طایفه ای از ایلات کرد ایران است که شعب آن عبارتند از: 1- محمد مرادی که مرکب از 500 خانوار است و در کردستان، شهر زور و زهاب مسکن دارند. 2- تاری مرادی که در حدود 400 خانوار است و در قرخ لروکانی دریژ سکونت دارند، این تیره به زراعت می پردازند. 3- 300 خانوار دیگر از این ایل در بازیان و سرخار از توابع سلیمانیه سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 63)
طایفه ای از ایلات کرد ایران است که شعب آن عبارتند از: 1- محمد مرادی که مرکب از 500 خانوار است و در کردستان، شهر زور و زهاب مسکن دارند. 2- تاری مرادی که در حدود 400 خانوار است و در قرخ لروکانی دریژ سکونت دارند، این تیره به زراعت می پردازند. 3- 300 خانوار دیگر از این ایل در بازیان و سرخار از توابع سلیمانیه سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 63)
نسبت کننده با کسی و منسوب شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). منسوب شده به کسی. (ناظم الاطباء). آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت کند: بل که بسیار ملتجیان و منتمیان به هرحال از ایشان برگشتند. (عتبهالکتبه). از حوادث ایام در ضمان امان محمی و به حسن عاطفت مامنتمی پشت به دیوار فراغت بازدهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 203). خون خلقی از منتمیان درگاه به هر کوی و ساباط بر زمین ریختند. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 25) ، باز پران از جایی به جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب). بازی که از جایی به جایی پرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتماء شود
نسبت کننده با کسی و منسوب شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). منسوب شده به کسی. (ناظم الاطباء). آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت کند: بل که بسیار ملتجیان و منتمیان به هرحال از ایشان برگشتند. (عتبهالکتبه). از حوادث ایام در ضمان امان محمی و به حسن عاطفت مامنتمی پشت به دیوار فراغت بازدهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 203). خون خلقی از منتمیان درگاه به هر کوی و ساباط بر زمین ریختند. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 25) ، باز پران از جایی به جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب). بازی که از جایی به جایی پرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتماء شود
حالت و شغل منجم. ستاره شناسی. اخترشناسی. اخترشماری و پیشگویی حوادث از حرکت ستارگان و سیارات: چون روی ناوری به سوی آسمان دین کت گفت آن دروغ که کرد آن منجمی. ناصرخسرو. دبیری و شاعری از فروع علم منطق است و منجمی از فروع علم ریاضی. (چهارمقاله ص 19). ابوریحان بیرونی... بگوید که مرد، نام منجمی را سزاوار نشود تا در چهار علم، او را غزارتی نباشد. (چهارمقاله ص 87). رجوع به منجم شود. - منجمی کردن،پیشگویی کردن. از مغیبات آگهی دادن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : گندپیران به جو منجمی کنندو فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند. (نوروزنامه، یادداشت ایضاً)
حالت و شغل منجم. ستاره شناسی. اخترشناسی. اخترشماری و پیشگویی حوادث از حرکت ستارگان و سیارات: چون روی ناوری به سوی آسمان دین کت گفت آن دروغ که کرد آن منجمی. ناصرخسرو. دبیری و شاعری از فروع علم منطق است و منجمی از فروع علم ریاضی. (چهارمقاله ص 19). ابوریحان بیرونی... بگوید که مرد، نام منجمی را سزاوار نشود تا در چهار علم، او را غزارتی نباشد. (چهارمقاله ص 87). رجوع به منجم شود. - منجمی کردن،پیشگویی کردن. از مغیبات آگهی دادن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : گندپیران به جو منجمی کنندو فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند. (نوروزنامه، یادداشت ایضاً)
شتافته و شتابی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس). شتابنده و شتابی کننده. (آنندراج) ، ترنجیده به نورد. چین خورده. چین چین. پوست بر استخوان ترنجیده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
شتافته و شتابی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس). شتابنده و شتابی کننده. (آنندراج) ، ترنجیده به نورد. چین خورده. چین چین. پوست بر استخوان ترنجیده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
توانگری. مالداری: منعمی زو خواه نه از گنج و مال نصرت از وی خواه نی از عم و خال. مولوی. منعمی پنهان کنی در ذل فقر طوق دولت بندی اندر غل فقر. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 404). رجوع به منعم شود
توانگری. مالداری: منعمی زو خواه نه از گنج و مال نصرت از وی خواه نی از عم و خال. مولوی. منعمی پنهان کنی در ذل فقر طوق دولت بندی اندر غل فقر. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 404). رجوع به منعم شود
حالت و چگونگی محکم. استواری. سختی. سفتی. بستگی. (ناظم الاطباء). حصانت. رصانت. رزانت. استحکام. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بنگر به چه محکمی ببسته ست مر جان ترا بدین تن اندر. ناصرخسرو. بسا رخنه که اصل محکمی هاست بسا انده که در وی خرمی هاست. نظامی. میخ زرین و مرکز زمی است نام روئین دزش ز محکمی است. نظامی. از قلاع معبد که به مزید مناعت و محکمی مشهور است و وصف آن در کتب تواریخ مسطور و مذکور، قلعۀ فیروزکوه است. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 407). رجوع به محکم شود
حالت و چگونگی محکم. استواری. سختی. سفتی. بستگی. (ناظم الاطباء). حصانت. رصانت. رزانت. استحکام. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بنگر به چه محکمی ببسته ست مر جان ترا بدین تن اندر. ناصرخسرو. بسا رخنه که اصل محکمی هاست بسا انده که در وی خرمی هاست. نظامی. میخ زرین و مرکز زمی است نام روئین دزش ز محکمی است. نظامی. از قلاع معبد که به مزید مناعت و محکمی مشهور است و وصف آن در کتب تواریخ مسطور و مذکور، قلعۀ فیروزکوه است. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 407). رجوع به محکم شود