پیوستگی و مراقبت و همیشگی و مداومت. ملازمت و توجه و اشتغال. (ناظم الاطباء). پیوسته بودن بر کاری. لازم گرفتن. محافظت. مراقبت. تیمار داشتن. (یادداشت مؤلف) : در صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. (کلیله و دمنه). صواب آن است که بر مواظبت و ملازمت اعمال خیر... اقتصار نمایم. (کلیله و دمنه). مواظبت بر کسب هنر چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه). روزگار خود را در مواظبت دفاتر و محابر و محاضر و منابر می گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 447). تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. (گلستان). و رجوع به مواظبه شود. - مواظبت کردن، مراقبت کردن. محافظت کردن. مداومت داشتن. پیوسته بر آن بودن. (از یادداشت مؤلف) : به صواب آن لایقترکه بر معالجت مواظبت کنی. (کلیله و دمنه). تثبیه، مواظبت کردن در کاری. (دهار). - مواظبت نمودن، مواظبت کردن. مراقبت و محافظت داشتن. مداومت داشتن. مداومت داشتن در امری. (از یادداشت مؤلف) : در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطبا آن است که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). بر مطالعت آن مواظبت نمودی. (کلیله و دمنه). هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود... آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). همچون آن جادویی باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه). در طاعت و مطاوعت ایشان به قدر استطاعت و... مواظبت نماید. (سندبادنامه ص 7)
پیوستگی و مراقبت و همیشگی و مداومت. ملازمت و توجه و اشتغال. (ناظم الاطباء). پیوسته بودن بر کاری. لازم گرفتن. محافظت. مراقبت. تیمار داشتن. (یادداشت مؤلف) : در صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. (کلیله و دمنه). صواب آن است که بر مواظبت و ملازمت اعمال خیر... اقتصار نمایم. (کلیله و دمنه). مواظبت بر کسب هنر چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه). روزگار خود را در مواظبت دفاتر و محابر و محاضر و منابر می گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 447). تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. (گلستان). و رجوع به مواظبه شود. - مواظبت کردن، مراقبت کردن. محافظت کردن. مداومت داشتن. پیوسته بر آن بودن. (از یادداشت مؤلف) : به صواب آن لایقترکه بر معالجت مواظبت کنی. (کلیله و دمنه). تثبیه، مواظبت کردن در کاری. (دهار). - مواظبت نمودن، مواظبت کردن. مراقبت و محافظت داشتن. مداومت داشتن. مداومت داشتن در امری. (از یادداشت مؤلف) : در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطبا آن است که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). بر مطالعت آن مواظبت نمودی. (کلیله و دمنه). هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود... آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). همچون آن جادویی باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه). در طاعت و مطاوعت ایشان به قدر استطاعت و... مواظبت نماید. (سندبادنامه ص 7)
پیوسته بودن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مواکظه. (تاج المصادر). مداومت کردن بر کاری. دایم بر یک کار بودن و همیشه کردن کاری و مداومت نمودن بر کاری. (غیاث). بر کاری بایستادن. (تاج المصادر بیهقی) ، تیمار داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تعهد کردن، لازم گرفتن. (منتهی الارب). و رجوع به مواظبت شود
پیوسته بودن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مواکظه. (تاج المصادر). مداومت کردن بر کاری. دایم بر یک کار بودن و همیشه کردن کاری و مداومت نمودن بر کاری. (غیاث). بر کاری بایستادن. (تاج المصادر بیهقی) ، تیمار داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). تعهد کردن، لازم گرفتن. (منتهی الارب). و رجوع به مواظبت شود
پیوسته در کار. (ناظم الاطباء). مواکظ. مداومت کننده. (از یادداشت مؤلف). مشغول و ملازم و پیوسته در کار و ثابت و پایدار و متوجه ومراقب. (ناظم الاطباء). مشرف. مراقب. بر کاری دایم ایستاده. (یادداشت مؤلف). معاود. (یادداشت مؤلف)
پیوسته در کار. (ناظم الاطباء). مواکظ. مداومت کننده. (از یادداشت مؤلف). مشغول و ملازم و پیوسته در کار و ثابت و پایدار و متوجه ومراقب. (ناظم الاطباء). مشرف. مراقب. بر کاری دایم ایستاده. (یادداشت مؤلف). معاود. (یادداشت مؤلف)
با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)