معنی منکرات در لغت نامه دهخدا

چیزهای نامطبوع و نامشروع و ناراست و ناحق. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مُنکَر: از ایذاء مردمان و دوستی دنیا و جادویی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم. (کلیله و دمنه). رجوع به منکر شود.، - منکرات الموت، شدائد و سختیهای مرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)

معنی منکرات در فرهنگ لغت هوشیار

جمع منکره، ناروا کان، ناشایستان

معنی منکرات در فرهنگ فارسی معین

کارها و چیزهای ناشایست و ناپسند

معنی منکرات در فرهنگ واژه مترادف متضاد

زشتی ها، منهیات، متضاد: حسنات

معنی منکرات - جستجوی لغت در جدول جو

منکرات

لغت نامه دهخدا

منکرات

فرهنگ لغت هوشیار

منکرات

فرهنگ فارسی معین

منکرات

فرهنگ واژه مترادف متضاد

مجارات

با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن

فرهنگ فارسی عمید

دموکرات

طرف دار دموکراسی، عضو یا هوادار حزب دموکرات، دارای حکومت دموکراسی

فرهنگ فارسی عمید

مدرکات

حواس پنجگانه، در علم زیست شناسی بویایی، چشایی، لامسه، شنوایی و بینایی، حواس خمسه

فرهنگ فارسی عمید

بنکران

ته دیگ پلو، غذایی که ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته دیگ، برای مثال تا ز بسیاری آن زر نشکهند / بنکرانی پیش آن مهمان نهند (مولوی - مجمع الفرس - بنکران)

فرهنگ فارسی عمید

مسکرات

(مُ کِ)

جمع واژۀ مسکر و مسکره. آن چیزها که نشئه و مستی آرد، مثل شراب و بنگ و امثال آن. (غیاث). مستی آورندگان. رجوع به مسکر شود

لغت نامه دهخدا

نکرات

(نَ کِ)

جمع واژۀ نکره. رجوع به نکره شود

لغت نامه دهخدا

تنکرات

(تَ نَکْ کُ)

جمع واژۀ تنکر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ قبل شود