جدول جو
جدول جو

معنی مواصه - جستجوی لغت در جدول جو

مواصه(مُ صَ)
غسالۀ چیزی. (منتهی الارب). آب چرکین که در آن چیزی شسته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواجه
تصویر مواجه
رو به رو، برابر هم، رویاروی، رو در رو، روبارو، روی در روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواصه
تصویر غواصه
غواص، زیردریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاصه
تصویر مصاصه
آنچه مکیده شود
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ظَ)
بند کردن در را و قفل کردن آن را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ لَ)
موصلیان. مردم موصل. متوطنین شهر موصل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وصال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی). با کسی پیوستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به وصال شود، کاری پیوسته کردن. (المصادر زوزنی). پیوسته داشتن، دوستی بی آمیغ و بی غرض کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ موصل. (ناظم الاطباء). رجوع به موصل شود، بعضی از ادوات موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
فروختن یا خریدن چیزی را به صفت به غیر رؤیت. بیعالمواصفه. (منتهی الارب). فروختن و یا خریدن چیزی را به تعریف و توصیف بدون دیدن، و آن را بیعالمواصفه گویند. (ناظم الاطباء). خریدن چیزی با وصف بی دیدن. (یادداشت مؤلف). با کسی بیع کردن به صفت بی رؤیت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
پشم ریخته شده از گوسپند، زنده باشد و یا مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پشم ریخته شده از درازگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی خر که بیفکند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موق. مؤوق (م ئو) . (منتهی الارب). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موق و مؤوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَوْ وا رَ)
ناقۀ آسان سیر تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر تیزرو که دارای راه نرم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دوستی کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وداد. با یکدیگر دوستی داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). محابّه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَس س)
سخت تقاضا کردن و مناقشه کردن با غریم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ قاصْ صَ / صِ)
به معنی تهاتر است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) : تا خرابی که بر ما معین شود باآن مقاصه و محاسبه کنیم. (تاریخ قم ص 298). و رجوع به مدخل قبل معنی آخر شود، کم کردن مقدار تلمیظ است از سلف، یعنی مقداری که سپاهی مساعده گرفته از حقوقش کم کنند. گاهی مقاصه در مورد بدهکاری مالیاتی شخص انجام می شود. در این صورت آنچه که پیش گرفته به عنوان پرداختی او محسوب می شود. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی ص 67)
لغت نامه دهخدا
(طَسَ لَ)
کشندۀ یکی را بازکشتن. (ترجمان القرآن). کشنده را بازکشتن. قصاص. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جراحت عوض جراحت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چیزی به بدل چیزی فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مانند آنچه داده باشی بازستدن. (ترجمان القرآن) ، قاصه مقاصه و قصاصاً، قصاص گرفت از او در حساب و جز آن در صورتی که بر وی دینی باشد مثل دین او پس قرار دهد این دین را مقابل آن دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ماص صَ)
بیماریی است کودک را که از مویها که بر سر استخوان پهلو سوی پشت روید حادث گردد و تا که آن مویها را نه برکنند اکل و شرب او را گوارا نشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بیماریی که در کودکان عارض شود. (ناظم الاطباء). دردی است کودکان را و آن از روییدن مویها باشد در میان دو تندی پشت در برابر سنسن فقار و تا آن را نکنند کودک آرام نیابد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِهْ)
روباروی و مقابل. (ناظم الاطباء). روبرو. برابر. رو درروی. محاذی. مقابل. روی به روی. (یادداشت مؤلف).
- مواجه شدن، روبرو شدن. مقابل شدن. رو در رو قرار گرفتن. مقابل آمدن.
- ، برخورد کردن. مقابل گردیدن: کار تحقیق با مشکلاتی مواجه شد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مواجه شود.
، پیش. برابر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ موهص. رجوع به موهص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
موق. موق. مؤوق (م ئو) . بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). مردن و هلاک گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / مَ هََ)
تابانی و درخشانی و رونق روی. (ناظم الاطباء). آب و رونق روی. (آنندراج) (از منتهی الارب). موهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : موهه وجهه و مواهتهه، ای مأه و رونقه. (منتهی الارب). نیکویی و تابانی و درخشانی آب روی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ صا صَ)
مصاصه. دواهایی که اشک چشم روان سازد. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
هر آنچه مکیده شود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود. مکیدنی: چون نحل از هریک آنچ خلاصۀ لطافت و مصاصۀ حلاوت بود با خلیۀ خاطر بردم. (مرزبان نامه ص 5) ، چیز خرد و اندک. (ناظم الاطباء). حریری آن را در معنی چیز اندک به کار برده است. (از اقرب الموارد)
واحد مصاص که گیاهی است. (از اقرب الموارد) ، بارهنگ
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بهره بهره کردن میان خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
یک بار شستن. ج، موصات. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواجه
تصویر مواجه
دچار رو با رو روبرو شونده، روبرو مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواره
تصویر مواره
نهفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواصر
تصویر مواصر
همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواصله
تصویر مواصله
مواصلت در فارسی: دوستی ناب، پیوند پیوند زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
مصاصه در فارسی: بار هنگ از گیاهان مصاصه در فارسی: شیره چکیده گواریده مکیدنی بارهنگ آنچه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود: چون نحل بر هرشکوفه از افنان عبارات نشستم و از هریک آنچ خلاصه لطافت و مصاصه حلاوت بود با خلیه خاطر بردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواصه
تصویر غواصه
مونث غواص آب باز جانور آب باز، آب باز زن، زیر دریایی مونث غواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواجه
تصویر مواجه
((مُ جِ))
رویاروی، مقابل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاصه
تصویر مصاصه
((مُ صِ یا صَ))
آن چه که در خوردن و نوشیدن جذب بدن شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواجه
تصویر مواجه
رویارویی، روبرو
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، روبرو، مصادف، مقابل
فرهنگ واژه مترادف متضاد