جدول جو
جدول جو

معنی مواشیر - جستجوی لغت در جدول جو

مواشیر(مَ)
جمع واژۀ میشار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ میشار به معنی اره. (آنندراج). و رجوع به میشار شود، جمع واژۀ موشور. (المنجد). رجوع به موشور شود
لغت نامه دهخدا
مواشیر
جمع میشار، اره ها، جمع موشور، شوشه ها (منشور ها) جمع موشور
تصویری از مواشیر
تصویر مواشیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوانشیر
تصویر جوانشیر
(پسرانه)
نام پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدابیر
تصویر مدابیر
مدبرها، بدبخت ها، بخت برگشته ها، جمع واژۀ مدبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناشیر
تصویر مناشیر
منشارها، ارّه ها، جمع واژۀ منشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
مزمار، نغمه هایی که با نی نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشیر
تصویر مستشیر
کسی که با دیگری مشورت کند، مشورت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواشیر
تصویر گواشیر
جاوشیر، گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، لاوشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواشی
تصویر مواشی
چهارپایان، از قبیل گاو، گوسفند و شتر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ میجار. رجوع به میجار شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ماشیه. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ماشیه که به معنی ستور بسیار راه رونده است و اطلاق این لفظ بر مطلق چهارپایان بارکش نمایند. (از غیاث) (آنندراج). ستورو چهارپایان ویژه شتر و گوسپند و گاو. (ناظم الاطباء). چهارپایان و آن جمع ماشی یا ماشیۀ عربی است. (ازیادداشت مؤلف) : ابوعلی بن سیمجور... رحل و ثقل و حواشی و مواشی و مخلفات او بکلی برگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 319). از مواشی و غنایم اغنام ایشان چندان حاصل شد که در فضای صحرا و اقطار بیدا نمی گنجید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 394). ساز و سلاح و مواشی همه بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 163). خزاین و ممالک و حواشی و مواشی بدانجایگاه خویش نقل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). آنچه داشت از نقود و اجناس و مواشی و اسباب بداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). و رجوع به ماشیه شود، مالیات چهارپا یا مالیاتی که به گاو و استر و خر تعلق می گیرد. مواشیه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ماخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ماخور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دندانه های کلید. (کأنّه جمع واژۀ میشاق). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به میشاق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منشور. (ناظم الاطباء). فرمانهای پادشاهی و این جمع منشور است. (غیاث) (آنندراج). جمع منشور است و منشور عبارت است از احکام سلطانی که مختوم نباشد، یعنی سرباز باشد و آن را اکنون فرمان گویند. (از حواشی چهارمقاله چ قزوینی ص 78) : نقاشان را بخواند تا بر آن مثال چهل صورت نگاشتند و با مناشیر به اطراف فرستاد. (چهارمقاله). بر مناشیر و امثله توقیع او السلطان عضدالدوله الب ارسلان... بودی. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 29). بر قاعده معهود مناشیر و امثله و مخاطبات به تازی نویسند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 367). هر مقدمه که در آغاز امثله و مناشیر و سایر مکتوبات مترسلان منساق بود به مقصودی آن را تشبیب سخن گویند. (المعجم چ دانشگاه ص 414). سلطان آن سر، اظهار نکرد و آن مناشیر را به حجت نگاه می داشت. (جهانگشای جوینی). مناشیرمکتوبات که نویسند همان اسم مجرد نویسند میان سلطان با عامی فرق ننهند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 19). مناشیر دیگر که بر ارکان به معنی استمالت نوشته بود برخواندند. (جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ منشار. (دهار) (اقرب الموارد). رجوع به منشار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به میقار شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گاوشیر، و آن صمغ درختی است که در دواها به کار برند. گرم و خشک است در دویم و سیم. (از برهان). و رجوع به گاوشیر و جاوشیر و جاشیر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام جایی است که فیروزۀ کم رنگ و کم قیمت از آنجا آورند و با کاف فارسی هم آمده است. (برهان). نام کورۀ اردشیر بوده. فارس را حکما پنج کوره کرده اند یکی از آنها را کورۀ اردشیر خواندند که تختگاه اردشیربابکان بوده اکنون کرمان و اراضی آن صفحات است. کواشیر مخفف کورۀ اردشیر است (آنندراج). صحیح گواشیر است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گواشیر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاشوراء. (ناظم الاطباء). رجوع به عاشوراء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باستیانها. از لغات مولده است. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام ولایتی است که فیروزۀ کم بها سیرفام در آن پیدا میشود. (رشیدی). نام ولایتی است، و در آن فیروزۀ سفیدرنگ کم بهابه هم میرسد. (برهان). نام قدیم شهر کرمان است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: نامی است که اهل کرمان به بردشیر (بردسیر) دهند... و دارالملکش (دارالملک کرمان) شهر گواشیر، گواشیر از اقلیم سیم است، طولش از جزایر خالدات ’صب لب’ و عرض از خط استوا ’کطنه’. در تاریخ کرمان آمده است که گشتاسف آنجا آتش خانه ساخته بود، پس اردشیر بابکان قلعۀ شهر ساخت و بردشیر خواند طالع عمارتش برج میزان و بهرام بن شاپور ذوالاکتاف بر آن عمارات افزود. و در کتاب سمطالعلی آمده است که حجاج بن یوسف غضبان القبشعری را به فتح آن ولایت فرستاده بود، اوبه حجاج نوشته بود ماؤها وشل و ثمرها دقل و لصها بطل اًن قل الجیوش بها ضاعوا و ان کثرت جاعوا و آن سپاه را بازخواند. و در عهد عمر عبدالعزیز بر دست صفوان فتح شد و به فرمان عمرعبدالعزیز در او مسجد جامع عتیق ساختند و امیر علی الیاس در او باغ شیرجانی ساخت که اکنون آن نیز عمارت است و قلعۀ کوه هم او ساخت و جامع تبریزی تورانشاه سلجوقی ساخت و در گواشیر از مزار اکابر اولیا شاه شجاع کرمانی است. (نزهه القلوب چ لسترنج مقالۀ3 صص 139- 140). و صاحب تاریخ کرمان آرد: اردشیر پس از معارک متواتره او را (بلاش حاکم کرمان) دستگیر و به قتلش فرمان داد و بنای گواشیر را که اکنون دارالملک کرمان است در پنج هزار و هفتصد و هفتاد و دو سال بعد از هبوط آدم به طالع میزان بنا نهاد و والی بر آن مملکت معین کرده به صوب اسطخر روان شد. (تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 12). و رجوع به بردسیر و کرمان، و فهرست تاریخ کرمان و جغرافیای سیاسی کیهان ص 247 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاوشیر
تصویر جاوشیر
پارسی تازی گشته گاو شیر از گوج (صمغ) ها گاو سیر گاورشیر گاوشیر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که علفی و پایاست. برگهایش شانه یی و گلهایش زرد رنگ و بصورت چتر مرکبند. دو یا سه گونه از گیاه شناخته شده که در اروپا و افریقا و آسیا میرویند. از گیاه مذکور ماده ای شیری رنگ ترشح میشود که در مجاورت هوا منجمد میگردد و بصورت صمغ در می آید و در طب عوام مصرف دارد و چون خوشبو میباشد در عطر سازی نیز مستعمل است جاوشیر جاشیر کماشیر حلیب البقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناشیر
تصویر مناشیر
جمع منشور، فرمانهای دیوانی، فرمانهای شاهی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماشیه: چارپایان مانند گاو گوسفند شتر، مالیات چارپا مالیاتی که بگاو و استر و خر تعلق میگیرد مواشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباشیر
تصویر تباشیر
بشارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناشیر
تصویر تناشیر
سرمشقهای کودکان دبستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواشیق
تصویر مواشیق
جمع میشاق، دندانه های برنگ دندانه های کلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواصیر
تصویر رواصیر
جمع ریصار، از پارسی ریچاردها جمع ریصار ریچالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواسیر
تصویر بواسیر
نوعی بیماری مقعد و بینی است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماشیه، چار پایان چار پایان بار کش پسویک جمع ماشیه: چارپایان مانند گاو گوسفند شتر، مالیات چارپا مالیاتی که بگاو و استر و خر تعلق میگیرد مواشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواشی
تصویر مواشی
((مَ))
جمع ماشیه، ستور و چارپایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
نام آوران
فرهنگ واژه فارسی سره
چهارپایان، دام ها، دواب، ستوران، ماشیه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مباشر، نماینده ی ارباب
فرهنگ گویش مازندرانی