جدول جو
جدول جو

معنی مواظبت - جستجوی لغت در جدول جو

مواظبت
پیوسته مراقب کاری یا امری بودن، همیشه بر یک کار بودن و به آن رسیدگی کردن
تصویری از مواظبت
تصویر مواظبت
فرهنگ فارسی عمید
مواظبت(مُ ظَ / ظِ بَ)
پیوستگی و مراقبت و همیشگی و مداومت. ملازمت و توجه و اشتغال. (ناظم الاطباء). پیوسته بودن بر کاری. لازم گرفتن. محافظت. مراقبت. تیمار داشتن. (یادداشت مؤلف) : در صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. (کلیله و دمنه). صواب آن است که بر مواظبت و ملازمت اعمال خیر... اقتصار نمایم. (کلیله و دمنه). مواظبت بر کسب هنر چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه). روزگار خود را در مواظبت دفاتر و محابر و محاضر و منابر می گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 447). تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. (گلستان). و رجوع به مواظبه شود.
- مواظبت کردن، مراقبت کردن. محافظت کردن. مداومت داشتن. پیوسته بر آن بودن. (از یادداشت مؤلف) : به صواب آن لایقترکه بر معالجت مواظبت کنی. (کلیله و دمنه). تثبیه، مواظبت کردن در کاری. (دهار).
- مواظبت نمودن، مواظبت کردن. مراقبت و محافظت داشتن. مداومت داشتن. مداومت داشتن در امری. (از یادداشت مؤلف) : در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطبا آن است که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). بر مطالعت آن مواظبت نمودی. (کلیله و دمنه). هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود... آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). همچون آن جادویی باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه). در طاعت و مطاوعت ایشان به قدر استطاعت و... مواظبت نماید. (سندبادنامه ص 7)
لغت نامه دهخدا
مواظبت
پیوسته مراقب کاری بودن نگهبانی کردن، مراقبت نگهبانی
تصویری از مواظبت
تصویر مواظبت
فرهنگ لغت هوشیار
مواظبت((مُ ظِ بَ))
مراقب بودن
تصویری از مواظبت
تصویر مواظبت
فرهنگ فارسی معین
مواظبت
پاسداری، توجه، حراست، محارست، محافظت، مراعات، مراقبت، نگهبانی، نگهداری، پاییدن، نگهبانی کردن، مراقبت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواتات
تصویر مواتات
موافقت کردن با کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاربت
تصویر مقاربت
نزدیکی، دوستی، با هم نزدیکی کردن، جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعبت
تصویر ملاعبت
بازی کردن با هم، با یکدیگر بازی و شوخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناسبت
تصویر مناسبت
با هم نسبت داشتن، خویشی داشتن، هم شکل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواربه
تصویر مواربه
در بدیع استعمال کلماتی که مضمون آن زننده، باشد اما بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد و ذم را به صورت مدح درآورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
یاری دادن، به هم کمک کردن با دادن مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواصلت
تصویر مواصلت
با هم وصلت کردن، به هم پیوستن، رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موازات
تصویر موازات
مقابل شدن، رو به رو شدن، برابر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موادعت
تصویر موادعت
ترک دشمنی کردن، با هم آشتی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداعبت
تصویر مداعبت
شوخی کردن، مزاح کردن، ملاعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موازرت
تصویر موازرت
یاری و کمک کردن، وزیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواطات
تصویر مواطات
موافقت کردن با کسی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاذبت
تصویر مجاذبت
همدیگر را کشیدن، با هم نزاع کردن، نزاع و کشمکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواظب
تصویر مواظب
کسی که پیوسته به کاری یا امری رسیدگی و مراقبت کند، مراقب، نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
(عَظْوْ)
پیوسته بودن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مواکظه. (تاج المصادر). مداومت کردن بر کاری. دایم بر یک کار بودن و همیشه کردن کاری و مداومت نمودن بر کاری. (غیاث). بر کاری بایستادن. (تاج المصادر بیهقی) ، تیمار داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تعهد کردن، لازم گرفتن. (منتهی الارب). و رجوع به مواظبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ بَ تَ)
تثنیۀ مواظبه. تب نوبه که هر روز دو بار آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ بَ / ظِ بِ)
نوبه ای که هر روز آید. (ناظم الاطباء).
- حمای مواظبه، حمای نائبۀ هر روز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظِ)
پیوسته در کار. (ناظم الاطباء). مواکظ. مداومت کننده. (از یادداشت مؤلف). مشغول و ملازم و پیوسته در کار و ثابت و پایدار و متوجه ومراقب. (ناظم الاطباء). مشرف. مراقب. بر کاری دایم ایستاده. (یادداشت مؤلف). معاود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواظبت کردن
تصویر مواظبت کردن
برزیدن پاییدن: تیمار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواظبه
تصویر مواظبه
مواظبت در فارسی: نگاهداری برزش برزیدن نگهبانی، تیمار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواظب
تصویر مواظب
هو دار نگاهدار نگهبان مراقب نگهبان متوجه، جمع مواظبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواظب
تصویر مواظب
((مُ ظِ))
نگهبان، مراقب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقبت
تصویر مراقبت
تیمار، نگهداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مناسبت
تصویر مناسبت
فراخور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقاربت
تصویر مقاربت
هم اغوشی، آمیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
همنشینی
فرهنگ واژه فارسی سره
حراست کردن، مراقبت کردن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، پاییدن، حفاظت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مترصد، متوجه، محافظ، مراقب، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد