جدول جو
جدول جو

معنی مواثل - جستجوی لغت در جدول جو

مواثل
(مَ ثِ)
جمع واژۀ ماثله. (یادداشت مؤلف). رجوع به ماثله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مماثل
تصویر مماثل
همانند مانند هم، مثل هم، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواکل
تصویر مواکل
هم کاسه، هم غذا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ثِ)
جمع واژۀ موثق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به موثق شود، جمع واژۀ میثاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به میثاق شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
نشان سرای که اثرش باقی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- جوز ماثل، تاتوره. (ناظم الاطباء).
، به خدمت ایستاده. (ناظم الاطباء) ، قائم و به زمین چسبیده و آن از اضداد است. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) ، مثل ماثل، در مبالغه گویند، ای جهد جاهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثِ)
به چیزی مانندشونده و برابر. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک سان. برابر. مساوی. مشابه. مانند و همتا. معادل و مقابل. (از ناظم الاطباء). همانند. مشاکل. تا. همتا: در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. (المعجم چ دانشگاه ص 37)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
با اصل و استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). استوار. محکم: مال مؤثل. مال اصیل و نجیب. (ناظم الاطباء). مجد مؤثل، مجد استوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
نعت فاعلی از تأثیل. رجوع به تأثیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
جایها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مواضع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ موصل. (ناظم الاطباء). رجوع به موصل شود، بعضی از ادوات موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
جمع واژۀ میثره. (منتهی الارب). جمع واژۀ میثره، به معنی بالشچه مانندی که پیش زین باشد یا نمدزین. (آنندراج). رجوع به میثره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
رجل مواکل، مرد عاجز که کار خود را به دیگری سپارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثِ)
هم وثاق و متحد. (ناظم الاطباء). معاهد. (از اقرب الموارد). رجوع به مواثقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مائل. رجوع به مائل شود، جمع واژۀ مائله به معنی زن باتبختر و زن خرامنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثِ)
نام زمینی. (ناظم الاطباء). زمینی است. این کلمه تصحیف کواتل که در پیش مذکور شد، نیست. (از منتهی الارب). موضعی است در اطراف شام، خالد به هنگامی که قصد شام کرد از این موضع گذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثِ)
جمع واژۀ کوثل. (معجم البلدان). رجوع به کوثل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواثق
تصویر مواثق
متحد، معاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواثم
تصویر مواثم
درنگی آهسته رو کسی که بهنگام راه رفتن درنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
مانند شونده مانا مانند هم مثل هم برابر: (در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو میاید) (المعجم. چا. دانشگاه. 37)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثل
تصویر مماثل
((مُ ثِ))
یکسان، برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
آبریزگاه، مستراح، خلا
فرهنگ گویش مازندرانی