صلح نمودن و آشتی کردن با کس یا کسانی. (از ناظم الاطباء). مصالحه. (تاج المصادر بیهقی). مهاوده. (تاج المصادر). با هم صلح نمودن و آشتی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مصالحه
صلح نمودن و آشتی کردن با کس یا کسانی. (از ناظم الاطباء). مصالحه. (تاج المصادر بیهقی). مهاوده. (تاج المصادر). با هم صلح نمودن و آشتی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مصالحه
جمع واژۀ میدع. (اقرب الموارد). جمع واژۀ میدع به معنی جامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به میدع شود، جمع واژۀ میدعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به میدعه شود، جمع واژۀ مودع. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ میدع. (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ میدع به معنی جامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به میدع شود، جَمعِ واژۀ میدعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به میدعه شود، جَمعِ واژۀ مودع. (یادداشت مؤلف)
مواضعه. (ناظم الاطباء). قرارگذاری. قرارداد. قراردادی متضمن شروط خاص و تعهدات معین. عهد. پیمان. قولنامه. مواضعه. (از یادداشت مؤلف). ورجوع به مواضعه شود: گفت پس نسخت آنچه مارا بباید نبشت در جواب مواضعت بباید کرد و نسخت سوگندنامه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 148). سی سال آن مواضعت بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). معتمد بنده. خط دهد بدانچه مواضعت بدان قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). خداوند آنچه رفت فراموش کرد و دست به نشاط زد و حدیث رسول و مخالفان و مواضعت نمی رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران به ضرورت اقتدا کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 324). و رجوع به مواضعه شود. - مال مواضعت، مالیات و خراج متعلق حسب قرارداد مواضعه. مال مقرر. مال معینی که باید پرداخت: احمد ینالتکین مالی عظیم که از مواضعت بود از تکران و خراج گزاران بستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409). باکالنجار مال مواضعت از گرگان دوساله با هدیه های دیگر بفرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). احمد آنچه باید کرد کند و مالهای تکران ستاند از خراج و مواضعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408). و رجوع به مواضعه و مواضعه نهادن شود. - مواضعت کردن، قرارداد بستن. چیزی را قرار گذاشتن. قراری را پذیرفتن و متعهد شدن. - مواضعت گونه، قراردادمانند. معاهده گونه: خداوند بوالحسن عبدالجلیل را با لشکر از گرگان باز خوانده و مواضعت گونه ای افتاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 505). - مواضعت نوشتن (نبشتن) ، تحریر کردن قراردادی در چند فصل یا در فصلی تنها متضمن شروط خاص و با تعیین حدود اختیارات شاغل و الزامات واگذارندۀ شغل به رعایت آن موازین و مؤکد داشتن آن به سوگندهای گران. مواضعه نوشتن. - مواضعت نهادن، معاهده بستن. قرار گذاشتن. قرارداد بستن. متعهد شدن. عهد نوشتن. عهد بستن. پیمان بستن. (از یادداشت مؤلف) : میان سامانیان و آل بویه و فناخسرو مواضعتی نهاد [سیمجور] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). و با او [پسرکاکو] مواضعتی نهاده شود مال را که هر سال می دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). مواضعت نهاد هر سالی که خراج فرستد برادرزاده را هزار دینار هریوه باشد [بوالعسکر] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243). بدان وقت که امیرمحمود از گرگان قصد ری کرد... مواضعتی که نهادنی بود بنهاد. (تاریخ بیهقی). مواضعتی درست با باکالنجار بنهاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401). ، تعهد گرفتن به پرداخت مالی. باج و خراج قرار دادن. - مواضعت کردن،عهد کردن بر تعهد پرداخت پولی: با مسلمانان و نیک و بد رعایا تعرض نرسانید و مواضعت نکنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582). ، متارکه کردن خرید و فروش. متارکۀ خرید و فروش. مواضعه. رجوع به مواضعه شود، موافقت. سازواری. سازواری کردن. موافقت کردن. مواضعه
مواضعه. (ناظم الاطباء). قرارگذاری. قرارداد. قراردادی متضمن شروط خاص و تعهدات معین. عهد. پیمان. قولنامه. مواضعه. (از یادداشت مؤلف). ورجوع به مواضعه شود: گفت پس نسخت آنچه مارا بباید نبشت در جواب مواضعت بباید کرد و نسخت سوگندنامه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 148). سی سال آن مواضعت بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). معتمد بنده. خط دهد بدانچه مواضعت بدان قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). خداوند آنچه رفت فراموش کرد و دست به نشاط زد و حدیث رسول و مخالفان و مواضعت نمی رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران به ضرورت اقتدا کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 324). و رجوع به مواضعه شود. - مال مواضعت، مالیات و خراج متعلق حسب قرارداد مواضعه. مال مقرر. مال معینی که باید پرداخت: احمد ینالتکین مالی عظیم که از مواضعت بود از تکران و خراج گزاران بستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409). باکالنجار مال مواضعت از گرگان دوساله با هدیه های دیگر بفرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). احمد آنچه باید کرد کند و مالهای تکران ستاند از خراج و مواضعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408). و رجوع به مواضعه و مواضعه نهادن شود. - مواضعت کردن، قرارداد بستن. چیزی را قرار گذاشتن. قراری را پذیرفتن و متعهد شدن. - مواضعت گونه، قراردادمانند. معاهده گونه: خداوند بوالحسن عبدالجلیل را با لشکر از گرگان باز خوانده و مواضعت گونه ای افتاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 505). - مواضعت نوشتن (نبشتن) ، تحریر کردن قراردادی در چند فصل یا در فصلی تنها متضمن شروط خاص و با تعیین حدود اختیارات شاغل و الزامات واگذارندۀ شغل به رعایت آن موازین و مؤکد داشتن آن به سوگندهای گران. مواضعه نوشتن. - مواضعت نهادن، معاهده بستن. قرار گذاشتن. قرارداد بستن. متعهد شدن. عهد نوشتن. عهد بستن. پیمان بستن. (از یادداشت مؤلف) : میان سامانیان و آل بویه و فناخسرو مواضعتی نهاد [سیمجور] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). و با او [پسرکاکو] مواضعتی نهاده شود مال را که هر سال می دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264). مواضعت نهاد هر سالی که خراج فرستد برادرزاده را هزار دینار هریوه باشد [بوالعسکر] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243). بدان وقت که امیرمحمود از گرگان قصد ری کرد... مواضعتی که نهادنی بود بنهاد. (تاریخ بیهقی). مواضعتی درست با باکالنجار بنهاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401). ، تعهد گرفتن به پرداخت مالی. باج و خراج قرار دادن. - مواضعت کردن،عهد کردن بر تعهد پرداخت پولی: با مسلمانان و نیک و بد رعایا تعرض نرسانید و مواضعت نکنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582). ، متارکه کردن خرید و فروش. متارکۀ خرید و فروش. مواضعه. رجوع به مواضعه شود، موافقت. سازواری. سازواری کردن. موافقت کردن. مواضعه
جنگ. حرب. جنگ کردن. حرب کردن: پیش از مواقعت ومصادمت او هزیمت عار دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414) ، آرمیدن با زن. آمیزش. هم بستری. همخوابگی. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه شود
جنگ. حرب. جنگ کردن. حرب کردن: پیش از مواقعت ومصادمت او هزیمت عار دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414) ، آرمیدن با زن. آمیزش. هم بستری. همخوابگی. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه شود
مکر و فریب دادن. (غیاث) : دشمنان غالب گرد او درآمدند دل از جای نبرد و به دقایق مخادعت یکی را از ایشان در دام موافقت کشید. (کلیله چ مینوی ص 281). و رجوع به مخادعه، معنی اول شود
مکر و فریب دادن. (غیاث) : دشمنان غالب گرد او درآمدند دل از جای نبرد و به دقایق مخادعت یکی را از ایشان در دام موافقت کشید. (کلیله چ مینوی ص 281). و رجوع به مخادعه، معنی اول شود
با یکدیگر قرار نهادن قرار گذاشتن: (پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران بضرورت اقتدا کردند.) (کلیله. مصحح مینوی 324)، متارکه کردن خرید و فروش، سازواری کردن موافقت کردن، قرار گذاری، متارکه خرید و فروش، سازواری موافقت، قرار داد، جمع مواضعات
با یکدیگر قرار نهادن قرار گذاشتن: (پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران بضرورت اقتدا کردند.) (کلیله. مصحح مینوی 324)، متارکه کردن خرید و فروش، سازواری کردن موافقت کردن، قرار گذاری، متارکه خرید و فروش، سازواری موافقت، قرار داد، جمع مواضعات