جدول جو
جدول جو

معنی مهک - جستجوی لغت در جدول جو

مهک
شیرین بیان، گیاهی علفی پایا با شاخه های بلند وگل های زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر می رسد و در ریشۀ آن غده هایی سیاه تولید می شود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار می رود، سوس
تصویری از مهک
تصویر مهک
فرهنگ فارسی عمید
مهک
(عُ)
سخت ساییدن چیزی را. (منتهی الارب). سحق. (اقرب الموارد) ، شتاب کردن در چیزی، مانده کردن در جماع زن را و نرم نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مهک
(لَ لَ / لِ)
سوس. شیرین بیان. گیاهی است به نام شیرین بیان و بیخ آن را اصل السوس گویند. و اصابعالسوس نیز و شیرۀ آن را رب السوس نامند. مهکوکی. مهلوکی.
- بیخ مهک، اصل السوس. اصابعالسوس. ریشه شیرین بیان.
- ریشه مهک، چوب شیرین بیان.
، قمی سنا. (سنای ملکی) (در بندرعباس) ، خار مهک. رجوع به خارمهک شود
ماهک. قریضه ای که از گریبان برآرند. قواره، مهک که از گریبان برآرند چون گریبان باز کنند. (مهذب الاسماء). شکله. کلاه وار. قواره
لغت نامه دهخدا
مهک
ساییدن، نرم کردن
تصویری از مهک
تصویر مهک
فرهنگ لغت هوشیار
مهک
((مَ))
ساییدن چیزی را، نرم کردن چیزی را
تصویری از مهک
تصویر مهک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهک
تصویر ماهک
(دخترانه)
ماه کوچک، نام یکی از پادشاهان سکائی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملک
تصویر ملک
(دخترانه)
فرشته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مها
تصویر مها
(دخترانه)
سنگی مانند بلور، یاقوت کبود، در گویش مازندران ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرک
تصویر مهرک
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشک
تصویر مشک
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهکامه
تصویر مهکامه
(دخترانه)
دارای کام و آرزویی چون ماه روشن و پیدا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهک
تصویر بهک
(پسرانه)
نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ کَ)
جای شگفت. مهکره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سائیده، آن که غایط و تیز را ضبط نتواند کرد، دلیر و شوخ بی باک در سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ رَ)
جای شگفت. (منتهی الارب). مهکر
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ یِ)
قریه ای است دو فرسنگ و نیمی جنوب و مغرب زنجیران. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهک. مهلوکی. اسم هندی سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مهک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهکویۀ سفلی. دهی است از دهستان خواجه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در 27 هزارگزی شمال باختر فیروزآباد و 9 هزارگزی شوسۀ شیراز به فیروزآباد با 389 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ کَ)
پری و امتلای جوانی: مهکهالشباب. (منتهی الارب). سیرابی وشادابی و پری و آبداری جوانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
یکی از طوایف کرد پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ)
دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 42هزارگزی جنوب غربی راه فرعی خرم آباد به کوهدشت با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَهَْ هََ)
جوان پر از جوانی. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَهَْ هَِ)
درازبالای مضطرب خلقت، اسب گشاده گام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسب فراخ گام. (از شرح قاموس) ، جوان پر از جوانی. (ناظم الاطباء). جوان پر از باد جوانی. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیکو و آراسته کردن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نگارین نمودن مرد بدست. (منتهی الارب) (آنندراج). نگارین نمودن چیزی با دست. (از اقرب الموارد). نقش کردن مرد بدست خود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جسمی است سفید جذب کننده رطوبت و آن از پخته شدن سنگ مخصوصی که آنرا سنگ آهک نامند در حرارت 950 درجه بدست آید. چون روی آن آب بریزند از هم پاشیده شود و حرارت ایجاد کند. آهک را برای محکم کردن ساختمان با ملاط و شفته و ساروج مخلوط کنند اکسید کلسیوم، نوره واجبی تنویر. یاآهک بادآنچه آهک خوب از سنگهای کوچک. یا آهک چارو. یا آهک رنده. آهکی که تیزی و قوت آن باقی باشد مکلس مقابل آهک کشته آهک مخلوط بخاکستر و لوئی که بدان حوض و خزانه حمام و مانند آنرا اندایند آهک چارو سارو. یا آهک کشته . آهکی که قوت وحدت آن بمرور زمان یا مجاورت رطوبت از میان رفته باشد یا آهک نوره. نوره واجبی تنویر. یا آهک نوشادر. نوره واجبی. یا مثل آهک. سخت متلاشی سخت از هم پاشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهک
تصویر تهک
خالی تهی، برهنه عریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهک
تصویر زهک
کوفتن، خاک برخیزاندن باد شیر زنان یا جانوران نو زاییده آغوز فله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهک
تصویر رهک
کار نیک، سخت سودن، سخت گادن، ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهک
تصویر دهک
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
فرهنگ لغت هوشیار
بوی بد بوی گند بوی خوی (عرق) بوی گوشت مانده بوی ماهی رنگ آهن، بوی مشک بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهک
تصویر بهک
مرضی است که در آن پوست بدن آدمی سفید شود بهق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملک
تصویر ملک
فرشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهر
تصویر مهر
نشان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهلک
تصویر مهلک
کشنده، مرگبار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهم
تصویر مهم
کرامند، برجسته، مهند، مهین
فرهنگ واژه فارسی سره