جدول جو
جدول جو

معنی مهانل - جستجوی لغت در جدول جو

مهانل
(مَ نُ / نِ)
در فرهنگها از جمله در جهانگیری و برهان و ناظم الاطباء به معنی تریاک و افیون آورده اند. صاحب انجمن آرای ناصری نوشته از غلطخوانی بیتی از سنایی این اشتباه به فرهنگهاراه یافته و در آن بیت هلاهل (= زهر مهلک) را مهانل خوانده اند (انجمن آرا) و آن بیت این است:
پند ز حجت به گوش فکرت بشنو
ورچه به تلخی چو حنظل است و مهانل
لغت نامه دهخدا
مهانل
افیون، تریاک: (پند زحجت بگوش فکرت بشنو ورچه بتلخی چو حنظل است و مهانل) (ناصرخسرو. 258) توضیح در دیوان ناصر صفحه مذکور} مهاتل {طبع شده
تصویری از مهانل
تصویر مهانل
فرهنگ لغت هوشیار
مهانل
((مَ نُ))
افیون، تریاک
تصویری از مهانل
تصویر مهانل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهان
تصویر مهان
(پسرانه)
منسوب به ماه است، بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهان
تصویر مهان
خوار شده، خوار وزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهانت
تصویر مهانت
خوار شدن، خواری، ذلت، سستی، بدنامی، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ)
مهانه. خواری و دونی و ذلت و فرومایگی. (ناظم الاطباء). رسوایی و خواری و سبک داشت. هوان. (منتهی الارب).
- مهانت نفس، پستی آن. (یادداشت مؤلف).
، ضعف. سستی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترسناک: مکان مهال، جای ترسناک و خوفناک. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خاک و ریگ فروریخته. (ناظم الاطباء). فروریخته از خاک و ریگ و جز آن. (یادداشت مؤلف) ، آرد فروریخته در انبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ه ون’، خوارکرده شده. ذلیل کرده شده. (ناظم الاطباء). اهانت کرده شده. (غیاث اللغات). خوار. ذلیل. (غیاث اللغات) (آنندراج). مستخف ّ. اهانت شده. استخفاف شده. (یادداشت مؤلف) : یضاعف له العذاب یوم القیامه و یخلد فیه مهاناً. (قرآن 69/25).
سر همان و پر همان هیکل همان
موسیی بر عرش فرعونی مهان.
مولوی (مثنوی).
جمله بی معنی و بی مغز و مهان
جمله با شمشیر چوبین جنگشان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مه . بزرگان:
بر او آفرین کرد شاه جهان
که بادت بزرگی و فر مهان.
فردوسی.
سر نامه گفت آفرین مهان
بر آن باد کو پاک دارد نهان.
فردوسی.
چو بشنید قیصر کز ایران مهان
فرستادۀ شهریار جهان.
فردوسی.
یکی شادمانی بد اندر جهان
خنیده میان کهان و مهان.
فردوسی.
میان سپاهت هر آن کز مهان
بترسی از او آشکار و نهان.
اسدی.
ز کردار گرشاسب اندر جهان
یکی نامه بد یادگار از مهان.
اسدی.
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
غم گیا نخورم ور خورم به کوه گیا.
خاقانی.
با مهان آب زیر کاه مباش
تات بی آب تر ز که نکنند.
خاقانی.
به می خوردن نشاند آنگه مهان را
همان فرخنده بانوی جهان را.
نظامی.
سر سرفرازان و تاج مهان
به دوران عدلش بناز ای جهان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
دهی است از دهستان پایین شهرستان نهاوند. دارای 230 تن سکنه. محصول آن غلات، توتون، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مهیل، به معنی جای خوفناک. (آنندراج). رجوع به مهایل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مهبل. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مهبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مهائل. جمع واژۀ مهیل، به معنی جای خوفناک. رجوع به مهائل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مهزله. (اقرب الموارد). رجوع به مهزله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهنل
تصویر مهنل
سیرابگاه آبشخو، دهشمند، گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهان
تصویر مهان
بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهابل
تصویر مهابل
جمع مهبل، دهانه زهدان ها چوز دهانه ها جمع مهبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانت
تصویر مهانت
خواری و دونی و ذلت و فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانول
تصویر مهانول
افیون، تریاک: (پند زحجت بگوش فکرت بشنو ورچه بتلخی چو حنظل است و مهانل) (ناصرخسرو. 258) توضیح در دیوان ناصر صفحه مذکور} مهاتل {طبع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانه
تصویر مهانه
مهانت در فارسی: خواری خوار گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهان
تصویر مهان
((مُ))
خوار کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهانت
تصویر مهانت
((مَ نَ))
خواری، سستی
فرهنگ فارسی معین
بزرگان، رجال، سران
فرهنگ واژه مترادف متضاد