هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز و برابر کردن آن ها با هم، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی هم وزن در دو مصراع، برای مثال آنکه بیرون برد رفعش چین ز ر خسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ی پرتوی از رای او پیرایۀ خورشیدوماه / نکته ای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی - ۱۳۹)، مماثله
هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز و برابر کردن آن ها با هم، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی هم وزن در دو مصراع، برای مِثال آنکه بیرون برد رفعش چین ز ر خسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ی پرتوی از رای او پیرایۀ خورشیدوماه / نکته ای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی - ۱۳۹)، مماثله
گیاهی است که آن را به عربی لحیه التیس خوانند. (برهان) (آنندراج). شنگ که به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). گونه ای شنگ که آن را شنگ چمنی گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لحیهالتیس شود، اسپیره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اسپیره شود
گیاهی است که آن را به عربی لحیه التیس خوانند. (برهان) (آنندراج). شنگ که به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). گونه ای شنگ که آن را شنگ چمنی گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لحیهالتیس شود، اسپیره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اسپیره شود
مأخوذ از تازی، اتصال و پیوستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء). مقارنه، مصاحبت. همدمی. (از ناظم الاطباء). یاری. همراهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود، جمع شدن دو کوکب در یک برج. (غیاث). نزدیکی و اجتماع دو کوکب در یک برج. (ناظم الاطباء). (اصطلاح نجوم) در اصطلاح نجوم، واقع شدن دو ستارۀ سیار است در یک درجه از منطقهالبروج و آن یکی از پنج نظر کواکب است و چهار دیگر تسدیسی و تربیعی و تثلیثی ومقابله است. (فرهنگ نظام). یکی از نظرات خمسه است وآن وقوع دو کوکب است در یک درجه. قران. اقتران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و علامات درج ودقایق و ثوانی... و ارتفاع و حضیض و اجتماع و استقبال و مقارنه و مطارحه و... بنوشت. (سندبادنامه ص 64). به حقیقت بدانست که مقارنۀ ایشان از تثلیث سعدین مسعودتر بود و از اتصال نیرین به اوج و شرف محمودتر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 69). و رجوع به مقارنت شود
مأخوذ از تازی، اتصال و پیوستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء). مقارنه، مصاحبت. همدمی. (از ناظم الاطباء). یاری. همراهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود، جمع شدن دو کوکب در یک برج. (غیاث). نزدیکی و اجتماع دو کوکب در یک برج. (ناظم الاطباء). (اصطلاح نجوم) در اصطلاح نجوم، واقع شدن دو ستارۀ سیار است در یک درجه از منطقهالبروج و آن یکی از پنج نظر کواکب است و چهار دیگر تسدیسی و تربیعی و تثلیثی ومقابله است. (فرهنگ نظام). یکی از نظرات خمسه است وآن وقوع دو کوکب است در یک درجه. قِران. اقتران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و علامات درج ودقایق و ثوانی... و ارتفاع و حضیض و اجتماع و استقبال و مقارنه و مطارحه و... بنوشت. (سندبادنامه ص 64). به حقیقت بدانست که مقارنۀ ایشان از تثلیث سعدین مسعودتر بود و از اتصال نیرین به اوج و شرف محمودتر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 69). و رجوع به مقارنت شود
با یکدیگر قرین شدن. قران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر یار و رفیق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یار و رفیق و مصاحب شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به یکدیگر پیوستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یار کردن دو چیز را با هم. (صراح) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر قرین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مدخل بعد شود، جمع کردن دو خرما را در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو خرما را روی هم گذاشتن و خوردن و منه: لاتقارنوا الا ان یستأذن الرجل اخاه. (از اقرب الموارد)
با یکدیگر قرین شدن. قِران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر یار و رفیق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یار و رفیق و مصاحب شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به یکدیگر پیوستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یار کردن دو چیز را با هم. (صراح) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر قرین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مدخل بعد شود، جمع کردن دو خرما را در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو خرما را روی هم گذاشتن و خوردن و منه: لاتقارنوا الا ان یستأذن الرجل اخاه. (از اقرب الموارد)
پشم ریخته شده از گوسپند، زنده باشد و یا مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پشم ریخته شده از درازگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی خر که بیفکند. (مهذب الاسماء)
پشم ریخته شده از گوسپند، زنده باشد و یا مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پشم ریخته شده از درازگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی خر که بیفکند. (مهذب الاسماء)
مؤاربه. مواربه. رجوع به مواربه شود، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع آن است که متکلم سخنی گوید و بداند که در برابر گفتار او منکری باشد و با حذاقت هرچه تمامتر طریقی برای فرار از انکار منکر بیابد یا آنکه در کلمه ای از کلمات تحریفی روا دارد و یا تصحیفی بکار برد و یا در سیاق عبارت کاهش ویا افزونی کند. استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند عبدالرحمن جامی ’ساغری’ شاعر را چنین هجو کرد: ’ساغری می گفت دزدان معانی برده اند هرکجا در شعر من یک نکتۀ خوش دیده اند خواندم اکثر شعرهایش را یکی معنی نبود راست می گفت این که معنیهاش را دزدیده اند.)) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام: ’شاعری می گفت...’. (از کشاف اصطلاحات الفنون، یادداشت لغت نامه)
مؤاربه. مواربه. رجوع به مواربه شود، (اصطلاح بدیع) در اصطلاح بدیع آن است که متکلم سخنی گوید و بداند که در برابر گفتار او منکری باشد و با حذاقت هرچه تمامتر طریقی برای فرار از انکار منکر بیابد یا آنکه در کلمه ای از کلمات تحریفی روا دارد و یا تصحیفی بکار برد و یا در سیاق عبارت کاهش ویا افزونی کند. استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی از کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند عبدالرحمن جامی ’ساغری’ شاعر را چنین هجو کرد: ’ساغری می گفت دزدان معانی برده اند هرکجا در شعر من یک نکتۀ خوش دیده اند خواندم اکثر شعرهایش را یکی معنی نبود راست می گفت این که معنیهاش را دزدیده اند.)) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام: ’شاعری می گفت...’. (از کشاف اصطلاحات الفنون، یادداشت لغت نامه)
برابر کردن میان دو چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هذا یوازن هذا، این بر وزن آن است. (ناظم الاطباء). با چیزی هم وزن بودن. (غیاث). با کسی همسنگ آمدن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، رویاروی ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابله و رویاروی کردن، روباروی شدن کسی را. (ناظم الاطباء) ، پاداش کردار دادن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
برابر کردن میان دو چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هذا یوازن هذا، این بر وزن آن است. (ناظم الاطباء). با چیزی هم وزن بودن. (غیاث). با کسی همسنگ آمدن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، رویاروی ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابله و رویاروی کردن، روباروی شدن کسی را. (ناظم الاطباء) ، پاداش کردار دادن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
موازنه. رجوع به موازنه شود، سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن. کشیدن و سنجیدن با دیگری. (یادداشت مؤلف). مقایسه. سنجش. تیک کردن: با یک نفر نویسنده که از سرکار مواجب دارد (اخراجات را) مقابله و موازنه و خاطر جمع نموده خط گذاشته به مهر ناظر دهد. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 34)، همسنگی. توازن.برابری با دیگری در وزن یا نیرو. (از یادداشت مؤلف) : کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید. (کلیله و دمنه). هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه). با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع با اخترت مقابله با رایت اقتران. خواجوی کرمانی. ، (اصطلاح سیاسی) عبارت است از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که به منظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند. - بهم خوردن موازنه، از میان رفتن تساوی نیروی یکی از دو قدرت متقابل با فراهم آمدن تفوق یکی بر دیگری. - موازنۀ قدرت، مساوی و برابر شدن قدرت دو دولت یا دو دسته و یا دو بلوک سیاسی. - موازنه کردن، با یکدیگر سنجیدن. (یادداشت مؤلف). ، (در اصطلاح بدیع) صنعتی است که در آن فاصله دو کلام در وزن برابر باشد بدون رعایت قافیه، چنانکه خداوند در قرآن فرماید: و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه، که مصفوفه و مبثوثه در وزن برابرند بدون اینکه هم قافیه باشند. و تاء آخر را اعتباری نیست چون زاید است. (از تعریفات جرجانی). الفاظ را در وزن و حروف خواتیم متساوی داشتن ترصیع خوانند و آنچه در حروف خواتیم متفق نباشد آن را موازنه خوانند. چنانکه شاعری گفته است: به بزم و رزم تو ماند همی خزان و بهار به تیغ و کلک تو ماند همی قضا و قدر. (از المعجم ص 251). آوردن دو جمله، دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها به ترتیب با هم هموزن عروضی باشند. (از یادداشت لغت نامه)
موازنه. رجوع به موازنه شود، سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن. کشیدن و سنجیدن با دیگری. (یادداشت مؤلف). مقایسه. سنجش. تیک کردن: با یک نفر نویسنده که از سرکار مواجب دارد (اخراجات را) مقابله و موازنه و خاطر جمع نموده خط گذاشته به مهر ناظر دهد. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 34)، همسنگی. توازن.برابری با دیگری در وزن یا نیرو. (از یادداشت مؤلف) : کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید. (کلیله و دمنه). هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه). با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع با اخترت مقابله با رایت اقتران. خواجوی کرمانی. ، (اصطلاح سیاسی) عبارت است از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که به منظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند. - بهم خوردن موازنه، از میان رفتن تساوی نیروی یکی از دو قدرت متقابل با فراهم آمدن تفوق یکی بر دیگری. - موازنۀ قدرت، مساوی و برابر شدن قدرت دو دولت یا دو دسته و یا دو بلوک سیاسی. - موازنه کردن، با یکدیگر سنجیدن. (یادداشت مؤلف). ، (در اصطلاح بدیع) صنعتی است که در آن فاصله دو کلام در وزن برابر باشد بدون رعایت قافیه، چنانکه خداوند در قرآن فرماید: و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه، که مصفوفه و مبثوثه در وزن برابرند بدون اینکه هم قافیه باشند. و تاء آخر را اعتباری نیست چون زاید است. (از تعریفات جرجانی). الفاظ را در وزن و حروف خواتیم متساوی داشتن ترصیع خوانند و آنچه در حروف خواتیم متفق نباشد آن را موازنه خوانند. چنانکه شاعری گفته است: به بزم و رزم تو ماند همی خزان و بهار به تیغ و کلک تو ماند همی قضا و قدر. (از المعجم ص 251). آوردن دو جمله، دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها به ترتیب با هم هموزن عروضی باشند. (از یادداشت لغت نامه)
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
موازنه: موازنه در فارسی: همسنگی، همسنجی، ترازنش تراز ناکی هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز مقایسه کردن، هم وزنی، سنجش مقایسه، آوردن دو جمله دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها بترتیب با هم هم وزن (وزن عروضی) باشند مانند: (شاهی که رخش او را دولت بود دلیل شاهی که تیغ او را نصرت بود فسان) (مسعود سعد. المعجم. مد. چا. 251: 1) توضیح} ترصیع {اعم از موازنه است. یا سیاست موازنه. عبارتست از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که بمنظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند
موازنه: موازنه در فارسی: همسنگی، همسنجی، ترازنش تراز ناکی هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز مقایسه کردن، هم وزنی، سنجش مقایسه، آوردن دو جمله دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها بترتیب با هم هم وزن (وزن عروضی) باشند مانند: (شاهی که رخش او را دولت بود دلیل شاهی که تیغ او را نصرت بود فسان) (مسعود سعد. المعجم. مد. چا. 251: 1) توضیح} ترصیع {اعم از موازنه است. یا سیاست موازنه. عبارتست از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که بمنظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند