جدول جو
جدول جو

معنی منکسفه - جستجوی لغت در جدول جو

منکسفه
مونث منکسف
تصویری از منکسفه
تصویر منکسفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناصفه
تصویر مناصفه
دو نیمه کردن، دو قسمت کردن، دو بخش کردن مال یا چیز دیگر با کسی
به مناصفه: نصف نصف، به طور مساوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکوحه
تصویر منکوحه
زنی که به عقد ازدواج دایم درآمده، نکاح کرده شده، عقد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
رقابت کردن، هم چشمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکسف
تصویر منکسف
ویژگی آفتاب یا ماه که تمام یا قسمتی از آن گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ سَ فَ)
گوسپند که هر دو پهلوی آن تا سر استخوان پهلویش سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ سِ)
ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع
نه منقطع نه مخالف، نه منکسف نه غوی.
منوچهری.
آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سِ فَ)
تأنیث مسفسف. رجوع به مسفسف شود، باد که پست وزد و خاک نرم و تنک را برانگیزد و ببرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد که بر روی زمین رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ فَ)
آلت برکندن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منسف شود، غربال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَکْ کِ فَ)
نعت است از تنکیف. منکف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منکف و تنکیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سَ فَ)
گرد آرد بیخته و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْ لَ فَ)
تأنیث متکلف. ج، متکلّفات: جملۀ مصنوعات شعر... که در فصول متقدم برشمردیم... از متکلفات اشعار است. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 317). و رجوع به متکلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ سِ فَ)
چشم کور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انخساف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث منکوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ سِ رَ)
تأنیث منکسر. رجوع به منکسر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
نوعی از حلوای مغز بادام و شکر است. و آن را مشکوفی هم میگویند. (برهان) (ناظم الاطباء). مشکوفی. (بهار عجم) (آنندراج). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منکوحه
تصویر منکوحه
منکوحه در فارسی مونث منکوح: شوکرده: زن مونث منکوح زن عقد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعطفه
تصویر منعطفه
مونث منعطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعکسه
تصویر منعکسه
مونث منعکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسخه
تصویر منفسخه
مونث منفسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقسمه
تصویر منقسمه
مونث منقسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحرفه
تصویر منحرفه
منحرفه در فارسی مونث منحرف بنگرید به منحرف مونث منحرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبسطه
تصویر منبسطه
منبسطه در فارسی مونث منبسط: گشاده گسترده مونث منبسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسبه
تصویر منتسبه
مونث منتسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناسبه
تصویر مناسبه
مناسبت در فارسی: مانستن جوری، خویشی بستگی مونث مناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکشفه
تصویر منکشفه
مونث منکشف
فرهنگ لغت هوشیار
منافسه و منافست در فارسی در افتادن همچشمی همالش هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوای مغز بادام وشکر: اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
گرفته چونه خور آفتاب ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد، (اختصاصا) آفتاب در وقتی که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسره
تصویر منکسره
منکسره در فارسی مونث منکسر و مردم دلشکسته مونث منکسر
فرهنگ لغت هوشیار
مناصفه و مناصفت در فارسی: دو نیمگی دو نیمه کردن دو بخش کردن نیما نیم کردن، دو نیمگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
((مُ فَ سَ))
هم چشمی کردن، رقابت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناصفه
تصویر مناصفه
((مُ صَ فَ یا ص فِ))
دو نیمه کردن، دو بخش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منکسف
تصویر منکسف
((مُ کَ س))
آفتاب یا ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی معین