جدول جو
جدول جو

معنی مهاباد - جستجوی لغت در جدول جو

مهاباد
(مَ)
یکی از شهرستانهای آذربایجان باختری، که از طرف شمال به دریاچۀ ارومیه و بخش نقده و از طرف جنوب به بخش بانه از شهرستان سقز و از طرف خاور به شهرستان میاندوآب و از طرف باختر به مرز عراق محدود می باشد. آب و هوای شهرستان مهاباد اولاً نسبت به پستی و بلندی و ثانیاً به علت جنگلی بودن متغیر است، بدین ترتیب که قسمتهای کوهستانی سردسیر و ییلاقی و قسمتهای جلگه و جنگلی معتدل است و تابستانی گرم دارد. کوههای مهم آن عبارتند از کوه لندشیخان (با ارتفاع 2730 متر) ، کوه سرمستان (با ارتفاع 1812 متر) ، کوه قصریک (با ارتفاع 2424متر) و کوه قیزقایان (با ارتفاع 2954 متر) که در مرز ایران و عراق قرار دارد. شهرستان مهاباد از سه بخش حومه، بوکان و سردشت تشکیل گردیده است. مرکز شهرستان مهاباد شهر مهاباد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به مهاباد (بخش) و مهاباد (شهر) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهباد
تصویر مهباد
(پسرانه)
مرکب از مه (بزرگ) + یاد (بد، پسوند اتصاف)، نام یکی از سرداران هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهزاد
تصویر ماهزاد
(دخترانه)
زاده ماه، زاده ماه، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهداد
تصویر ماهداد
(پسرانه)
داده ماه، نام شخصی که اردشیر پادشاه ساسانی او را به مقام موبد موبدان برگزید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهادات
تصویر مهادات
هدیه دادن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابات
تصویر محابات
محابا، طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاجات
تصویر مهاجات
یکدیگر را هجو کردن، عیب همدیگر را گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه 595 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات، زعفران. شغل اهالی آن زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شاید صورت اولی اسدآباد: اساباد، کرمانشاهان، مرج، شهرکهائی اند (از جبال) بر ره حجاج، انبوه و آبادان و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
حنظل چیدن و شکستن آنرا و دانه برآوردن و تر نهادن آنرا تا تلخی از وی بیرون رود. (منتهی الارب) (آنندراج). حنظل چیدن و شکستن آن و دانه برآوردن از آن و خیسانیدن آنرا در آب تا تلخی وی بیرون رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشم گرفتن بر کسی، چیزی از کسی بازشکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). از حق کسی کم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(غَنْ نا)
کوه غناباد، قصبه ای است از توابع بادغیس در خراسان. همان گناباد امروزه است. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 153 و گناباد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است در طوس قبر حضرت رضا (ع) در این محله است و تقریباً یک میلی طوس واقعشده. (از معجم البلدان). دهکدۀ کوچکی بوده که قبل از آباد شدن مشهد از قرای طوس بشمار میرفته، ولی اکنون مانند نوغان دهکدۀ مزبور جزو قریۀ مشهد درآمده و قنات آن در کوی سرآب جاری است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سهمگین و خشم آلود. (برهان). خشم آلود. (شرفنامۀ منیری). خشمگین. غضبان. دژآگام. دژآگامه. دژآگاه. دژآگه:
اگر شیر دژابادش ببیند
چو سگ اندر پس زانو نشیند.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پوست و تفالۀ تمر هندی: محاباه الحتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حباء. یاری دادن کسی را. (از منتهی الارب). نصرت و مدد کردن. یاری کردن. اعانت، صلح و نگهداشت. محابا. (آنندراج) ، عطاکردن بی پاداش و منت، با کسی به عطا دادن نبرد نمودن. (منتهی الارب). معارضه کردن در بخشش. (از آنندراج) ، تنگ گیری کردن در معامله. (منتهی الارب). سختگیری کردن در معامله. (از ناظم الاطباء) ، میل کردن به کسی. (از منتهی الارب). منحرف شدن از عدل و میل به ناحق کردن، جانب داری و طرفداری کردن، فروگذاشت کردن. (منتهی الارب). سهل البیعی. سخت گیری نکردن درمعامله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح فقه، چیزی راکمتر از قیمت حقیقی عالماً فروختن و یا به زیادتر از قیمت عالماً خریدن. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح بلغاء عبارت است از گفتن چیزی مثل چیزی که دیگری گفته باشد خواه آن چیز وزن شعر باشد و یا قافیه و یا ردیفی و یا صنعتی. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، یا آنکه دو کس برای امتحان طبع خود و یا با التماس دیگری بگویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین. سکنۀ آن 430 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محابا. محاباه. رجوع به محابا و محاباه شود.
- محابات کردن، ترسیدن.
- ، کوتاهی و سهل انگاری کردن. فروگذاشتن: اگر محاباتی کند جانش برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118).
- ، ملاحظه و طرفداری و جانبداری کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از شهرستان یزد است که در بخش بافق واقع است. دارای 26 آبادی و جمعیت آن 1300 تن است. (از دایره المعارف) : چون از خصم می ترسید... به کرمان آمد و در سرحد بهاباد نزول کرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 40). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 439 و مرآت البلدان ج 1 ص 306 شود، آبی که در بهار به زراعت دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 18هزارگزی شمال بیرجند کنار راه شوسۀ مشهد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. کلاته زیر و مزرعه کربلائی تاجر جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکز دهستان بخش حومه شهرستان بیرجنداست و 99 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). خره ای در قاینات و بیرجند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهابذه
تصویر مهابذه
پریدن، شتابان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
هجو کردن یکدیگر را، هجو گویی: ... (مهاجرت شعراء را از اسباب مهالک ممالک سالفه و امم ماضیه شمرده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاجاه
تصویر مهاجاه
مهاجات در فارسی: همنکوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاداه
تصویر مهاداه
مهادات در فارسی: ارمغان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاراج
تصویر مهاراج
شاه بزرگ امیر بزرگ (در هند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابات
تصویر محابات
یاری دادن کسی را، اعانت، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاباه
تصویر محاباه
محابا و محابات در فارسی: پروا، باک هراس، کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتباد
تصویر اهتباد
کبست چیدن (کبست: حنظل)، تلخی گرفتن از کبست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاتاه
تصویر مهاتاه
چیزی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
((زَ))
دیفتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محابات
تصویر محابات
((مُ))
یاری کردن، طرفداری کردن از کسی، جانبداری کردن بر خلاف عدالت، منحرف شدن از عدل، میل به ناحق کردن، کسی را مخصوص خود کردن، ویژه خویش ساختن. احتیاط کردن، ملاحظه کردن، یاری، طرفداری از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهادات
تصویر مهادات
((مُ))
هدیه دادن به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهاجات
تصویر مهاجات
((مُ))
یکدیگر را هجو کردن، عیب همدیگر را گفتن
فرهنگ فارسی معین