جدول جو
جدول جو

معنی مهارلو - جستجوی لغت در جدول جو

مهارلو(مَ)
دهی از بخش سروستان شهرستان شیراز. دارای 1291 تن سکنه. محصول آن غلات، میوه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهازله
تصویر مهازله
با هم شوخی کردن و هزل گفتن، بیهودگی و بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارسو
تصویر چهارسو
چهارطرف، چهارجانب، چهار سمت، جهات چهارگانه، کنایه از دنیا، نوعی پیچ گوشتی با سری متقاطع، کنایه از چهارراه میان بازار، محلی که چهار بازار از آن منشعب می شود، چهارراه، کنایه از همه جا، چهارضلعی، ویژگی شکم سیر و بسیار پر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
به یکدیگر حمله کردن سگان، به هم درافتادن، دشمنی و ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَمْ ما)
ایل عمارلو، از ایلات ساکن اطراف بجنورد است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 187)
از ایلات ساکن رودبار قزوین هستند که چادرنشین اند و مرکب از دوهزار خانوار میباشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از ایلات اطراف اجارود در آذربایجان، عده آنان چهارصدخانوار است و در سنبلان، قشلاق مغان سکونت دارند و شغل آنان گله داری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 107) ، برچسبانیدن، یقال: الاقه بنفسه، بخود چسبانید آن را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است مرکز دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دارای 396 تن سکنه، آب آن از رود خانه محلی است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. این دهکده دبستان و نمایندۀ آمار و ادارۀ مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَتْ تا)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروۀ شهرستان سنندج، واقع در 26هزارگزی جنوب خاور گل تپه و 6هزارگزی خاور دلی محمد. کوهستانی و سردسیر است، با650 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات، انگور، لبنیات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. تابستان از طریق بهار و جمشیدآباد میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما رَ)
یکی از دهستان های چهارگانه بخش رودبار شهرستان رشت. این دهستان در مشرق بخش رودبار واقع بوده و حدود آن بدین قرار است: از شمال به دهستان دیلمان و سمام، از جنوب به رود خانه شاهرود، از مشرق به دهستان رودبار الموت واز مغرب به دهستان رحمت آباد. دهستان عمارلو از سه بلوک فاراب، خورگاه و پیرکوه تشکیل شده است. این دهستان ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای سردسیر است و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات است. جمع قرای این دهستان 71 آبادی بزرگ و کوچک و صدها مرتع و مزرعه است. جمعیت آن در حدود 26هزار تن میباشد. این دهستان فاقد راههای شوسه بوده و راههای آن مالرو و صعب العبور است. و بواسطۀ فقر اقتصادی، در فصل پاییز پس از کشت گندم اکثر سکنۀ آن با عائلۀ خود برای کارگری به منطقۀ گیلان رفته، اوایل بهار مراجعت میکنند. مالک عمده در این دهستان کم و اغلب خرده مالک هستند. ساکنان آن از نژاد کرد بوده و در عهد نادرشاه افشار از قوچان به این حدود کوچانیده شده اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). در جغرافیای سیاسی کیهان ص 273 ’عمارلو’ یکی از نواحی نوزده گانه گیلان به شمار آمده و این چنین توصیف شده است: عمارلو در دو طرف شاهرود واقع شده، از طرف شمال محدود است به کوههای دیلمان، از جنوب به قزوین و از مغرب به رحمت آباد. اسم قدیم آن خرکام یا خرکان بودو پس از آنکه نادرشاه طوایف عمارلو را به آنجا کوچ داد به این اسم معروف شد. مرکز آن منجیل در انتهای غربی کوههای البرز و در مشرق سفیدرود واقع شده، فاصله آن تا پل معروف منجیل دو کیلومتر، و از محل اتصال شاهرود و قزل اوزن فاصله آن زیاد نیست. خانه های آن در حدود 270 است. محصول مهم آن غلات و کمی زیتون میباشد. سکنۀ عمارلو مخلوطی از کردها و ایلات دیگرند که در زمان صفویه و نادرشاه بدین نقطه آمده و دارای گلۀمتعدد بوده، از این راه استفاده های زیاد میبردند. از صنایع مهم آنها بافت جاجیم و پارچه های پشمی دیگر است. اما راجع به وضع قدیم ’خرکام’ رجوع به نزهه القلوب ص 60 و جغرافیای سیاسی کیهان حاشیۀ ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام محله ای است در بصره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
معرب چهارسو. کلمه فارسی است بمعنی چهار طرف
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چارسو. چهارسوک. چهارطرف. چهارجهت. چهارجانب. چهارسمت، محل تقاطع دو بازار. آنجا که دو بازار مانند صلیب هم را قطع کنند:
دانم که کوچ کردی از این کوچۀ خطر
ره بر چهارسوی امان چون گذاشتی.
خاقانی.
، چهاربازار، آن محل که بازار به چهار جانب از آن باز و ممتد گردد. چهارسو. چهارسوق: ’اذالتقت اربع طرق یسمونها مربعه. و یسمیها اهل الکوفه: الجهارسو، و الچهارسو بالفارسیه’. (البیان والتبیین جاحظ چ حسن السندوبی ج 1 ص 33). همین عبارت در طبع حسن افندی الفاکهانی ص 10 ’جهارسوک’ آمده و این اصح است. (حواشی برهان) : هر چهارسوئی عرصۀ عرصات و لجۀعمال. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53).
فریق دیگر طرف چهارسو رفتند. (انیس الطالبین ص 101). در رفتن شما به طرف چهارسو حکمتی بوده است. (انیس الطالبین ص 209). اجازت طلبیدم که به طرف چهارسوی ترمذ روم. (انیس الطالبین 209). و به راه چهارسو به طرف یخدان بتعجیل روان شدم. (انیس الطالبین ص 321) ، مربع. چهارپهلو. چهارضلعی: و او را به حدود کردوان یکی کوه است و سر او پهن و هامون، و چهارسو چهارفرسنگ اندر چهارفرسنگ و از هیچ سو بدو راه نیست مگر از یک سو. (حدود العالم). و این دکه چهارسوست یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 126).
- چهارسوها، جمع واژۀ چهارسو. ذواربعه اضلاع: ’چهارسوها چند گونه اند’. (التفهیم).
، مکعب. شش وجهی: و گور مادر سلیمان از سنگ کرده اند خانه چهارسو هیچکس در آن خانه نتواند نگریدن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). رجوع به چارسو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، در 8هزارگزی جنوب هوراند و هفده هزار و پانصدگزی راه اهر به کلیبر، در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و داری 219 تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات، حبوبات، سردرختی و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لُ)
اپارلو. این کلمه ترکیبی از ’ا’ و پارلو است که در زبان فرانسه به معنی بلندگو میباشد و صادق هدایت آن را بهمین معنی در فارسی به کار برده است ’: جلو آنها بلندگو یا هپارلو و پرده های متحرک اعلان میکردند’. (سایه روشن صادق هدایت ص 11)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان انگورستان بخش ماه نشان شهرستان زنجان است و 172 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از طوایف ایل قشقایی ایران و مرکب از 80 خانوار است که در کنار رود خانه رحیمی مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 80)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
از آبادیهای مازندران و استرآباد است. و ابن اسفندیار گفته است: مصقله بن هبیره که مدت دو سال بافرخان بزرگ در جنگ و ستیز بود سر انجام در راه بین کجور و کندسان کشته شد و در دهکدۀ چهارسو مدفون شد، قبرش در آنجا در عهد مؤلف مزبور زیارتگاه مردم عوام بود زیرا گمان میکردند که مقبرۀ یکی از اصحاب پیغمبرست. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 205)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان. دارای 99 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 61هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 34هزارگزی شمال خاوری شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. ناحیه ای است کوهستانی. معتدل. دارای 252 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از چشمه سارها مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، نخود بزرگ، بادام. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی: جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهارتا. چهارلا
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ظاهراً با بلوک ’بهار’ که نزدیک همدان است مربوط میشود و به یکی از ایلات ترک عهد صفویه مربوط است. محتمل است که ایل مزبور در اتحادیۀ قراقویونلو عضویت داشته و در قلمرو آنان بوده است. (فرهنگ فارسی معین). از ایلات خمسۀ فارس. این ایل به تیره های ذیل تقسیم میشود: ابراهیم خانی، احمدلو، اسماعیل خانی، بوربور، بکله، چام، بزرگی، جرگه، جوقه، حاجی ترلو. حاجی عطارلو. حیدرلو. رسول خانی. سقز. صفی خانی. عیسی بیگ لو. کریم لو. کلاه پوستی. مشهدلو. ناصربیگ لو. ورثه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 782 تن سکنه. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی در بازی ورق. نام ورقی از اوراق بازی که بر آن چهار خال نقش شده باشد. (مرکب از چهار عددمابین سه و پنج) + لو، که در اصطلاح قمار معنی شکلی دارد که بر ورق رسم شود و به عبارت بهتر این کلمه به عنوان معدود برای هر شکل منقوش بر اوراق بازی بکار رود، چنانکه دو لو، یعنی دارای دو شکل، سه لو، دارای سه شکل و چهار لو، ورقی که دارای چهار شکل باشد. و این اطلاق برای همه انواع نقشها و خالهای ورق است
لغت نامه دهخدا
تصویری از هپارلو
تصویر هپارلو
قرانسوی بلند گو بلندگو: (جلو آنهابلند گو یا هپارلو وپرده های متحرک اعلان میکردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاراج
تصویر مهاراج
شاه بزرگ امیر بزرگ (در هند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهارشت
تصویر مهارشت
بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
فرهنگ لغت هوشیار
مهارشه و مهارشت در فارسی: بر آغالیدن بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن بیهودگی کردن هزل گفتن شوخی کردن، بازی بیهودگی، هزل گویی: (در مطایبه و مهازله بسیار فطرتش قادر بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
مهازله و مهازلت در فارسی: بزله گویی لاغگری شوخیگری بازی کردن بیهودگی کردن هزل گفتن شوخی کردن، بازی بیهودگی، هزل گویی: (در مطایبه و مهازله بسیار فطرتش قادر بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانول
تصویر مهانول
افیون، تریاک: (پند زحجت بگوش فکرت بشنو ورچه بتلخی چو حنظل است و مهانل) (ناصرخسرو. 258) توضیح در دیوان ناصر صفحه مذکور} مهاتل {طبع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
((مَ رَ شَ یا رِ ش))
بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آن ها را)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهازله
تصویر مهازله
((مُ زَ یا زِ لَ))
بازی کردن، بیهودگی کردن، هزل گفتن، شوخی کردن، بازی، بیهودگی، هزل گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارسو
تصویر چهارسو
چهارجانب، شمال، جنوب، مشرق، مغرب، چهارراه، چهارراه میان بازار، چارسوق، چارسوک، دنیا، جهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هپارلو
تصویر هپارلو
((هُ لُ))
بلندگو
فرهنگ فارسی معین