نام حاکم فارس است که از جانب کیخسرو حکومت و پادشاهی فارس میکرد. (برهان). نام حاکم پارس است که مبارز لشکر کیخسرو بود. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). نام یکی از پهلوانان ایران در عصر کیخسرو. (از فهرست ولف). نام حاکم فارس بوده که از جانب کیخسرو در آنجا حکومت مینموده و منوشان قبل از حکومت فارس سالاربار کیخسرو میبود وقتی که بهمن از بهشت گنگ پیغام افراسیاب را به کیخسرو میاورد منوشان او را پیش کیخسرو برد. (انجمن آرا) (آنندراج) : وزآن پس بیامد منوشان گرد خرد یافته جهن را پیش برد. فردوسی. ببودند بر دست رستم به پای زرسب و منوشان فرخنده رای. فردوسی. به یک دست مرطوس را کرد جای منوشان و خوزان فرخنده رای که بر کشور پارس بودند شاه منوشان و خوزان زرین کلاه. فردوسی
نام حاکم فارس است که از جانب کیخسرو حکومت و پادشاهی فارس میکرد. (برهان). نام حاکم پارس است که مبارز لشکر کیخسرو بود. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). نام یکی از پهلوانان ایران در عصر کیخسرو. (از فهرست ولف). نام حاکم فارس بوده که از جانب کیخسرو در آنجا حکومت مینموده و منوشان قبل از حکومت فارس سالاربار کیخسرو میبود وقتی که بهمن از بهشت گنگ پیغام افراسیاب را به کیخسرو میاورد منوشان او را پیش کیخسرو برد. (انجمن آرا) (آنندراج) : وزآن پس بیامد منوشان گرد خرد یافته جهن را پیش برد. فردوسی. ببودند بر دست رستم به پای زرسب و منوشان فرخنده رای. فردوسی. به یک دست مرطوس را کرد جای منوشان و خوزان فرخنده رای که بر کشور پارس بودند شاه منوشان و خوزان زرین کلاه. فردوسی
ناحیه و قریه ای است واقع در وادیی به کوه الوند همدان و جایی خرم و دلگشا است. (از معجم البلدان). ناحیه و قریه ای است به نزدیک الوند دامن کوه همدان به نزهت و صفا ضرب المثل عالم، شیخ عین القضات نیز آن را توصیف کرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
ناحیه و قریه ای است واقع در وادیی به کوه الوند همدان و جایی خرم و دلگشا است. (از معجم البلدان). ناحیه و قریه ای است به نزدیک الوند دامن کوه همدان به نزهت و صفا ضرب المثل عالم، شیخ عین القضات نیز آن را توصیف کرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
ناحیتی است (به خراسان از گوز کانان به دراندره پیوسته اندر کوهها و مهتران او را اندر قدیم برازبنده خواندندی و اکنون کاردار از حضرت ملک گوزگانان رود و این همه ناحیتهایی است با کشت و برز بسیار و نعمتی فراخ و مهتران این ناحیتها از دست ملک گوزگانان اند و مقاطعه بدو باز دهند و بیشتر مردمانی اند ساده دل، خداوندان چهارپای بسیاراند از گاو و گوسپند و اندر این پادشایی ناحیتهای خرد بسیارند و اندر او درختی بود که از او تازیانه کنند و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است و آهن و سرب و مس و سنگ سرمه و زاگهای گوناگون. (حدود العالم چ دانشگاه ص 96)
ناحیتی است (به خراسان از گوز کانان به دراندره پیوسته اندر کوهها و مهتران او را اندر قدیم برازبنده خواندندی و اکنون کاردار از حضرت ملک گوزگانان رود و این همه ناحیتهایی است با کشت و برز بسیار و نعمتی فراخ و مهتران این ناحیتها از دست ملک گوزگانان اند و مقاطعه بدو باز دهند و بیشتر مردمانی اند ساده دل، خداوندان چهارپای بسیاراند از گاو و گوسپند و اندر این پادشایی ناحیتهای خرد بسیارند و اندر او درختی بود که از او تازیانه کنند و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است و آهن و سرب و مس و سنگ سرمه و زاگهای گوناگون. (حدود العالم چ دانشگاه ص 96)
در حال خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش با همه معانی آن شود: خروشان و کفک افکنان و سلیحش. خسروی. گرانمایه فرزند در پیش اوی از ایوان برون شد خروشان بکوی. فردوسی. ببست آن در وبارگاه کیان خروشان بیامد گشاده میان. فردوسی. همه جامۀ پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همی ریخت خاک. فردوسی. خروشان همی تاخت تا قلبگاه بجائی کجا شاه بد با سپاه. فردوسی. شبگیر کلنگ را خروشان بینی در دست عبیر و نافۀ مشک بچنگ. منوچهری. همه روز نالان و جوشان بود بیک جای تا شب خروشان بود. (گرشاسب نامه). این کلمات تقریر کرد و از پیش شاه خروشان بیرون رفت. (سندبادنامه ص 224). خروشان و نفیرکنان از پیش حاکم بازگشت. (سندبادنامه ص 292). چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست داغ بر رخ طوق در گردن خروشان آمدم. خاقانی. به پلپل دانه های اشک جوشان دوانم بر در خویشت خروشان. نظامی. ز رشک نرگس مستش خروشان ببازار ارم ریحان فروشان. نظامی. ز گوش و گردنش لؤلؤ خروشان که رحمت بر چنان لؤلؤفروشان. نظامی. فرس کشته از بس که شب رانده اند سحرگه خروشان که وامانده اند. سعدی (بوستان). بیا وز غبن این سالوسیان بین صراحی خون دل و بربط خروشان. حافظ. ، خروشنده. آنکه می خروشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش در همه معانی آن شود: اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش. خسروی. برزم آسمان را خروشان کند چو بزم آیدش گوهرافشان کند. فردوسی. پراکنده با مشک و دم سنگ خوار خروشان بهم شارک و لاله سار. خطیری. مگرچون خروشان شود ساز او شود بانگ دریا به آواز او. نظامی. - سیل خروشان، سیل مهیب. سیل عظیم. سیل پرصدا. سیل نعره زن
در حال خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش با همه معانی آن شود: خروشان و کفک افکنان و سلیحش. خسروی. گرانمایه فرزند در پیش اوی از ایوان برون شد خروشان بکوی. فردوسی. ببست آن در وبارگاه کیان خروشان بیامد گشاده میان. فردوسی. همه جامۀ پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همی ریخت خاک. فردوسی. خروشان همی تاخت تا قلبگاه بجائی کجا شاه بد با سپاه. فردوسی. شبگیر کلنگ را خروشان بینی در دست عبیر و نافۀ مشک بچنگ. منوچهری. همه روز نالان و جوشان بود بیک جای تا شب خروشان بود. (گرشاسب نامه). این کلمات تقریر کرد و از پیش شاه خروشان بیرون رفت. (سندبادنامه ص 224). خروشان و نفیرکنان از پیش حاکم بازگشت. (سندبادنامه ص 292). چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست داغ بر رخ طوق در گردن خروشان آمدم. خاقانی. به پلپل دانه های اشک جوشان دوانم بر در خویشت خروشان. نظامی. ز رشک نرگس مستش خروشان ببازار ارم ریحان فروشان. نظامی. ز گوش و گردنش لؤلؤ خروشان که رحمت بر چنان لؤلؤفروشان. نظامی. فرس کشته از بس که شب رانده اند سحرگه خروشان که وامانده اند. سعدی (بوستان). بیا وز غبن این سالوسیان بین صراحی خون دل و بربط خروشان. حافظ. ، خروشنده. آنکه می خروشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش در همه معانی آن شود: اندازد ابروانْت همه ساله تیر غوش وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش. خسروی. برزم آسمان را خروشان کند چو بزم آیدش گوهرافشان کند. فردوسی. پراکنده با مشک و دم سنگ خوار خروشان بهم شارک و لاله سار. خطیری. مگرچون خروشان شود ساز او شود بانگ دریا به آواز او. نظامی. - سیل خروشان، سیل مهیب. سیل عظیم. سیل پرصدا. سیل نعره زن
بنا بر نقل صاحب انجمن آرای ناصری شهری است بخراسان در حدود نیشابور و بقوچان مشهور شده. صاحب آنندراج نیز خبوشان را چون انجمن آرای ناصری معرفی میکند دمشقی آنرا در ناحیۀ نیشابور می آوردو یاقوت در معجم البلدان می گوید این شهر شهر کوچکی است که در ناحیۀ نیشابور واقع و قصبۀ کورۀ استوا است. مستوفی می گوید: خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه فراوان باشد. (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 150). زین العابدین شیروانی مختصات جغرافیایی خبوشان را بقرن دوازدهم هجری چنین می آورد: ’شهری است از خراسان اکنون مشهور به قوچان است آبش معتدل و هوایش بسردی مایل، گویند در زمین هموار اتفاق افتاده و جوانب آن گشاده است قریب به هزار باب خانوار به آنست و نواحی معموره مضافات اوست. مردمش کرد و تاجیک و عموماً شیعی مذهب و نیک مشربند، شجاع و دلیر و در بعضی اوصاف دلپذیرند. حاکم آن دیار در کمال استقلال و اقتدار است و اسباب و آلات صلح و جنگ او باستقرار، مکرر تعریف حاکم آنجا راشنیده، و چون ندیدم بشرح احوال وی نپرداختم. مرد خردمند آنست که از دیده گوید نه از شنیده و از عیان سنجد نه از گمان. آنچه گوید راست گوید و طریق کذب نپوید. اصحاب فضل و هنر از آنجا ظهور نموده اند من جمله مخدوم الاعظم الشیخ حاجی محمد مرید شیخ شاه علی اسفراینی و از خلفاء شیخ رشیدالدین محمد و او از خلفای امیرشهاب الدین عبدالله برزش آبادی مشهدی که مدعی خلافت خواجه اسحاق ختلانی بوده’. (بستان السیاحه چ 1 ص 230) در مطلع الشمس ج 1 و سفرنامۀ ناصرالدین شاه بخراسان بسال 1300 هجری قمری اعتمادالسلطنه خبوشان را قوچان معرفی می کند. و ظاهراً محل فعلی قوچان با خبوشان قدیم کمی فرق دارد. شهر قوچان فعلی که نام دیگر آن ناصری است پس از زلزله 1311 و 1312 ساخته شده و نزدیک خبوشان قدیم است و امروزه خبوشان نام دهی است در این حدود
بنا بر نقل صاحب انجمن آرای ناصری شهری است بخراسان در حدود نیشابور و بقوچان مشهور شده. صاحب آنندراج نیز خبوشان را چون انجمن آرای ناصری معرفی میکند دمشقی آنرا در ناحیۀ نیشابور می آوردو یاقوت در معجم البلدان می گوید این شهر شهر کوچکی است که در ناحیۀ نیشابور واقع و قصبۀ کورۀ اَستُوا است. مستوفی می گوید: خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه فراوان باشد. (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 150). زین العابدین شیروانی مختصات جغرافیایی خبوشان را بقرن دوازدهم هجری چنین می آورد: ’شهری است از خراسان اکنون مشهور به قوچان است آبش معتدل و هوایش بسردی مایل، گویند در زمین هموار اتفاق افتاده و جوانب آن گشاده است قریب به هزار باب خانوار به آنست و نواحی معموره مضافات اوست. مردمش کرد و تاجیک و عموماً شیعی مذهب و نیک مشربند، شجاع و دلیر و در بعضی اوصاف دلپذیرند. حاکم آن دیار در کمال استقلال و اقتدار است و اسباب و آلات صلح و جنگ او باستقرار، مکرر تعریف حاکم آنجا راشنیده، و چون ندیدم بشرح احوال وی نپرداختم. مرد خردمند آنست که از دیده گوید نه از شنیده و از عیان سنجد نه از گمان. آنچه گوید راست گوید و طریق کذب نپوید. اصحاب فضل و هنر از آنجا ظهور نموده اند من جمله مخدوم الاعظم الشیخ حاجی محمد مرید شیخ شاه علی اسفراینی و از خلفاء شیخ رشیدالدین محمد و او از خلفای امیرشهاب الدین عبدالله برزش آبادی مشهدی که مدعی خلافت خواجه اسحاق ختلانی بوده’. (بستان السیاحه چ 1 ص 230) در مطلع الشمس ج 1 و سفرنامۀ ناصرالدین شاه بخراسان بسال 1300 هجری قمری اعتمادالسلطنه خبوشان را قوچان معرفی می کند. و ظاهراً محل فعلی قوچان با خبوشان قدیم کمی فرق دارد. شهر قوچان فعلی که نام دیگر آن ناصری است پس از زلزله 1311 و 1312 ساخته شده و نزدیک خبوشان قدیم است و امروزه خبوشان نام دهی است در این حدود
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 90 هزارگزی خاور قدمگاه با 680 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 90 هزارگزی خاور قدمگاه با 680 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دشت از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه، در 9 هزارگزی مشرق سلوانا، در درۀ سردسیری واقع است و 67 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون. شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان دشت از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه، در 9 هزارگزی مشرق سلوانا، در درۀ سردسیری واقع است و 67 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون. شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)