نگونسار و سرنگون. (غیاث) (آنندراج). نگونسارکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نگوسار. نگونسار. وارون. (یادداشت مرحوم دهخدا). نگونسار و سرنگون. (ناظم الاطباء) : البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او به مواعظ تغییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت. (سندبادنامه ص 114). چو شد رایات شاه زنگ منکوس برآمددیده بان قلعۀ روس. نظامی. من شما را وقت ذرات الست دیده ام پابسته و منکوس و پست. مولوی. گرزها و تیغها محسوس شد پیش بیمار و سرش منکوس شد. مولوی. ، از آخر به اول آمده: هو یقراء القرآن منکوساً، یعنی از آخر قرآن شروع کرده و به فاتحه ختم می کند و یا از آخر سوره می خواند و به اول آن ختم می نماید و کلاهما مکروه مگر در تعلیم کودکان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بچۀ سرنگون آمده، یعنی پایش قبل از سر برآید به زادن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، الولادالمنکوس، آنکه بچه سرنگون بیرون آید در زاییده شدن، یعنی پایهایش پیش از سر برآید. (ناظم الاطباء) ، نام شکلی از اشکال رمل. (منتهی الارب) (آنندراج). شکلی از اشکال رمل. (ناظم الاطباء) ، بیماری نکس کرده و برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نگونسار و سرنگون. (غیاث) (آنندراج). نگونسارکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نگوسار. نگونسار. وارون. (یادداشت مرحوم دهخدا). نگونسار و سرنگون. (ناظم الاطباء) : البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او به مواعظ تغییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت. (سندبادنامه ص 114). چو شد رایات شاه زنگ منکوس برآمددیده بان قلعۀ روس. نظامی. من شما را وقت ذرات الست دیده ام پابسته و منکوس و پست. مولوی. گرزها و تیغها محسوس شد پیش بیمار و سرش منکوس شد. مولوی. ، از آخر به اول آمده: هو یقراء القرآن منکوساً، یعنی از آخر قرآن شروع کرده و به فاتحه ختم می کند و یا از آخر سوره می خواند و به اول آن ختم می نماید و کلاهما مکروه مگر در تعلیم کودکان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بچۀ سرنگون آمده، یعنی پایش قبل از سر برآید به زادن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، الولادالمنکوس، آنکه بچه سرنگون بیرون آید در زاییده شدن، یعنی پایهایش پیش از سر برآید. (ناظم الاطباء) ، نام شکلی از اشکال رمل. (منتهی الارب) (آنندراج). شکلی از اشکال رمل. (ناظم الاطباء) ، بیماری نکس کرده و برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناقه که به زمستان شیر دهد. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که به زمستان شیر میدهد. (ناظم الاطباء). ناقه که شیرش پس از سپری شدن شیر دیگر شتران، باقی بماند و عبارت صحاح چنین است: ماده شتری که در زمستان پس از سپری شدن شیر دیگر شتران شیر دهد. (از اقرب الموارد)
ناقه که به زمستان شیر دهد. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که به زمستان شیر میدهد. (ناظم الاطباء). ناقه که شیرش پس از سپری شدن شیر دیگر شتران، باقی بماند و عبارت صحاح چنین است: ماده شتری که در زمستان پس از سپری شدن شیر دیگر شتران شیر دهد. (از اقرب الموارد)
آزرم رسیده. (زمخشری). رنج رسیده. یقال: نکب فهو منکوب. (منتهی الارب). خراب و بدحال و سختی رسیده شده. (غیاث) (آنندراج). رنج دیده. سختی کشیده و توسری خورده و خوار و ذلیل شده و مغلوب و مخذول گشته. (ناظم الاطباء). مخذول. زیان رسیده. متضرر. نکبت رسیده. مصیبت دیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم بر عالم سبک سر از آن من گران بوم. خاقانی. همگنان را با خافت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منخوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 206). زعیم مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 321). همه منکوب و پریشان و منخوب و اشک ریزان. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 455). ، خف منکوب، سپل کفتۀ خون آلود، طریق منکوب، راه بر غیر قصد و اعتدال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آزرم رسیده. (زمخشری). رنج رسیده. یقال: نکب فهو منکوب. (منتهی الارب). خراب و بدحال و سختی رسیده شده. (غیاث) (آنندراج). رنج دیده. سختی کشیده و توسری خورده و خوار و ذلیل شده و مغلوب و مخذول گشته. (ناظم الاطباء). مخذول. زیان رسیده. متضرر. نکبت رسیده. مصیبت دیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم بر عالم سبک سر از آن من گران بوم. خاقانی. همگنان را با خافت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منخوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 206). زعیم مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 321). همه منکوب و پریشان و منخوب و اشک ریزان. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 455). ، خف منکوب، سپل کفتۀ خون آلود، طریق منکوب، راه بر غیر قصد و اعتدال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
منکوحه. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده. و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده. (غیاث) (آنندراج). زن. زوجه. معقوده. زن کابین کرده. بعله. حلیله. حلال. همسر. جفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوحۀ برادر را خطبت کرد و از مزید خلوص و وفور نصوع در خدمت اعلام داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 403)
منکوحه. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده. و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده. (غیاث) (آنندراج). زن. زوجه. معقوده. زن کابین کرده. بعله. حلیله. حلال. همسر. جفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوحۀ برادر را خطبت کرد و از مزید خلوص و وفور نصوع در خدمت اعلام داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 403)
سختی رسیده رنج دیده، ویران تباه، شکست یافته رنج رسیده دچار نکبت شده: (و امروز که زمانه داده خود باز ستد و چرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع بجربت بیافته) (کلیله. مصحح مینوی 252)، مغلوب
سختی رسیده رنج دیده، ویران تباه، شکست یافته رنج رسیده دچار نکبت شده: (و امروز که زمانه داده خود باز ستد و چرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع بجربت بیافته) (کلیله. مصحح مینوی 252)، مغلوب