جدول جو
جدول جو

معنی مهرپرست - جستجوی لغت در جدول جو

مهرپرست(دَ)
پرستندۀ مهر:
چون دعا کرد ماه مهرپرست
شاه را داد بوسه ای بر دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرنرسه
تصویر مهرنرسه
(پسرانه)
نام پسر ورزاک از خاندان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
پرستار، نگهبان، بزرگ تر خانواده، کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذرپرست
تصویر آذرپرست
آتش پرست، نگهبان آتشکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرپرست
تصویر ظاهرپرست
آنکه صورت ظاهر را دوست دارد و به باطن توجه ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می پرست
تصویر می پرست
کسی که اشتیاق بسیار به باده نوشی دارد، باده خوار، ساقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرپرستی
تصویر مهرپرستی
مذهب ایرانیان پیش از ظهور زردشت که درآن مهر، خدای روشنایی را پرستش می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
ظاهربین:
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
کنایه از دایم الخمر است یعنی شخصی که پیوسته شراب خورد. (برهان). دایم الخمر و آن که پیوسته شراب خورد. (ناظم الاطباء). کنایه از دایم الخمر است. (انجمن آرا) (آنندراج). دوستدار باده. می باره. حریص باده خواری. دوستدار می گساری. باده پرست. می گسار. دایم الخمر. میخواره که پیوسته خوردن می پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف). مدام در کار مدام:
چو یک هفته زین گونه با می بدست
ببودند شادان دل و می پرست.
فردوسی.
نشاط ابروی می پرستان گشاد
ز نیروی می روی مستان گشاد.
نظامی.
ساقی به کجا که می پرستم
تا ساغر می دهد به دستم.
نظامی.
باده ناخورده مست آمده ایم
عاشق و می پرست آمده ایم.
عطار.
شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه.
سعدی.
در دماغ می پرستان بازکش
آتش سودا به آب چشم جام.
سعدی.
جود نیک است و جود مستان بد
هوشیاری ز می پرستان بد.
اوحدی.
از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست
حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی.
حافظ.
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر برویدباز.
حافظ.
- می پرست شدن یا گشتن، به میخوارگی پرداختن. سخت مشغول باده گساری گشتن:
بخوردند چیزی و مستان شدند
پرستندگان می پرستان شدند.
فردوسی.
و آن زمانی که می پرست شود
او خورد می عدوش مست شود.
نظامی.
- می پرست کردن، به باده گساری داشتن. شرابخوار و باده گسار کردن:
کردار اهل صومعه ام کرد می پرست
این دود بین که نامۀ من شد سیاه ازو.
حافظ.
، ساقی. آن که در بزم جام شراب پیش کسان بگرداند. می گسار:
ببود آن شب تیره با می بدست
همان لنبک آبکش می پرست.
فردوسی.
وز آنجا بیامد به جای نشست
یکی جام می خواست از می پرست.
فردوسی.
که من دوش پیش شهنشاه مست
چراگشتم و دخترم می پرست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نظرباز:
در انجمن نظرپرستان
از عشق تو می زنند دستان.
فیاضی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عیاش و عیش پرست. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماژ شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ اَ)
پرستندۀ گوهر. پرستندۀ جواهر. گوهرفروش. گوهری:
پیش عکس تاج تو شمع هوا گوهرپرست
زیر پای دست تو دست سپهر اخترفشان.
فرخی.
همه پیکری را بدانسان که هست
درو دید رسام گوهرپرست.
نظامی.
بسی سالها شد که گوهرپرست
نیاورد از این گونه گوهر بدست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کِ / کَ)
که گور را پرستد و ستایش کند. علاقه مند به گور (قبر) : از هفتادواند فرقۀ اسلام مذهبی واهیتر و مقالتی رکیک تر از مذهب رافضی نیست و... همه گورپرست باشند و همچون دخترکان که لعبت بیارایند رافضی گورخانه بیاراید و منقش کند... (کتاب النقض ص 626)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
پرستندۀ ماه. کسی که ماه یعنی قمر را پرستد و بندگی آن کند، کنایه از عاشق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یامْ بَ تَ / تِ)
راه پرستنده:
آب گل خاک ره پرستانش
گل کمربند زیردستانش.
نظامی.
پس مسافر آن بود ای ره پرست
که مسیر و روش در مستقبل است.
مولوی.
رجوع به راه پرست شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ پَ وَ)
مخفف شاه پرست:
شه پرستان که مهر شه دیدند
وآن سخنهای نغز بشنیدند.
نظامی.
رجوع به شاه پرست شود
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ دَ / دِ)
آتش پرست. عابدالنار. گبر:
چو پیروزی شاهتان بشنوید
گزیتی به آذرپرستان دهید.
فردوسی.
بر آن شهرها تازیان راست دست
که نه شاه ماند نه آذرپرست.
فردوسی.
موبد آذرپرستان را دل من قبله شد
زآنکه عشقش در دل من آذر برزین نهاد.
معزّی.
بگفتا نگیرم طریقی بدست
که نشنیدم از پیر آذرپرست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مِپَ رَ)
پرستش مهر. پرستیدن مهر، که یکی از ایزدان مهم مذهب زرتشت است. رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
آنکه ماه (قمر) را پرستش کند، عاشق. شیفته. دلداده. گرفتار معشوق:
مه پرستان که ستاره همه شب می شمرند
آخر این کوشش اومید به جائی برسد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جَ)
مخفف گوهرپرست. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
پرستندۀ خورشید. عابدالشمس. (یادداشت بخط مؤلف) :
فرویاختی سوی خورشید دست
سر خویش چون مردم خورپرست.
اسدی.
، حربا. خورپا. آفتاب پرست، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مد پرست
تصویر مد پرست
روالپرست نو خواه کسی که بشدت پیرو و مقلد مد و باب روز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه پرست
تصویر ماه پرست
کسی که ماه (قمر) را پرستش کند، آنکه ماه (قمر) را دوست دارد، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
پرستنده گوهر: پیش عکس تاج تو شمع هوا گوهر پرست زیر پای دست تو دست سپهر اخترفشان. (فرخی)، گوهر فروش گوهری جواهری: بسی سالها شد که گوهر پرست نیاورد از این گونه گوهر بدست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرپرست
تصویر آذرپرست
آتش پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مه پرست
تصویر مه پرست
آنکه ماه (قمر) را پرستش کند، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپرست
تصویر درپرست
درباری، خدمتگزار، نوکر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه عهده دار و مواظبت و نگهداری شخص شی یا موسسه ای باشد رئیس، کسی که از ظرف دولت دسته ای از ایلات و عشایر را اداره کند، بزرگ مهتر سرور، پرستار سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
((~. پَ رَ))
عهده دار، مسئول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
ولی، مسئول، رئیس، رییس، قیم، متولی
فرهنگ واژه فارسی سره
بامحبت، حفی، مهرانگیز، مشفق، مهرورز، مهربان
متضاد: جورپیشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باده پیما، باده گسار، باده نوش، قدح نوش، می خواره، میگسار، دردنوش، دردی کش، می خوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
Superintendent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
начальник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرپرست
تصویر سرپرست
Aufseher
دیکشنری فارسی به آلمانی