بهشت روی، چه منو مخفف مینو است که بهشت باشد و چهره به معنی روی. و به معنی علوی ذات، چه منو به معنی علوی و چهره به معنی ذات باشد. (برهان). مخفف مینوچهر به معنی بهشت رو. (غیاث). منوش چیثره، جزء دوم چیثره هم ریشه ’چهر’ فارسی است که در اصل به معنی نژاد بوده و این کلمه مرکب به معنی ’از نژاد و پشت منوش’ است. منوش محققاً یکی از ناموران قدیم بوده که امروزه در اوستا اسمی از او نیست ولی در کتب دیگرنام چند مأمور به صورت مانوش یاد شده از جمله در فصل 31 بندهشن بند 28 مانوش در سلسلۀ نسب لهراسب جزواجداد آن پادشاه کیانی شمرده شده است. نیز در فرهنگها مانوش یا مانوشان نام کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافته لابد این کوه به ناموری که مانوش نام داشته منسوب است. اسم خاندان منوچهر در اوستا آمده به معنی یاری کننده ایرانیان اسم منوچهر و خاندان وی (ایرج = ائیر یاوه) فقط یکبار در اوستا بند 131 فروردین یشت یاد شده است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یشتها ج 2 صص 50-52 شود
بهشت روی، چه منو مخفف مینو است که بهشت باشد و چهره به معنی روی. و به معنی علوی ذات، چه منو به معنی علوی و چهره به معنی ذات باشد. (برهان). مخفف مینوچهر به معنی بهشت رو. (غیاث). منوش چیثره، جزء دوم چیثره هم ریشه ’چهر’ فارسی است که در اصل به معنی نژاد بوده و این کلمه مرکب به معنی ’از نژاد و پشت منوش’ است. منوش محققاً یکی از ناموران قدیم بوده که امروزه در اوستا اسمی از او نیست ولی در کتب دیگرنام چند مأمور به صورت مانوش یاد شده از جمله در فصل 31 بندهشن بند 28 مانوش در سلسلۀ نسب لهراسب جزواجداد آن پادشاه کیانی شمرده شده است. نیز در فرهنگها مانوش یا مانوشان نام کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافته لابد این کوه به ناموری که مانوش نام داشته منسوب است. اسم خاندان منوچهر در اوستا آمده به معنی یاری کننده ایرانیان اسم منوچهر و خاندان وی (ایرج = ائیر یاوه) فقط یکبار در اوستا بند 131 فروردین یشت یاد شده است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یشتها ج 2 صص 50-52 شود
در اوستا منوش چیتهر (فرهنگ ایران باستان). منوش چیتر یا منوچیتر. (ایران در زمان ساسانیان چ مکری ص 104 و 137). منوش چیهر. (مزدیسنا، جدول نسب نامۀ زردشت). نبیرۀ ایرج است از جانب دختر. چون سلم و تور ایرج را کشتند تیغ بر اولاد او نهادند و اکثر مخدرات او را هلاک ساختند. یکی از مستورات حرم ایرج که به منوچهر حامله بود گریخته پناه به کوه منوشان برد و چون در آن کوه متولد شده بود او را مانوش چهر نام کردند و به مرور ایام و تغییر السنه منوچهر شد و بعضی گویند که مادر او رانام نکرد تا بزرگ شد و او بغایت خوش صورت بود او را منوچهر خواندند یعنی بهشت صورت چه هر چیز خوب را به بهشت نسبت کنند و به تغییر السنه منوچهر شد. (برهان). نام نبیرۀ ایرج است از جانب دختر و ایرج پسر فریدون بود. (غیاث). نام پسر ایرج پادشاه هفتم از سلسلۀ پیشدادیان. (ناظم الاطباء). رجوع به مجمل التواریخ و القصص و آنندراج و انجمن آرای ناصری شود: سراسر سرای منوچهر دید دل خویشتن زو پر از مهر دید. فردوسی. اندر عهد منوچهر، پیغامبر موسی (ع) بود. (مجمل التواریخ ص 90). یکروز بپرسید منوچهر ز سالار کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان. خاقانی. چون منوچهر خفته در خاک است مهر از این شوم خاکدان برگیر. خاقانی. یا روانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند. خاقانی. گر خون کنید خاک به اشک روان رواست کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست. خاقانی. خسرو جم قدر منوچهرچهر چهره به خاک در او سوده مهر. (از حبیب السیر ج 3 ص 322)
در اوستا منوش چیتهر (فرهنگ ایران باستان). منوش چیتر یا منوچیتر. (ایران در زمان ساسانیان چ مکری ص 104 و 137). منوش چیهر. (مزدیسنا، جدول نسب نامۀ زردشت). نبیرۀ ایرج است از جانب دختر. چون سلم و تور ایرج را کشتند تیغ بر اولاد او نهادند و اکثر مخدرات او را هلاک ساختند. یکی از مستورات حرم ایرج که به منوچهر حامله بود گریخته پناه به کوه منوشان برد و چون در آن کوه متولد شده بود او را مانوش چهر نام کردند و به مرور ایام و تغییر السنه منوچهر شد و بعضی گویند که مادر او رانام نکرد تا بزرگ شد و او بغایت خوش صورت بود او را منوچهر خواندند یعنی بهشت صورت چه هر چیز خوب را به بهشت نسبت کنند و به تغییر السنه منوچهر شد. (برهان). نام نبیرۀ ایرج است از جانب دختر و ایرج پسر فریدون بود. (غیاث). نام پسر ایرج پادشاه هفتم از سلسلۀ پیشدادیان. (ناظم الاطباء). رجوع به مجمل التواریخ و القصص و آنندراج و انجمن آرای ناصری شود: سراسر سرای منوچهر دید دل خویشتن زو پر از مهر دید. فردوسی. اندر عهد منوچهر، پیغامبر موسی (ع) بود. (مجمل التواریخ ص 90). یکروز بپرسید منوچهر ز سالار کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان. خاقانی. چون منوچهر خفته در خاک است مهر از این شوم خاکدان برگیر. خاقانی. یا روانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند. خاقانی. گر خون کنید خاک به اشک روان رواست کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست. خاقانی. خسرو جم قدر منوچهرچهر چهره به خاک در او سوده مهر. (از حبیب السیر ج 3 ص 322)
گوچیهر. نام یکی از پادشاهان بازرنگی پارس در قرن سوم میلادی ظاهراً این شخص از سلالۀ همان گوچیهر باشد که در قرن اول میلادی برادر خود ’ارتخشتر’نام را به قتل آورد. در سالهای بعد از 212 میلادی پاپک پدر اردشیربر گوچیهر شورید و مکان او را که به کاخ سفید معروف به ود (شهر فسا در شمال شیراز) متصرف شد و بر تخت پادشاهی نشست. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 106). طبری این نام را بصورت ’جوزهر’ ذکر کرده است. (سبک شناسی بهار چ 1 ج 1 ص 134). و رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 169 شود
گوچیهر. نام یکی از پادشاهان بازرنگی پارس در قرن سوم میلادی ظاهراً این شخص از سلالۀ همان گوچیهر باشد که در قرن اول میلادی برادر خود ’ارتخشتر’نام را به قتل آورد. در سالهای بعد از 212 میلادی پاپک پدر اردشیربر گوچیهر شورید و مکان او را که به کاخ سفید معروف به ود (شهر فسا در شمال شیراز) متصرف شد و بر تخت پادشاهی نشست. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 106). طبری این نام را بصورت ’جوزهر’ ذکر کرده است. (سبک شناسی بهار چ 1 ج 1 ص 134). و رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 169 شود
به عقیدۀ مزدیسنان ستاره ای دنباله دار که هنگام تولد سوشیانس بر زمین افتد و زمین مشتعل گردد به قسمی که همه معادن و فلزات گداخته شوند و چون سیل سوزان جاری گردند، جملۀ آدمیان از زندگان و مردگانی که زنده شده اند باید از این سیل بگذرند و آن سیل بر نیکان چون شیر گرم و ملایم خواهد شد. مردمان پس از این امتحان طاهر شده به بهشت درآیند. (ازترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 170)
به عقیدۀ مزدیسنان ستاره ای دنباله دار که هنگام تولد سوشیانس بر زمین افتد و زمین مشتعل گردد به قسمی که همه معادن و فلزات گداخته شوند و چون سیل سوزان جاری گردند، جملۀ آدمیان از زندگان و مردگانی که زنده شده اند باید از این سیل بگذرند و آن سیل بر نیکان چون شیر گرم و ملایم خواهد شد. مردمان پس از این امتحان طاهر شده به بهشت درآیند. (ازترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 170)
آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطع کننده سخن کسی. (ناظم الاطباء) ، بیشتر از شب و یا از زمستان گذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریگ فرودریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهر شود
آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطع کننده سخن کسی. (ناظم الاطباء) ، بیشتر از شب و یا از زمستان گذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریگ فرودریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهر شود
دارای رخساری چون آفتاب، مجازاً، زیبا. خوشگل: بدو گفت جم کای بت مهرچهر ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر. اسدی (گرشاسب نامه). به گیتی نمایم یکی مهرچهر کز اندازۀ او کم آید سپهر. ؟ (از سندبادنامه ص 344)
دارای رخساری چون آفتاب، مجازاً، زیبا. خوشگل: بدو گفت جم کای بت مهرچهر ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر. اسدی (گرشاسب نامه). به گیتی نمایم یکی مهرچهر کز اندازۀ او کم آید سپهر. ؟ (از سندبادنامه ص 344)
آنچه صورت گاو دارد، گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان) : سرش را بدین گرزۀ گاوچهر بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر. فردوسی. زدم بر سرش گرزۀ گاوچهر برو کوه بارید گفتی سپهر. فردوسی. همی گشت برسان گردان سپهر بچنگ اندرون گرزۀ گاوچهر. فردوسی. جرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ باردسپهر. فردوسی
آنچه صورت گاو دارد، گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان) : سرش را بدین گرزۀ گاوچهر بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر. فردوسی. زدم بر سرش گرزۀ گاوچهر برو کوه بارید گفتی سپهر. فردوسی. همی گشت برسان گردان سپهر بچنگ اندرون گرزۀ گاوچهر. فردوسی. جرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ باردسپهر. فردوسی
ظاهراً کنایه از زیبارخی است که چهره ای چون چهر باغ و بستان رنگین و شکفته و باطراوت دارد: دگر باره جهاندار از سر مهر به گلرخ گفت کای سرو چمن چهر. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 311). رجوع به چمن شود
ظاهراً کنایه از زیبارخی است که چهره ای چون چهر باغ و بستان رنگین و شکفته و باطراوت دارد: دگر باره جهاندار از سر مهر به گلرخ گفت کای سرو چمن چهر. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 311). رجوع به چمن شود
ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد منوچهر دامغانی، از جمله شعرای طراز اول ایران در نیمۀ اول قرن پنجم هجری قمری است. اسم و نسب او چنانکه در بیت ذیل آورده همان است که گفته ایم. بر هر کسی لطف کند و بیشتر لطف بر احمد بن قوص احمد کند همی. دولتشاه مولد او را بلخ دانسته لیکن او خود به مولد خویش اشارۀ صریح دارد آنجا که گفته است: سوی تاج عمرانیان هم برینسان بیامدمنوچهری دامغانی. ولادت او ظاهراً قرن چهارم یا سالهای نخستین قرن پنجم هجری قمری اتفاق افتاده است زیرا او در اشعاری که به عهد سلطنت تخلص منوچهری به سبب انتساب شاعر است به فلک المعالی منوچهر بن شمس المعالی قابوس بن وشمگیربن زیار دیلمی که از سال 403 تا سال 423 در گرگان و طبرستان سلطنت میکرده و منوچهری ظاهراً در آغاز کار در دربار او به سر می برده است. لیکن در حق این پادشاه قصیده ای در دیوان او نیست. دولتشاه در تذکرهالشعرا و هدایت در مجمعالفصحا به نقل از میرمحمدتقی کاشانی در خلاصهالافکار نوشته اند که منوچهری شاگرد ابوالفرج سگزی، شاعر معروف اواخر قرن چهارم هجری قمری مداح ابوعلی سیمجور بوده است. ابوالفرج را استاد عنصری هم دانسته اند. قبول قول تذکره نویسان در شاگردی عنصری در خدمت ابوالفرج چندان مشکل به نظر نمی آید لیکن در تعلیم منوچهری نزد ابوالفرج سگزی تردید بسیار است. عوفی این بیت از منوچهری را: قیصر شرابدار تو چیپال پاسبان بیغو، رکابدار تو فغفور پرده دار. در مدح یمین الدوله محمود دانسته است و هدایت هم نوشته است که ’به خدمت محمد بن محمود مشغول بوده، گویند در مجلس او منصب ترخانی داشته یعنی در هر وقت بی رخصت سرزده توانستی رفتن او را منعی نبود’. لیکن چون خواهیم دیدکه ورود منوچهری در دربار غزنویان بعد از حدود سال 421 بوده است طبعاً بطلان سخنان مذکور آشکار میشود. از اوایل حال منوچهری اطلاعی در دست نیست جز آنکه عوفی نوشته در ایام کودکی چنان ذکی بود که هر نوع که از او در شعر امتحان کردندی بدیهه بگفتی و خاطر او به مؤاتات آن مسامحه کردی. همین حدت ذهن و ذکاء بسیار او را در عنفوان شباب به آموختن ادب عربی و حفظ اشعارشعرای بزرگ تازی گوی و احاطه بر احوال و آثار شاعران پارسی و تازی و اطلاع از علوم ادبی و دینی و طب کمک کرد و او خود به علومی که در آنها تبحر داشت اشارۀ صریح دارد: من بدانم علم طب و علم دین و علم نحو تو ندانی دال و ذال و راء و زاء و سین شین. و علاوه بر آن استفاده از اصطلاحات علم نجوم و طب و استقبال و تضمین اشعار شعرای عربی زبان و ذکر اسامی شاعران مشهور پیش از خود همه دلیل وسعت اطلاعات این شاعر بزرگ است. منوچهری به کثرت محفوظات خود از اشعار عربی در این بیت اشاره کرده است: من بسی دیوان شعر تازیان دارم ز بر تو ندانی خواند الاهبی بصحنک فاصبحین. از کیفیت ارتباط منوچهری با دربار غزنوی اطلاع صریح در دست نیست و گویا این ارتباط اندکی بعد از حدود سال 421 صورت گرفته باشد زیرا منوچهری پیش از آنکه در سال 426 در ساری به خدمت مسعود بن محمود رسد در ری به سر میبرده است و معلوم نیست که پیش از این تاریخ مسعود را ملاقات کرده باشد ولی این مانع آن نیست که پس از ورود به ری با دربار مسعود ارتباطی داشته بوده باشد. از جملۀ قدیمترین قصاید او که بعد از ورود به ری سروده یکی قصیده ای است به مطلع: بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای سنبلش چون پر طوطی روی چون فر همای. که در مدح خواجه طاهر دبیر سروده است و چون خواجه طاهر دبیر در جمادی الاّخر سال 424 هجری قمری از کدخدایی عراق معزول و بوسهل حمدونی (حمدوی) به جای او گماشته شد پس ناگزیر منوچهری قصیدۀ خود را در مدح او پیش از این تاریخ گفته است. در سال 426 مسعود به قصد گرگان و مازندران از نیشابور بدانجانب لشکر کشید و منوچهری را در مازندران از ری به خدمت خود خواند و او که ظاهراً تا این هنگام بوسیلۀ امرای دولت غزنوی در ری با درگاه مسعود ارتباطی یافته بود پیاده از ری به مازندران رفت و به خدمت پادشاه غزنوی رسید و به قول خود از فراق سلطان رست: از همه شاهان چنین لشکر که آورد و که برد از عراق اندر خراسان وز خراسان در عراق همچنان باز از خراسان آمدی بر پشت پیل کاحمد مرسل به سوی جنت آید بر براق ای فراق تو دل ما بندگان را سوخته صد هزاران شکر ایزد را که رستیم از فراق ونیز: خواست از ری خسرو ایران مرا بر شست میل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین. و نیز: دانی که من مقیمم بردرگه شهنشه تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری این دشتها بریدم وین کوهها پیاده دو پای با جراحت دو دیده گشته تاری بامید آنکه روزی خواند ملک به پیشم بختم شود مساعد روزم شود بهاری اکنونکه شاه شاهان بر بنده کرده رحمت کوشی که رحمت شه از بنده درگذاری. منوچهری بر اثر جوانی و جودت ذهن و شیرینی زبان در خدمت مسعود دستگاهی داشت و از این روی محسود اقران بود و در قصیده ای به مطلع: حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین قصاید و مسمطاتی که از منوچهری در دست است بیشتر در مدح مسعود بن محمود است لیکن علاوه بر سلطان غزنوی چند تن از رجال درگاه او را نیز ستوده است و از آن جمله اند: ابوالقاسم حسن عنصری که منوچهری قصیدۀ معروف خود را به مطلع ذیل: ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن. در مدح او سروده و او را در آن قصیده استاد خود خوانده است. علی بن عبیدالله صادق، معروف به علی دایه سپهسالار سلطان مسعود که قصیدۀ معروف منوچهری به مطلع: شبی گیسوفروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن. در مدح او از امهات قصائد فارسی است. منوچهری بر اثر کثرت اطلاع ازشعر و ادب عربی بعضی از قصائد معروف شاعران تازیگوی را استقبال کرده و گاه به اشاراتی از مطالع آنگونه قصاید در اشعار خویش مبادرت نموده است، مثلاً قصیدۀ: جهانا چه بی مهر و بدخو جهانی چو آشفته بازار بازارگانی. استقبال است از قصیدۀ ابوالشیص محمد از شعرای اوایل عهد عباسی که به سال 196 هجری قمری درگذشت و منوچهری خود گفته است: بر آن وزن این شعرگفتم که گفته ست ابوالشیص اعرابی باستانی ساقبل و اللیل ملقی الجران غراب ینوح علی غصن بان. و قصیدۀ زیبایی که در وصف سپیده دم گفته به مطلع: چو از زلف شب باز شد تابها فرومرد قندیل محرابها. بر وزن یکی از قصاید اعشی بن قیس باهلی است که منوچهری دو بیت آن را در قصیده تضمین کرده است: ابر زیر وبم شعر اعشی قیس زننده همی زد به مضرابها و کأس شربت علی لذه و اخری تداویت منها بهار. و قصیدۀ: فغان از این غراب بین ووای او که در نوا فگندمان نوای او. منوچهری در استعمال بعضی از کلمات و ترکیبات بی پرواست و علاوه بر این در بعضی قصائدش الفاظ بر معانی غلبه دارد اما امری که در اشعار او بیشتر باید مورد دقت قرار گیرد توجه اوست به تشبیهات بدیع چنانکه شاعر همواره خواسته است مطالب خود را از طریق تشبیهات محسوس و گاه عقلی و خیالی زیبا بیان کند. مطلب دیگری که باید در اشعار منوچهری مورد توجه باشد تکرار بعضی از مضامین است خاصه مضامینی که شاعر برای خمریات خود پیدا کرده و در بعضی از قصاید و همه مسمطات خویش به کار برده است. ظاهراًمسمط از مبدعات منوچهری است زیرا پیش از او در اشعار فارسی اثری از آن نمی یابیم و نیز تسمیط در شعر با نوع خاصی که منوچهری به نام مسمط ایجاد کرده متفاوت است. از میان شاعران بعد از منوچهری لامعی گرگانی کاراو را در سرودن مسمط دنبال کرد. دیگر از مطالبی که باید در اشعار منوچهری مورد توجه باشد تأثیر اوست از افکار شاعران عرب مانند عبور از بوادی و وصف شتر وندبه بر اطلال و دمن و ذکر عرایس شعر عربی و اسامی اماکن مذکور در قصاید شعرای جاهلی و نظایر این امور. استعمال کلمات عربی زائد از حد حاجت که غالباً برای فارسی زبانان عصر شاعر و بعد از او مهجور بود از خصایص مهم شعر منوچهری است. این شاعر حد و قیدی در این کار نمیشناخت و از این روی در برخی از قصاید او کار استعمال تازی به افراط کشیده است، مانند این قصیده: غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا از عشیقا نعیق تو بسیار و ما را عشیقی نباید به یک دوست چندین نعیقا ایا رسم اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا عنیزه برفت از تو و کرد منزل به مقراط و سقطاللوی و عقیقا ایا لهف نفسی که این عشق با من چنین خانگی گشت و چونین عتیقا ز خواب هوی گشت بیدار هر کس نخواهم شدن من ز خوابش مفیقا بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبورو قلیقا. وفات منوچهری را هدایت به سال 432 نوشته است. در اشعار او تا حوادث سال 430 و 431 اشاراتی دیده میشود ولی از آن پس اثری از وقایع تاریخی در دیوان او مشهود نیست و بنابراین قول هدایت مقبول به نظر میرسد. از اشعار اوست: الا یا خیمگی خیمه فروهل که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان فروبندند محمل نمازشام نزدیک است و امشب مه و خورشید را بینم مقابل ولیکن ماه دارد قصد بالا فروشد آفتاب از کوه بابل چنان دو کفۀ سیمین ترازو که این کفه شود زآن کفه مایل ندانستم من ای سیمین صنوبر که گردد روز چونین زود زایل من و تو غافلیم و ماه و خورشید بر این گردون گردان نیست غافل نگارین منا برگرد و مگری که کار عاشقان را نیست حاصل. (از تاریخ ادبیات صفا ج 1 صص 489-499) در جغرافیای سیاسی کیهان دو طایفه از ایلات کرد بدین نام آمده است: 1 -با تعداد 100 خانوار که مسکن آنان چهر چمچال و زهاب است و مذهب تشیع دارند. 2- با تعداد 50 خانوار که در جوانرود و زهاب سکونت دارند و جزو طایفۀ قبادی هستند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 60 و 62 شود
ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد منوچهر دامغانی، از جمله شعرای طراز اول ایران در نیمۀ اول قرن پنجم هجری قمری است. اسم و نسب او چنانکه در بیت ذیل آورده همان است که گفته ایم. بر هر کسی لطف کند و بیشتر لطف بر احمد بن قوص احمد کند همی. دولتشاه مولد او را بلخ دانسته لیکن او خود به مولد خویش اشارۀ صریح دارد آنجا که گفته است: سوی تاج عمرانیان هم برینسان بیامدمنوچهری دامغانی. ولادت او ظاهراً قرن چهارم یا سالهای نخستین قرن پنجم هجری قمری اتفاق افتاده است زیرا او در اشعاری که به عهد سلطنت تخلص منوچهری به سبب انتساب شاعر است به فلک المعالی منوچهر بن شمس المعالی قابوس بن وشمگیربن زیار دیلمی که از سال 403 تا سال 423 در گرگان و طبرستان سلطنت میکرده و منوچهری ظاهراً در آغاز کار در دربار او به سر می برده است. لیکن در حق این پادشاه قصیده ای در دیوان او نیست. دولتشاه در تذکرهالشعرا و هدایت در مجمعالفصحا به نقل از میرمحمدتقی کاشانی در خلاصهالافکار نوشته اند که منوچهری شاگرد ابوالفرج سگزی، شاعر معروف اواخر قرن چهارم هجری قمری مداح ابوعلی سیمجور بوده است. ابوالفرج را استاد عنصری هم دانسته اند. قبول قول تذکره نویسان در شاگردی عنصری در خدمت ابوالفرج چندان مشکل به نظر نمی آید لیکن در تعلیم منوچهری نزد ابوالفرج سگزی تردید بسیار است. عوفی این بیت از منوچهری را: قیصر شرابدار تو چیپال پاسبان بیغو، رکابدار تو فغفور پرده دار. در مدح یمین الدوله محمود دانسته است و هدایت هم نوشته است که ’به خدمت محمد بن محمود مشغول بوده، گویند در مجلس او منصب ترخانی داشته یعنی در هر وقت بی رخصت سرزده توانستی رفتن او را منعی نبود’. لیکن چون خواهیم دیدکه ورود منوچهری در دربار غزنویان بعد از حدود سال 421 بوده است طبعاً بطلان سخنان مذکور آشکار میشود. از اوایل حال منوچهری اطلاعی در دست نیست جز آنکه عوفی نوشته در ایام کودکی چنان ذکی بود که هر نوع که از او در شعر امتحان کردندی بدیهه بگفتی و خاطر او به مؤاتات آن مسامحه کردی. همین حدت ذهن و ذکاء بسیار او را در عنفوان شباب به آموختن ادب عربی و حفظ اشعارشعرای بزرگ تازی گوی و احاطه بر احوال و آثار شاعران پارسی و تازی و اطلاع از علوم ادبی و دینی و طب کمک کرد و او خود به علومی که در آنها تبحر داشت اشارۀ صریح دارد: من بدانم علم طب و علم دین و علم نحو تو ندانی دال و ذال و راء و زاء و سین شین. و علاوه بر آن استفاده از اصطلاحات علم نجوم و طب و استقبال و تضمین اشعار شعرای عربی زبان و ذکر اسامی شاعران مشهور پیش از خود همه دلیل وسعت اطلاعات این شاعر بزرگ است. منوچهری به کثرت محفوظات خود از اشعار عربی در این بیت اشاره کرده است: من بسی دیوان شعر تازیان دارم ز بر تو ندانی خواند الاهبی بصحنک فاصبحین. از کیفیت ارتباط منوچهری با دربار غزنوی اطلاع صریح در دست نیست و گویا این ارتباط اندکی بعد از حدود سال 421 صورت گرفته باشد زیرا منوچهری پیش از آنکه در سال 426 در ساری به خدمت مسعود بن محمود رسد در ری به سر میبرده است و معلوم نیست که پیش از این تاریخ مسعود را ملاقات کرده باشد ولی این مانع آن نیست که پس از ورود به ری با دربار مسعود ارتباطی داشته بوده باشد. از جملۀ قدیمترین قصاید او که بعد از ورود به ری سروده یکی قصیده ای است به مطلع: بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای سنبلش چون پر طوطی روی چون فر همای. که در مدح خواجه طاهر دبیر سروده است و چون خواجه طاهر دبیر در جمادی الاَّخر سال 424 هجری قمری از کدخدایی عراق معزول و بوسهل حمدونی (حمدوی) به جای او گماشته شد پس ناگزیر منوچهری قصیدۀ خود را در مدح او پیش از این تاریخ گفته است. در سال 426 مسعود به قصد گرگان و مازندران از نیشابور بدانجانب لشکر کشید و منوچهری را در مازندران از ری به خدمت خود خواند و او که ظاهراً تا این هنگام بوسیلۀ امرای دولت غزنوی در ری با درگاه مسعود ارتباطی یافته بود پیاده از ری به مازندران رفت و به خدمت پادشاه غزنوی رسید و به قول خود از فراق سلطان رست: از همه شاهان چنین لشکر که آورد و که برد از عراق اندر خراسان وز خراسان در عراق همچنان باز از خراسان آمدی بر پشت پیل کاحمد مرسل به سوی جنت آید بر براق ای فراق تو دل ما بندگان را سوخته صد هزاران شکر ایزد را که رستیم از فراق ونیز: خواست از ری خسرو ایران مرا بر شست میل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین. و نیز: دانی که من مقیمم بردرگه شهنشه تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری این دشتها بریدم وین کوهها پیاده دو پای با جراحت دو دیده گشته تاری بامید آنکه روزی خواند ملک به پیشم بختم شود مساعد روزم شود بهاری اکنونکه شاه شاهان بر بنده کرده رحمت کوشی که رحمت شه از بنده درگذاری. منوچهری بر اثر جوانی و جودت ذهن و شیرینی زبان در خدمت مسعود دستگاهی داشت و از این روی محسود اقران بود و در قصیده ای به مطلع: حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین قصاید و مسمطاتی که از منوچهری در دست است بیشتر در مدح مسعود بن محمود است لیکن علاوه بر سلطان غزنوی چند تن از رجال درگاه او را نیز ستوده است و از آن جمله اند: ابوالقاسم حسن عنصری که منوچهری قصیدۀ معروف خود را به مطلع ذیل: ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن. در مدح او سروده و او را در آن قصیده استاد خود خوانده است. علی بن عبیدالله صادق، معروف به علی دایه سپهسالار سلطان مسعود که قصیدۀ معروف منوچهری به مطلع: شبی گیسوفروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن. در مدح او از امهات قصائد فارسی است. منوچهری بر اثر کثرت اطلاع ازشعر و ادب عربی بعضی از قصائد معروف شاعران تازیگوی را استقبال کرده و گاه به اشاراتی از مطالع آنگونه قصاید در اشعار خویش مبادرت نموده است، مثلاً قصیدۀ: جهانا چه بی مهر و بدخو جهانی چو آشفته بازار بازارگانی. استقبال است از قصیدۀ ابوالشیص محمد از شعرای اوایل عهد عباسی که به سال 196 هجری قمری درگذشت و منوچهری خود گفته است: بر آن وزن این شعرگفتم که گفته ست ابوالشیص اعرابی باستانی ساقبل و اللیل ملقی الجران غراب ینوح علی غصن بان. و قصیدۀ زیبایی که در وصف سپیده دم گفته به مطلع: چو از زلف شب باز شد تابها فرومرد قندیل محرابها. بر وزن یکی از قصاید اعشی بن قیس باهلی است که منوچهری دو بیت آن را در قصیده تضمین کرده است: ابر زیر وبم شعر اعشی قیس زننده همی زد به مضرابها و کأس شربت علی لذه و اخری تداویت منها بهار. و قصیدۀ: فغان از این غراب بین ووای او که در نوا فگندمان نوای او. منوچهری در استعمال بعضی از کلمات و ترکیبات بی پرواست و علاوه بر این در بعضی قصائدش الفاظ بر معانی غلبه دارد اما امری که در اشعار او بیشتر باید مورد دقت قرار گیرد توجه اوست به تشبیهات بدیع چنانکه شاعر همواره خواسته است مطالب خود را از طریق تشبیهات محسوس و گاه عقلی و خیالی زیبا بیان کند. مطلب دیگری که باید در اشعار منوچهری مورد توجه باشد تکرار بعضی از مضامین است خاصه مضامینی که شاعر برای خمریات خود پیدا کرده و در بعضی از قصاید و همه مسمطات خویش به کار برده است. ظاهراًمسمط از مبدعات منوچهری است زیرا پیش از او در اشعار فارسی اثری از آن نمی یابیم و نیز تسمیط در شعر با نوع خاصی که منوچهری به نام مسمط ایجاد کرده متفاوت است. از میان شاعران بعد از منوچهری لامعی گرگانی کاراو را در سرودن مسمط دنبال کرد. دیگر از مطالبی که باید در اشعار منوچهری مورد توجه باشد تأثیر اوست از افکار شاعران عرب مانند عبور از بوادی و وصف شتر وندبه بر اطلال و دمن و ذکر عرایس شعر عربی و اسامی اماکن مذکور در قصاید شعرای جاهلی و نظایر این امور. استعمال کلمات عربی زائد از حد حاجت که غالباً برای فارسی زبانان عصر شاعر و بعد از او مهجور بود از خصایص مهم شعر منوچهری است. این شاعر حد و قیدی در این کار نمیشناخت و از این روی در برخی از قصاید او کار استعمال تازی به افراط کشیده است، مانند این قصیده: غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا از عشیقا نعیق تو بسیار و ما را عشیقی نباید به یک دوست چندین نعیقا ایا رسم اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا عنیزه برفت از تو و کرد منزل به مقراط و سقطاللوی و عقیقا ایا لهف نفسی که این عشق با من چنین خانگی گشت و چونین عتیقا ز خواب هوی گشت بیدار هر کس نخواهم شدن من ز خوابش مفیقا بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبورو قلیقا. وفات منوچهری را هدایت به سال 432 نوشته است. در اشعار او تا حوادث سال 430 و 431 اشاراتی دیده میشود ولی از آن پس اثری از وقایع تاریخی در دیوان او مشهود نیست و بنابراین قول هدایت مقبول به نظر میرسد. از اشعار اوست: الا یا خیمگی خیمه فروهل که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان فروبندند محمل نمازشام نزدیک است و امشب مه و خورشید را بینم مقابل ولیکن ماه دارد قصد بالا فروشد آفتاب از کوه بابل چنان دو کفۀ سیمین ترازو که این کفه شود زآن کفه مایل ندانستم من ای سیمین صنوبر که گردد روز چونین زود زایل من و تو غافلیم و ماه و خورشید بر این گردون گردان نیست غافل نگارین منا برگرد و مگری که کار عاشقان را نیست حاصل. (از تاریخ ادبیات صفا ج 1 صص 489-499) در جغرافیای سیاسی کیهان دو طایفه از ایلات کرد بدین نام آمده است: 1 -با تعداد 100 خانوار که مسکن آنان چهر چمچال و زهاب است و مذهب تشیع دارند. 2- با تعداد 50 خانوار که در جوانرود و زهاب سکونت دارند و جزو طایفۀ قبادی هستند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 60 و 62 شود
دیوچهره. دیوصورت. زشت روی: چنین کار نامد بگودرزیان از آن دیوچهران تورانیان. فردوسی. هوا تیره چون پود بر تار شد بر آن دیوچهران جهان تار شد. اسدی. از ایرانیان کس نبد دیده چیر چنان دیوچهران گرد دلیر. اسدی. فرود آمد زروزن دیوچهری نبوده در سرشتش هیچ مهری. نظامی. فرشته صفت گرد آن دیوچهر همی گشت چون گرد گیتی سپهر. نظامی
دیوچهره. دیوصورت. زشت روی: چنین کار نامد بگودرزیان از آن دیوچهران تورانیان. فردوسی. هوا تیره چون پود بر تار شد بر آن دیوچهران جهان تار شد. اسدی. از ایرانیان کس نبد دیده چیر چنان دیوچهران گرد دلیر. اسدی. فرود آمد زروزن دیوچهری نبوده در سرشتش هیچ مهری. نظامی. فرشته صفت گرد آن دیوچهر همی گشت چون گرد گیتی سپهر. نظامی