران بهار) دیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقده
تصویر معاقده
معاقده و معاقدت در فارسی: پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
معاقبه و معاقبت در فارسی: کیفر دادن، از پشت آمدن، پشت کسی نشستن، به پستا سوار شدن (پستا نوبت) سزای عمل بد کسی را دادن عقاب دادن، از پی کسی درآمدن پشت سرکسی سوار شدن، بنوبت سوار شدن، آنست که سقوط دوحرف از و زنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری بر قرار باشد و شاید که هیچ دو ساقط نشوند اما نشاید که هر دو با هم بیفتند و این اسم از مناوبت دو شریک گرفته اند که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت بر نشینند و آنرا در عربیت معاقبت خوانند... بدانک معاقبت است میان یاء و نون مفاعیلن در بحر هزج اگر یاء بیفتد نشاید که نون بیفتد و همچنین معاقبت است میان نون فاعلاتن و الف فاعلن و فاعلاتن دیگر که از پس آن آید
فرهنگ لغت هوشیار
مساقات در فارسی: دار نبازی از (دار) برابر با درخت و هنبازی برابر با (شرکت)
فرهنگ لغت هوشیار
مراقبه و مراقبت در فارسی هو داری زناوندی نیکاسداری نگهبانی پاسبانی، پاسداشت ورخجاو (کلیدری)، دلپاسی: در سوفیگری مواظبت کردن: ... و در مراقبت حق بلایمه خفق و گفت و گوی لشکر التفات ننماید، نگاهبانی کردن، الف - نگاهداشتن قلب است از بدیها. ب - عبارت از یقین بنده است باینکه خداوند در جمیع احوال عالم برقلب و ضمیر ومطلع بررازهای درونی اوست. البته همین که سالک یقین حاصل کرد باینکه خدا همیشه او را می بیند و بر زوایای درون او واقف و مطلع است مراقب خواطر ناپسندی خواهد بود که قلب را از ذکر خداوند باز میدارد. یا مراقبه (مراقبت) باطن. امتحان و جدان و باطن خود، طلوع کردن رقیب کوکبی افقی از مشرق بهنگامی که این کوکب در مغرب غروب کند، مواظبت، نگاهبانی، یکی از زحافات بیست و دوگانه اشعار عرب که در اشعار فارسی نیز مستعمل است. آنست که سقوط یکی از دو حرف باثبوت دیگر متلازمان باشند یعنی دو حرف نه باهم ساقط شوند و نه با هم ثابت باشند و این (اسم را) از مراقبت کواکب افقی گرفته اند. بدانک مراقبت قایم است میان یاء مفاعیلن و نون آن در نوع مسدس از بحر هزج اخرب و خاص درین نوع بعد از مفعول یا مفاعیل آید بسقوط نون یا مفاعلن آید بسقوط یا و در مسدس این بهیچ و جه بعد از مفعول مفاعیلن سالم نیاید جمع مراقبات
فرهنگ لغت هوشیار
مواقعه و مواقعت فارسی: در افتادن به هم همستیزی، گای گادن جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب ستیزه، جماع آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
جمعیت، سامان، ملک، املاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقعه
تصویر مواقعه
((مُ قَ عَ یا قِ ع))
جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب، ستیزه، جماع، آمیزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
((خا تِ))
طلب شده، اراده شده، مال، ثروت، امر مورد دعوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقبه
تصویر مراقبه
((مُ قِ بِ یا قَ بَ))
مواظبت کردن، نگاهبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
نیت، میل
فرهنگ واژه فارسی سره
پیکار، جنگ، حرب، ستیز، غزوه، کارزار، جنگ کردن، پیکار کردن، آمیزش، جماع، جماع کردن، مخالطت کردن، آمیزش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
Desire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
désir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
desejo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
deseo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
desiderio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
желание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
渴望
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
pragnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
бажання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
Wunsch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
verlangen
دیکشنری فارسی به هلندی