جدول جو
جدول جو

معنی مهرجرد - جستجوی لغت در جدول جو

مهرجرد(مِ جِ دَ)
دهی به حدود یزد: مهرنگار در کنار میبد دهی دیگر بساخت و آن را مهرجرد نام کرد یعنی مهرگرد. (تاریخ یزد)
لغت نامه دهخدا
مهرجرد(مِ جِ)
مهرگرد. از قنوات وقفی شهر تهران، در سمت شمال. مقدار آب آن دو سنگ و مسافت مادرچاه تا شهر حدود نیم فرسنگ است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرشید
تصویر مهرشید
(دخترانه)
خورشید نورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرشاد
تصویر مهرشاد
(پسرانه)
شادمهر، مرکب از شاد (خوشحال) + مهر (محبت یا خورشید)، نام شهر یا مکانی در نیشابور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرزاد
تصویر مهرزاد
(دخترانه و پسرانه)
نوزاد آفتاب، زاده خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرداد
تصویر مهرداد
(پسرانه)
داده خورشید، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
از جایی به جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن، دوری کردن از شهر و دیار خود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ جُ نَ)
مزرعۀ مهرجرده، از دههای الجبل است به قم. (تاریخ قم ص 136). (دسکرۀ...، از طسوج جبل است به قم. (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
(شَ جِ)
از دیه های فراهان. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
ورگرد. دهی جزو دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران در 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین. سکنه 253 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، چغندرقند، صیفی، باغات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مِ گِ)
مهریجرد: و در یسار شهر به هشت فرسنگی دهی معتبر بساخت و آن را مهرگرد نام کرد و اکنون آن قریه را مهریجرد می خوانند، دهی وسیع و معمور است. (تاریخ یزد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
از موطن خود بجایی دیگر انتقال کردن هجرت گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرجوی
تصویر مهرجوی
جوینده مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرجان
تصویر مهرجان
جشن مهرگان، جشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهر رخ
تصویر مهر رخ
دارنده چهره ای چون آفتاب تابان: (آمد ازو در وجود کودک فرخنده ای سرو قد گلعذار مهر رخ و مه لقا) (هاتف. چا 2 وحیدص 108)
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجرت در فارسی فروایش فرا روی هریک از گوشه ای فرا رفتند (سعدی) فاتورش بنه کن دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
((مُ جِ رَ))
هجرت کردن، از جایی به جای دیگر رفتن و در آن جا مسکن گزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
کوچ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
Immigration, Migration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
Doting
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
immigration, migration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
imigração, migração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
czuły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
imigracja, migracja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
иммиграция , миграция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
нежный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
carinhoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
лагідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
immigratie, migratie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
liefdevol
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
zärtlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
Einwanderung, Migration
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهرورز
تصویر مهرورز
cariñoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
inmigración, migración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهاجرت
تصویر مهاجرت
імміграція , міграція
دیکشنری فارسی به اوکراینی