جدول جو
جدول جو

معنی مهزام - جستجوی لغت در جدول جو

مهزام(مِ)
چوبی که بر سرش آتش افروخته طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سر در گلیم (که نوعی بازی است). (السامی) ، چوب آتش کاو، چوبدستی کوتاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مهازیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهفام
تصویر مهفام
(دخترانه)
به رنگ ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهزاد
تصویر مهزاد
(دخترانه و پسرانه)
زاده ماه، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرام
تصویر مهرام
(پسرانه)
رام شده ماه، ماه آرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهنام
تصویر مهنام
(پسرانه)
آنکه نامش چون ماه است، دارای نام زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهزوم
تصویر مهزوم
شکست خورده، هزیمت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهام
تصویر مهام
مهم ها، بااهمیت ها، کارهای قابل توجه، شغل ها، کارها، جمع واژۀ مهم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ دَ / دِ)
مهزاده. شاهزاده. زادۀ مه. مهترزاده. بزرگ زاده:
گل را نتوان بباد دادن
مهزاد به دیوزاد دادن.
نظامی.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ زْ زَ)
قصب مهزم، نی که شکسته و شکافته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، سقاء مهزم، مشک که با خشکی برهم تا خورده باشد. (از اقرب الموارد). متهزم. و رجوع به متهزم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هام م)
جمع واژۀ مهم ّ. کارهای بزرگ و دشوار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارهای سخت. (از منتهی الارب) ، کارهایی که اهمیت داشته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کارهای ناگزیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لشکر شکست داده شده و جدا کرده شده از قبیلۀ خود. (ناظم الاطباء) : ام لهم ملک السموات و الارض و ما بینهما فلیرتقوا فی الاسباب جند ما هنالک مهزوم من الاحزاب. (قرآن 10/38 و 11) ، آیا آنها راست پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست پس باید بالا رونداز چیزی که سبب بالا رفتن است لشکرها زبون از موضع بدر شکسته شده از آن گروه. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مهشام، شتر مادۀ زود لاغر شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیارخنده. (منتهی الارب). زن کثیرالضحک. (از اقرب الموارد) ، زن که به یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارخنده و سبکسر، خر بسیار توسنی کننده و جست و خیز کننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
انبر. (مهذب الاسماء). دو چوب که میان آن به آهن بندند و آن نوعی از دست افزار سوزنگر و صیقل گر است. (آنندراج). کلبتین و انبر و یا آچار که چیزی را بدان محکم گرفته می پیچانند، پیچ و منگنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهام
تصویر مهام
جمع مهم، ماتکوران جمع مهم کارهای سخت امور عظیم و دشوار: (و به موعد مهام و شیم بارقه شام بر مرقبه انتظار نشسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهزاد
تصویر مهزاد
زاده مه، شاهزاده، مهتر زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهزوم
تصویر مهزوم
لشکر شکست داده شده و جدا کرده شده از قبیله خود، هزیمت یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزام
تصویر مرزام
چوبدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهزوم
تصویر مهزوم
((مَ))
شکست خورده، هزیمت یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهام
تصویر مهام
((مَ مّ))
جمع مهم، کارهای بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی معین
مغلوب، شکست خورده، هزیمت یافته
متضاد: غالب، پیروز، چیره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارهای سخت، اموردشوار، امور خطیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد