- مهاجر
- کوچنده
معنی مهاجر - جستجوی لغت در جدول جو
- مهاجر
- کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی هجرت نماید، مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر، آنکه از وطن خود هجرت کند و در جائی دیگر مسکن گیرد
- مهاجر ((مُ جِ))
- هجرت کننده آن که از وطن خود هجرت کرده در جایی دیگر مسکن گیرد
- مهاجر
- کسی که از شهر یا وطن خود به شهر یا کشور دیگر برود و در آنجا سکنی گزیند، هجرت کننده
- مهاجر
- Migrant, Migrator
- مهاجر
- migrante
- مهاجر
- migrant
- مهاجر
- мигрант
- مهاجر
- мігрант
- مهاجر
- migrant
- مهاجر
- Migrant
- مهاجر
- migrante
- مهاجر
- migrant
- مهاجر
- migrante
- مهاجر
- प्रवासी
- مهاجر
- অভিবাসী
- مهاجر
- migran
- مهاجر
- mhamiaji
- مهاجر
- ผู้อพยพ
- مهاجر
- مهاجرٌ
- مهاجر
- مہاجر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از جایی به جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن، دوری کردن از شهر و دیار خود
مهاجرت در فارسی فروایش فرا روی هریک از گوشه ای فرا رفتند (سعدی) فاتورش بنه کن دیدین
از موطن خود بجایی دیگر انتقال کردن هجرت گزیدن
Immigration, Migration
imigração, migração
imigracja, migracja
иммиграция , миграция