جدول جو
جدول جو

معنی مواطاه - جستجوی لغت در جدول جو

مواطاه
(عَ مَ)
موافقت کردن. (از منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از آنندراج). با کسی موافقت کردن. (دهار). مواطاه. و رجوع به مواطات و مواطا شود، مساهمه. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح قافیه) تکرار قوافی کردن در شعر به لفظ و معنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مواطاه
مواطات در فارسی: همداستانی ساز واری
تصویری از مواطاه
تصویر مواطاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواطات
تصویر مواطات
موافقت کردن با کسی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(عَظظ)
یاری دادن کسی را. لغت ردیه است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یاری کردن و به مال و تن با کسی غمخواری کردن و لفظ مواسات مهموزالفاء ناقص است که همزۀ آن به واو مقلوب مکتوب شده مثال واوی نیست چنانکه به ظاهر دیده می شود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پیاپی کردن دو کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیاپی کردن. (دهار) ، جدا کردن بعضی از گوسپندان رااز بعضی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوستی. پیوستگی با هم نمودن. (منتهی الارب). دوستی نمودن با کسی و پیوستن به او، ضد معاداه. (از ناظم الاطباء). با کسی دوستی کردن. (دهار). با کسی دوستی و پیوستگی داشتن. (آنندراج). و رجوع به موالات شود
لغت نامه دهخدا
(عَبَ لَ)
با یکدیگر کاویدن. (مجمل اللغه). با یکدیگر نزاع کردن و ستم نمودن، دو زن روباروی نشسته گروهۀ رشته پیش یکدیگر انداختن تا بافند جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
ورزیدن کودک جهت اهل خود و دادن ایشان را آنچه خواهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورزیدن. (آنندراج) : عاطی الصبی اهله معاطاه، ورزید و کسب کرد آن کودک جهت کسان خود و داد ایشان را آنچه خواستند. (ناظم الاطباء) ، کسی را خدمت کردن. (تاج المصادر بیهقی). خدمت کردن و نگاه داشتن حق کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خدمت کردن. (آنندراج) ، چیزی فا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). عطا نمودن. عطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی به کسی دادن. (از اقرب الموارد). دادن. (آنندراج) ، همدیگر گرفتن. (منتهی الارب). از همدیگر گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ طَ)
نهفتن چیزی را. (منتهی الارب). واپوشانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 96). پوشیدن. (المصادر زوزنی). پوشیدن. توریه. ستر کردن خبری و غیر آن را اظهار کردن. مدامسه. نهفتن. پنهان کردن. پوشانیدن. (یادداشت مؤلف) ، ستیهیدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ ظَ)
با هم چیرگی جستن در پاکیزگی و خوبی. (منتهی الارب) (آنندراج). چیره شدن به کسی در پاکیزگی و زیبایی. (از اقرب الموارد). جنگ و نبرد کردن باکسی به سپیدی روی. مؤاضاه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وطاء. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاء و مواطاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
موافقت کردن. (غیاث) (از آنندراج) (یادداشت مؤلف). موافقت. موافقت کردن با کسی. وطاء. (یادداشت مؤلف). مواطاه. مواطا. و رجوع به مواطا و مواطاه شود.
- مواطات کردن، با یکدیگرنهادن. قرارداد بستن. معاهده نمودن. (از یادداشت مؤلف) : چهل مرد بیامدند و مواطات کردند. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
- ، بهم ساختن. سازش کردن. ساخت و پاخت کردن: با بزرگان فرس و وزیران او در سرّ مواطات کردند و شیرویه را بر پدر بیرون آوردند. (نظامی عروضی).
، پامال کردن. کوفتن: محجۀ انصاف که به مواطات اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشتند. (سندبادنامه ص 10) ، (اصطلاح منطقی) خبرگشتن چیزی بلاواسطه مر مبتدا را ای بدون انضمام کلمه ذوو غیر آن، چنانچه زیدٌ قائم به خلاف زید قیام که آن حمل صحیح نمی باشد مگر به واسطۀ ذو ای زیدٌ ذو قیام. (غیاث) (از آنندراج). حمل مواطاه. رجوع به ذیل حمل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آمدن بر قوم و رسیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). آمدن گروهی را. (ناظم الاطباء) ، حج گزاردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، به تمام گزاردن حق کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برآمدن بر چیزی و مشرف شدن بر آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سخت گرفتن بر کسی. (اقرب الموارد). سختی کردن بر کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مواطاه. مواطات. وطاء. مواطاه. سازش. موافقت. سازواری. سازگاری. قرارداد. قول وقرار. ساخت و پاخت. باهم ساختگی: کس را شبهت نماند که گریختن از سمرقند از سر مواطایی بود. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی کتاب خانه لغتنامۀ دهخدا). وی کس فرستاد و برسبیل مواطا اشارت کرد که مدت مقام اجابت در این ولایت امتداد یافت. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی). ابوعلی را معلوم شد که سابقۀ مواطائی رفته است و تخصیص فایق بدان کرامات قصد و حصد اوست. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی). و رجوع به مواطات و مواطاه شود.
- مواطا بستن، قرارداد بستن. عهدنامه امضا کردن. قرار گذاشتن. بهم ساختن. با هم موافقت کردن: و همه را سمح القیاد و طوع العنان یافتند. و با یکدیگر مواطا بستند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذاه
تصویر محاذاه
محاذات در فارسی: رو در رویی روبا رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاج شاهان زهری از گیاهان این واژه در برهان طواره آمده برابر با بیش که بیخ گیاهی است اقونیطون سمی
فرهنگ لغت هوشیار
مواتات در فارسی: سازش مواتات در فارسی: فرمانبرداری، همراهی ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
مواخات در فارسی: برادری یگانگی مواخات در فارسی: برادری دوستی: چون برادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازاه
تصویر موازاه
موازات در فارسی: همسویگی، رو با رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواساه
تصویر مواساه
مواسا و مواسات در فارسی: تیمناک یاریگری یاری از دل و جان
فرهنگ لغت هوشیار
موافقت کردن با کسی در امری، موافقت، خبر آمدن چیزی مبتدا را بلاوسطه (یعنی بدون آوردن کلمه ذو و غیر آن) مانند: (زید قائم {بخلاف} زید قیام {که آن حمل صحیح نمی باشد مگر با آوردن واسطه مانند: زید ذو قیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالاه
تصویر موالاه
موالات در فارسی همدوستی همکاری، پیوسته کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاطاه
تصویر معاطاه
معاطات در فارسی: ورزیدن، دادن، پیشیاری، دهش، دست به دست دهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاباه
تصویر محاباه
محابا و محابات در فارسی: پروا، باک هراس، کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواطات
تصویر مواطات
((مُ))
موافقت کردن با کسی در امری
فرهنگ فارسی معین
توافق، سازش، موافقت، توافق کردن، به توافق رسیدن، موافقت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد