جدول جو
جدول جو

معنی مهاجزه - جستجوی لغت در جدول جو

مهاجزه(عَ کَ)
با هم راز گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسارّه. مهاجسه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف، برای رسیدن به هدفی تلاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاجمه
تصویر مهاجمه
به یکدیگر هجوم کردن، ناگهان به همدیگر حمله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاجره
تصویر مشاجره
باهم نزاع کردن، با یکدیگر خصومت ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
یکدیگر را از جنگ باز داشتن. و در مثل است: اذا اردت المحاجزه فقبل المناجزه. (منتهی الارب). ممانعت. یکدیگر را از جنگ بازداشتن. (المصادر زوزنی). ممانعه. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
از کسی بریدن. (مصادر زوزنی) (ترجمان البلاغه علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن از جایی به دوستی جای دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از زمینی به زمینی رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). از زمینی به زمینی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون رفتن به سوی دهات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مهاجرت شود
لغت نامه دهخدا
(عَک ک)
هجو کردن. هجاء. (از ناظم الاطباء). یکدیگر را هجا کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را هجو کردن. هجا. (آنندراج). تهاجی. (مجمل اللغه). و رجوع به هجاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ نَ)
جمع واژۀ هجین. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
در زمین هجل رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در زمین هموار پست و میان کوه رفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به هجل شود، مفاخرت کردن بر هم در آب راندن و در آب خورانیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بر کسی پیشی گرفتن در کاری. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بر کسی پیشی گرفتن. (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد). با همدیگر نبرد کردن در سبقت و پیشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مبادرت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رفتن کسی چنانکه نتوان به وی رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کردن به سوی چیزی و گویند عاجز الی ثقه، ای مال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار خویش به یک بار با کسی گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (المصادر زوزنی) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(عُرْ یَ)
با کسی جنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کشش کردن و مقاتله کردن. منه المثل: المحاجزه قبل المناجزه، یعنی صلح و بازداشت از جنگ پیش از مقاتله. در حق شخصی گویند که از خوار و عاجز خود گریزد و آنکه صلح طلبد بعد نزاع و قتال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به مناجزت شود
لغت نامه دهخدا
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاجاه
تصویر مفاجاه
مفاجا و مفاجات در فارسی: نا گاه تاخت نا گاه شبیخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارزه
تصویر مفارزه
هنباز جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
مضاجعه و مضاجعت در فارسی: همخوابی همبستری: با زن باهم خوابیدن هم بستر گردیدن، همخوابگی هم بستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاجره
تصویر مشاجره
اختلاف، ستیزه، مشاجرت، خصومت ورزیدن با یکدیگر، نزاع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مراجعه و مراجعت در فارسی: باز گشت، سرزدن، باز گردانیدن، زن را به خانه آوردن رجوع کردن، باز گشتن، رجوع، بازگشت. توضیح بمعنی 2 و 4 غالبا مراجعت بکاررود جمع مراجعات، آنست که شاعر در یک مصراع یا یک بیت مطلبی را بطریق پرسش و پاسخ بیاورد سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداجاه
تصویر مداجاه
مداجات در فارسی سازگاری بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاجاه
تصویر مجاجاه
مجاجات در فارسی، جمع مجاجه، افشره ها شیره ها
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجرت در فارسی فروایش فرا روی هریک از گوشه ای فرا رفتند (سعدی) فاتورش بنه کن دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایزه
تصویر متایزه
با هم غلبه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجره
تصویر متاجره
بازر گانی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجاه
تصویر مهاجاه
مهاجات در فارسی: همنکوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجزه
تصویر مناجزه
مناجزت در فارسی: کشت و کشتار مبارزه کردن مقاتله کردن، مبارزه: (ما که بحمد الله و فضله بمناجزت و مبارزت نامبردار جهانیم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 187)
فرهنگ لغت هوشیار
مهاجمه در فارسی پتروت تک تاخت هجوم کردن حمله بردن، هجوم، جمع مهاجمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجمه
تصویر مهاجمه
((مُ جَ مَ یا جمع مِ))
هجوم کردن، حمله کردن، هجوم، جمع مهاجمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
((مُ رِ زِ))
جنگیدن، کارزار کردن، محاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
((مُ جَ عَ یا عِ))
رجوع کردن، بازگشتن، رفتن به جایی یا نزد کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضاجعه
تصویر مضاجعه
((مُ جَ عَ یا عِ))
با هم خوابیدن، همبستر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاجره
تصویر مشاجره
((مُ جمع رَ یا رِ))
با هم نزاع کردن، گفتگوی همراه با پرخاش و ستیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخت، هجوم، یورش
متضاد: مدافعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد