جدول جو
جدول جو

معنی مهبرج - جستجوی لغت در جدول جو

مهبرج(مُ هََ رَ)
زه تباه و فاسد مختلف المتن و ناراست. (منتهی الارب) (آنندراج). زه تباه و فاسد و ناراست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ بَرْ رِ)
لاف زننده از فضل و لیاقت خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
اسب بسیارتک نیک رونده. (منتهی الارب). اسب بسیاررو. ج، مهارج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بْ بَ)
گرانجان. (منتهی الارب) (آنندراج). گرانجان و کند وتنبل. (ناظم الاطباء). ثقیل النفس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
رفتار شتاب سبک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه رفتن تند و کند. (اقرب الموارد). راه رفتن سریع و خفیف، درهم. (معجم متن اللغه) ، مرد درهم کننده رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که راه رفتنش درهم باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مرد متکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متکبر دامن کش. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، جامۀ نگارین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جامۀ پر از نقش و نگار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مرد ستبر فربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، گاو نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گاو پیر. (معجم متن اللغه) ، آهوی کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ)
مرد ستبر فربه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَرْ رَ)
نوعی از حله که بر وی صورت برج باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از حله که بر آن صورت بروج تصویر نموده باشند. یقال:له وجه مسرج و علیه ثوب مبرج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ رِ)
آنکه سخنهای خنده دار گوید و مزاح کند. (از اقرب الموارد). دلقک
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مهرجان: یزهی بجلال مکانه الرتب و المعارج و یزین بکرم وجهه الاعیاد و المهارج. (احمد بن ابراهیم ادیبی خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
خودنما و خودآرا. (آنندراج). زینت کرده در لباس. (ناظم الاطباء) ، نازنین و لطیف و ظریف. (ناظم الاطباء). رجوع به تبرج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ رَ)
آب مهمل و غیرممنوع. (منتهی الارب) (آنندراج). آب مهمل که کسی را از وی منعی نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خون هدر و باطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم مبهرج. (المعرب جوالیقی ص 49). درهم ناسره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ رَ)
آراسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به زبرج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَرْ رَ)
معرب ده پرۀ فارسی یعنی ده پر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ده پره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهبرج
تصویر دهبرج
پارسی تازی گشته ده پرک ده پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبج
تصویر مهبج
گرانجان تنبل: مرد تن آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبرج
تصویر هبرج
خرامان، جامه نگارین، ستبر، ورزا گاو نر، آهوی پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزبرج
تصویر مزبرج
آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرج
تصویر متبرج
خود نما خود آرا
فرهنگ لغت هوشیار
آبامدار اختر نشان: جامه ای که بر آن آبام یا اختر نگاشته اند. نوعی از حله که بر آن صورت برج باشد
فرهنگ لغت هوشیار