نام پانزده صحابی و سی محدث است. (از منتهی الارب). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
نام پانزده صحابی و سی محدث است. (از منتهی الارب). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
جمع واژۀ مهم ّ. کارهای بزرگ و دشوار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارهای سخت. (از منتهی الارب) ، کارهایی که اهمیت داشته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کارهای ناگزیر. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مُهِم ّ. کارهای بزرگ و دشوار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارهای سخت. (از منتهی الارب) ، کارهایی که اهمیت داشته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کارهای ناگزیر. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
محل قوت شامه که در منتهای بینی و مقدم دماغ است در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته ودر استعمال فارسی به تخفیف میم دوم هم خوانده می شود. (از غیاث). موضع قوت شامه و فارسیان به تخفیف استعمال نمایند و در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته. ’مشام’ در اصل ’مشامم’ بود جمع ’مشمم’ که صیغۀ اسم ظرف است از ’شم’ که مصدر است به معنی بوئیدن. پس در صیغۀ واحد و جمع میم را در میم ادغام کرده ’مشم’ و ’مشام’ ساختند. (آنندراج). محل قوه شامه و بینی. (از ناظم الاطباء) : کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان خاک درت مثلثی دخمۀ چرخ مجمری. خاقانی. همه حسن من یک به یک هست سلطان من از یک مشام گدا میگریزم. خاقانی. از نسیم قدح مشام فلک چون دهد عطسه عنبر اندازد. خاقانی. فلک مشام کسی خوش کند به بوی مراد که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او. ظهیرالدین فاریابی. و مردم را بواسطۀ جمعیت بعضی از فرزندان سلطان امید انتعاشی پدید می آمد و رایحۀ ارتیاشی به مشام می رسید. (المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه تهران ص 7). لیک آن را بشنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شدحرام. مولوی. نیاساید مشام ازطبلۀ عود بر آتش نه که چون عنبر ببوید. سعدی. سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است که بوی عنبر و گل ره نمی برد به مشام. سعدی. صبحی که مشام جان عشاق خوشبوی کند اذا تنفس. سعدی (دیوان چ فروغی ص 361). در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است. حافظ. ازصبا هر دم مشام جان ما خوش میشود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 31). بده تا بخوری در آتش کنم مشام خرد تا ابد خوش کنم. حافظ. بوی گل است رابطه گل را به هرمشام نور مه است واسطه مه را به هر بصر. قاآنی
محل قوت شامه که در منتهای بینی و مقدم دماغ است در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته ودر استعمال فارسی به تخفیف میم دوم هم خوانده می شود. (از غیاث). موضع قوت شامه و فارسیان به تخفیف استعمال نمایند و در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته. ’مشام’ در اصل ’مشامم’ بود جمع ’مشمم’ که صیغۀ اسم ظرف است از ’شم’ که مصدر است به معنی بوئیدن. پس در صیغۀ واحد و جمع میم را در میم ادغام کرده ’مشم’ و ’مشام’ ساختند. (آنندراج). محل قوه شامه و بینی. (از ناظم الاطباء) : کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان خاک درت مثلثی دخمۀ چرخ مجمری. خاقانی. همه حسن من یک به یک هست سلطان من از یک مشام گدا میگریزم. خاقانی. از نسیم قدح مشام فلک چون دهد عطسه عنبر اندازد. خاقانی. فلک مشام کسی خوش کند به بوی مراد که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او. ظهیرالدین فاریابی. و مردم را بواسطۀ جمعیت بعضی از فرزندان سلطان امید انتعاشی پدید می آمد و رایحۀ ارتیاشی به مشام می رسید. (المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه تهران ص 7). لیک آن را بشنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شدحرام. مولوی. نیاساید مشام ازطبلۀ عود بر آتش نه که چون عنبر ببوید. سعدی. سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است که بوی عنبر و گل ره نمی برد به مشام. سعدی. صبحی که مشام جان عشاق خوشبوی کند اذا تنفس. سعدی (دیوان چ فروغی ص 361). در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است. حافظ. ازصبا هر دم مشام جان ما خوش میشود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 31). بده تا بخوری در آتش کنم مشام خرد تا ابد خوش کنم. حافظ. بوی گل است رابطه گل را به هرمشام نور مه است واسطه مه را به هر بصر. قاآنی