محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. (غیاث) (آنندراج). استوار. (منتهی الارب). استوار: حصن منیع، دزی استوار. (مهذب الأسماء). استوار و بلند. (ناظم الاطباء). دیوار محکم و استوار به نحوی که مداخلت بر آن ممکن نگردد. ج، مناء و هی منیعه. (از اقرب الموارد). رفیعو بلند و استوار: در جوار امن و حمی منیعو... او قرار یابند. (سندبادنامه ص 6). آن قلعه ای است در میان آبی بسیار، بر تندی کوهی رفیع و جایی منیعبنیاد نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303). به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوه به دست آورده بودند. (گلستان سعدی). تا مصارعت کردند و مقامی منیع ترتیب دادند. (گلستان سعدی) ، عزیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باعزت. (یادداشت مرحوم دهخدا). و یقال رجل منیع و مکان منیع و سده منیعه و هو فی عز منیع، او در عزت و ارجمندی است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که دارای بدنی قوی باشد و بر وی توانایی نباشد. (از اقرب الموارد)
محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. (غیاث) (آنندراج). استوار. (منتهی الارب). استوار: حصن منیع، دزی استوار. (مهذب الأسماء). استوار و بلند. (ناظم الاطباء). دیوار محکم و استوار به نحوی که مداخلت بر آن ممکن نگردد. ج، مناء و هی منیعه. (از اقرب الموارد). رفیعو بلند و استوار: در جوار امن و حمی منیعو... او قرار یابند. (سندبادنامه ص 6). آن قلعه ای است در میان آبی بسیار، بر تندی کوهی رفیع و جایی منیعبنیاد نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303). به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوه به دست آورده بودند. (گلستان سعدی). تا مصارعت کردند و مقامی منیع ترتیب دادند. (گلستان سعدی) ، عزیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باعزت. (یادداشت مرحوم دهخدا). و یقال رجل منیع و مکان منیع و سده منیعه و هو فی عز منیع، او در عزت و ارجمندی است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که دارای بدنی قوی باشد و بر وی توانایی نباشد. (از اقرب الموارد)
اطاعت کننده، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
اطاعت کننده، فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، طایع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
کشیدنگاه بر کنده: گیاه کشیدنگاه (کمان) : (از آن روز باز که در قوس رجا منزعی و در عرصه امل متسعی بود... تا امروز وصیت می کرده ام) (نفثه المصدور. چا . 55- 54) (مقایسه شود با لم یبق فی القوس منزع یعنی کار بنهایت رسید)
کشیدنگاه بر کنده: گیاه کشیدنگاه (کمان) : (از آن روز باز که در قوس رجا منزعی و در عرصه امل متسعی بود... تا امروز وصیت می کرده ام) (نفثه المصدور. چا . 55- 54) (مقایسه شود با لم یبق فی القوس منزع یعنی کار بنهایت رسید)