جدول جو
جدول جو

معنی مهارشه - جستجوی لغت در جدول جو

مهارشه
به یکدیگر حمله کردن سگان، به هم درافتادن، دشمنی و ستیزه کردن
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
فرهنگ فارسی عمید
مهارشه
(عَ رَ دَ)
مهارشت. بر یکدیگر برانگیختن سگان را. هراش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محارشه. (زوزنی) ، تباهی افکندن میان مردم. (آنندراج) ، بر یکدیگر برجستن و حمله کردن. مخاصمه. (از اقرب الموارد) : دوسه روز از طرف بعضی لشکرهای پادشاه که بر حوالی قلعه بودند با ساکنان آن کوه مهارشه و حربی رفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
مهارشه
مهارشه و مهارشت در فارسی: بر آغالیدن بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
فرهنگ لغت هوشیار
مهارشه
((مَ رَ شَ یا رِ ش))
بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آن ها را)
تصویری از مهارشه
تصویر مهارشه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
شعری که در وصف بهار و حالات مربوط به آن سروده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهارمه
تصویر قهارمه
قهرمان، آنکه در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
(شَذْوْ)
آزردن و خراشیدن. (ناظم الاطباء) ، ستیزیدن. (از لسان العرب) ، در گوش نهادن. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر این معنی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن. (آنندراج). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود
به روی کسی آشکار کردن کراهت را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را در روی به عنف بد گفتن. (تاج المصادر بیهقی). در روی بانگ کردن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
ابن المجلی (420-499 هجری قمری/ 1029-1105 میلادی). از احفاد مهنا العقیلی، امیر حدیثه بود. به ادب معرفت داشت و شعر می گفت. با پسرعم خودقریش بن بدران در ف تنه بساسیری در بغداد شرکت داشت. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 254). و رجوع به بساسیری شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
گرفتن چیزی از کسی به کراهیت و ناخوشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یکدیگر را خراشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سگان را بر یکدیگر آغالیدن. (زوزنی) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آنکه سگان یا مردمان را بر یکدیگر برمی انگیزاند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآغالاننده سگان را بر یکدیگر. (از منتهی الارب) ، فرس مهارش العنان، اسب سبک عنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با هم فسوس کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم فسوس کردن و شوخی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ شَ)
مهارشه. رجوع به مهارشه شود: بابی زمانی به مناوشت و مهارشت بایستاد و عاقبت منهزم و شکسته بیرون رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268)
لغت نامه دهخدا
(عَکْوْ)
شتابی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عجله کردن با هم. معاجله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ ل)
آمیختن همدیگر را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
جمع واژۀ مهر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کره های اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قهرمان، از ریشه پارسی کهرمان ها دادگذاران جمع قهرمان: خلفا و سلاطین بزرگ قهارمه عالمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارفه
تصویر محارفه
پاداش دادن به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
محارسه و محارست در فارسی: پاسبانی نگاهبانی نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارگه
تصویر بهارگه
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
منسوب به بهار
فرهنگ لغت هوشیار
مهارت در فارسی: هوشناسی آتاوی افزار مندی، فرهختکاری زبر دستی کار دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهارشت
تصویر مهارشت
بر یکدیگر برانگیختن (سگان و جز آنها را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره