جدول جو
جدول جو

معنی منکوز - جستجوی لغت در جدول جو

منکوز(مَ)
انداخته شده و زده شده و پایمال شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکنوز
تصویر مکنوز
در گنجینه گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکوس
تصویر منکوس
نگونسار، سرنگون، واژگونه، سرازیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکوز
تصویر مرکوز
ثابت و برقرار، محکم نشانده شده، جای گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکوب
تصویر منکوب
مصیبت دیده، دچار نکبت شده، رنج دیده، سختی کشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
عطاء منکود، عطای کم. (منتهی الارب) (آنندراج). دهش کم و اندک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوسپند نقاز زده. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپند گرفتار بیماری نقاز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بوی دهان وی از جهت تخمه برگردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر نکاف زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر نکاف زده که بیماریی است شتران را. (آنندراج) : جمل منکوف، شترمبتلا به نکاف و کذلک ناقه منکوفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نگونسار و سرنگون. (غیاث) (آنندراج). نگونسارکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نگوسار. نگونسار. وارون. (یادداشت مرحوم دهخدا). نگونسار و سرنگون. (ناظم الاطباء) : البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او به مواعظ تغییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت. (سندبادنامه ص 114).
چو شد رایات شاه زنگ منکوس
برآمددیده بان قلعۀ روس.
نظامی.
من شما را وقت ذرات الست
دیده ام پابسته و منکوس و پست.
مولوی.
گرزها و تیغها محسوس شد
پیش بیمار و سرش منکوس شد.
مولوی.
، از آخر به اول آمده: هو یقراء القرآن منکوساً، یعنی از آخر قرآن شروع کرده و به فاتحه ختم می کند و یا از آخر سوره می خواند و به اول آن ختم می نماید و کلاهما مکروه مگر در تعلیم کودکان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بچۀ سرنگون آمده، یعنی پایش قبل از سر برآید به زادن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، الولادالمنکوس، آنکه بچه سرنگون بیرون آید در زاییده شدن، یعنی پایهایش پیش از سر برآید. (ناظم الاطباء) ، نام شکلی از اشکال رمل. (منتهی الارب) (آنندراج). شکلی از اشکال رمل. (ناظم الاطباء) ، بیماری نکس کرده و برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
انکارکرده شده و ناشناخته. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجهول. ج، مناکیر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد عروسی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خزانه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). پنهان و گذاشته شده در گنجینه. (ناظم الاطباء) : شاه گفت... اثاث و امتعه و مکنوز و مدخر از محمولات اثقال... جمله به جایگاهی نقل باید کردن که اختیار افتد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 289) ، مجازاً، به معنی پنهان داشته شده. (غیاث) (آنندراج) :
خمش کن از خصال شمس تبریز
همان بهتر که باشد گنج مکنوز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آزرم رسیده. (زمخشری). رنج رسیده. یقال: نکب فهو منکوب. (منتهی الارب). خراب و بدحال و سختی رسیده شده. (غیاث) (آنندراج). رنج دیده. سختی کشیده و توسری خورده و خوار و ذلیل شده و مغلوب و مخذول گشته. (ناظم الاطباء). مخذول. زیان رسیده. متضرر. نکبت رسیده. مصیبت دیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم
بر عالم سبک سر از آن من گران بوم.
خاقانی.
همگنان را با خافت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منخوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 206). زعیم مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 321). همه منکوب و پریشان و منخوب و اشک ریزان. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 455).
، خف منکوب، سپل کفتۀ خون آلود، طریق منکوب، راه بر غیر قصد و اعتدال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ وِ)
از خانمان به جای دیگر رونده. (آنندراج). برگشته و به جای دیگر رفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر سرفنده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر گرفتار بیماری نحاز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نحاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ وِ)
آنکه بر می گردد و عقب می کشد و دست از کار می کشد، آنکه به دشمن واگذار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ریسمان تاب بازکرده. (ناظم الاطباء). رجوع به نکث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رکز. رجوع به رکز شود، محکم نشانیده شده، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است. (غیاث) (آنندراج) ، نشانده شده و نهاده شده و نصب شده. (ناظم الاطباء) ، ثابت. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت و مستحکم و برقرار و استوار. (ناظم الاطباء) ، مدفون. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفن شده، میل و خواهش و مراد، دریافت شده و درک شده. (ناظم الاطباء).
- مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن شدن، مرتسم شدن. نقش بستن در ذهن. مرتکز شدن در خاطر.
- مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن کسی کردن، خاطرنشان ساختن. خاطرنشان کردن. مرتکز ذهن او کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَوْ وِ)
قوم گردآمده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گردآمده و جمعشده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میکوز
تصویر میکوز
فرانسوی غارچزدگی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
سختی رسیده رنج دیده، ویران تباه، شکست یافته رنج رسیده دچار نکبت شده: (و امروز که زمانه داده خود باز ستد و چرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع بجربت بیافته) (کلیله. مصحح مینوی 252)، مغلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوح
تصویر منکوح
زن کرده: مرد عقد زناشویی بسته نکاح کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوس
تصویر منکوس
دمر دمرو نگونسار نگونسار شده سرنگون، شکلی است از اشکال رمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنوز
تصویر مکنوز
از ریشه پارسی گنجینه گنجینه نهاده در گنجینه نهاده در خاک خفته
فرهنگ لغت هوشیار
خلیده فرورفته، جایگزین، استوار محکم نشانده (در زمین و غیره) محکم فرو برده شده، جای گرفته: اسرائیل... گفت... از جور و ظلم که در طبیعت او... مرکوز است مرا بی گناه مقید و محبوس کرده، ثابت کرده برقرار شده. یامرکوز ذهن (خاطر)، آنچه که در ذهن جایگیر شده: ... مرکوز خاطر خود را بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوب
تصویر منکوب
((مَ))
رنج دیده، سختی کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منکوح
تصویر منکوح
((مَ))
نکاح کرده، عقد زناشویی بسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منکوس
تصویر منکوس
((مَ))
نگونسار شده، سرنگون، شکلی است از اشکال رمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنوز
تصویر مکنوز
((مَ))
در گنجینه نهاده، در خاک خفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکوز
تصویر مرکوز
((مَ))
برقرار، مستحکم
فرهنگ فارسی معین
جای گرفته، محکم، ثابت، برقرار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واژگون، وارونه، سروته، معکوس، وارو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تارومار، تباه، سرکوب، قلع وقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب، نکبتی، رنج رسیده، مصیبت دیده، مشقت دیده، سختی دیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تراکم یافته، متمرکز شده است
دیکشنری اردو به فارسی