جدول جو
جدول جو

معنی مواتره - جستجوی لغت در جدول جو

مواتره(مُ تِ رَ)
مواتر. (ناظم الاطباء). شتر ماده ای که یک زانو را بر زمین نهد آنگاه دیگری نه هر دو را به یکبار، و این فعلش دشوار باشد مر سوار را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مواتر شود
لغت نامه دهخدا
مواتره(عِ هََ)
درپی یکدیگر شدن گسسته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیاپی کردن. (المصادر زوزنی) ، نامه و خبر درپی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وتار. (منتهی الارب). گویند مواتره بین اشیاء در صورتی است که میان آنها فتره باشد و الا مدارکه یا مواصله می گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یک روز یا دو روز درمیان روزه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، طاق طاق آوردن آن را به خلاف مدارکت و مواصلت. (منتهی الارب). در روزهای طاق روزه داشتن، آوردن کتابها را تک تک بدون انقطاع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مواتره
در پی یکدیگر شدن گسسته، پیاپی کردن
تصویری از مواتره
تصویر مواتره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موامره
تصویر موامره
مشورت کردن، رایزنی، نوشته ای که سلاطین یا حکام دولتی به نام مامورینی که وجوهی از اموال دولتی را به نام خود ضبط کرده بودند صادر می کردند و به موجب آن رد آن اموال را از ایشان می خواستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موستره
تصویر موستره
تیغ سرتراشی، تیغی که با آن موهای سر و صورت را بتراشند، استره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روستره
تصویر روستره
پارچه ای که با آن دست و رو را خشک کنند، حوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن
محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متواتر
تصویر متواتر
پی در پی، ازپی هم پیاپی آینده، در علوم ادبی در علم عروض قافیه ای که میان دو حرف ساکن آن یک حرف متحرک باشد مانند مارا و یارا
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
به باطل دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هتار. (ناظم الاطباء). به یکدیگر دشنام دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَوْ وا رَ)
ناقۀ آسان سیر تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر تیزرو که دارای راه نرم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
پشم ریخته شده از گوسپند، زنده باشد و یا مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پشم ریخته شده از درازگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی خر که بیفکند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مواتره. شتری که یک زانو بر زمین نهدآنگاه دیگری را نه هر دو را به یکبار و بدین جهت سواری وی مشکل باشد. یقال جمل مواتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُرْ رَ)
سخن بلند گفتن. یقال: کلمه مناتره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ / خِ رِ)
استخاره. (یادداشت مؤلف) : او به طریقی که او را بود مواخره کرد با خدای تعالی و هیچ جواب نیامد. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ اعراف ص 488)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
همپشتی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). موازرت. مدد کردن و یاری نمودن کسی را (ولی کمتر استعمال می شود و بیشتر مؤازره با همزه می گویند). (ناظم الاطباء). یاری دادن. (غیاث) (از اقرب الموارد). ورجوع به مؤازره شود، وزیری کردن. (منتهی الارب). کسی را وزیری کردن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). وزارت. وزیری کردن. (از غیاث) (از آنندراج). و رجوع به موازرت شود، بردن و حمل کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ملازمت کردن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مواظبت. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ لَ)
لغت ردی است در مؤامره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مؤامره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ رَ)
تأنیث متواتر: حرکات متواتره، جنبشهای پی درپی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تواتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ رَ)
زن تن فروش. مؤاجر. رجوع به مواجر شود
لغت نامه دهخدا
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهره
تصویر مباهره
خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکره
تصویر مباکره
آمدن بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواره
تصویر مواره
نهفتن
فرهنگ لغت هوشیار
موامرت در فارسی: رایزنی، پژوهش مشورت کردن رای زدن، مشورت رایزنی، تحقیق مطالعه: درین فن التماس موامره ای کرد تاغور معرفت (من) در شرح غوامض آن بشناسد و اقتراح تصنیفی نمود تااندازه شاو من در مضامار تفصی از مضایق آن بداند
فرهنگ لغت هوشیار
مواتات در فارسی: سازش مواتات در فارسی: فرمانبرداری، همراهی ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
موازرت در فارسی: از ریشه پارسی ویچیری کردن وزیری کردن، همپشتی موازرت در فارسی: رو با رویی، همیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موستره
تصویر موستره
تیغ سر تراشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواتره
تصویر متواتره
مونث متواتر جمع متواترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباصره
تصویر مباصره
دید بانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواتر
تصویر متواتر
پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
لب بالا و پایین
فرهنگ گویش مازندرانی