جدول جو
جدول جو

معنی منهاج - جستجوی لغت در جدول جو

منهاج
راه راست، راه روشن و آشکار
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
فرهنگ فارسی عمید
منهاج
(مِ)
به معنی منهج. (منتهی الارب). راه روشن. (ترجمان القرآن). راه گشاده. (آنندراج). راه راست و گشاده. (غیاث). راه فراخ. ج، مناهیج. (مهذب الأسماء). راه روشن و پیدا. (دهار). راه پیدا و گشاده. ج، مناهیج. (ناظم الاطباء). طریق واضح. (اقرب الموارد). طریق واضح. راه پیدا و گشاده. نهج. منهج. راه فراخ. راه دین. ج، مناهج. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجاً. (قرآن 48/5).... و قصد علی منهاج سلفه الصالح. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299).
جاه را صدر تو منظورترین پیشگه است
جود را بزم تو مشهورترین منهاج است.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 60).
اصحاب اطراف بر منهاج عبودیت و به التزام حمل و اتاوت و اقامت رسوم خدمت استادگی نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 46). بر آن منهاج که فرمان بود پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 68). و بر منهاج حکمت و قضیت دین مستقیم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 274).
کار و باری کت رسد وقت شکست
اندر آن اقبال و منهاج ره است.
مولوی.
وحشتت همچون موکل می کشد
که بجوی ای ضال منهاج رشد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
منهاج
راه روشن، راه راست و گشاد
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
فرهنگ لغت هوشیار
منهاج
((مِ))
راه، راه آشکار، جمع مناهج
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منها
تصویر منها
تفریق، علامت تفریق، (حرف اضافه + ضمیر) از او، از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه راست، راه آشکار، راه پیدا و گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
منهج ها، راههای راست، راههای آشکار، راههای پیدا و گشاده، جمع واژۀ منهج
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
بابزن. (منتهی الارب) (آنندراج). بابزن و سیخ کباب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ منهاج. (دهار). راههای راست و این جمع منهج است. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ منهج. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منهج یا منهج و منهاج. (اقرب الموارد). راههای پیدا و گشاده: خاطر... در مناهج مصافات و موالات دایم النور. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 256). مناهج عدل که نامسلوک مانده بود... (سندبادنامه ص 10). فیمابعد مناهج احکام دولت و مناظم دوام ملک بر وفق مراد... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 181). و مناهج بیم و اومید... با عاقلان زدن همین صفت دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). در تأسیس مبانی شعر و سلوک مناهج نظم بشناسند. (المعجم). از اقتفای مناهج و اقتنای منافع... عدول نجوید. (اخلاق ناصری).
کان نبد معروف و بس مهجور بود
از قلاع و از مناهج دوربود.
مولوی.
نشگفت اگر ملائکه گردند مقتدی
آن را که در مناهج حق مقتدا علی است.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 40).
رجوع به منهج و منهاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هاج ج)
مختلط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یقال: رأیت امر فلان ملهاجاً، ای مختلط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رِ)
مست شده از بوزه یا شراب. (ناظم الاطباء). مست شونده از بگنی و جز آن. (آنندراج). رجوع به انهراج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تاسه گرفته. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ ءْ)
از ’ن ه ء’، گوشت نیم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) : لحم منهاء، گوشت نیم پخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استخوان شکسته بعد گرفتگی. (منتهی الارب). استخوان شکستۀ جبیره کرده که از سر نو آن را بشکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شتابنده به سوی بدی. (منتهی الارب) (از شرح قاموس ص 645) (از محیطالمحیط). مایل و راغب به بدی و شرارت و عجول در بدی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فروریخته از خاک و ریگ و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریخته شده به روی پیمانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن میمون عجلی. رئیس فرقه ای از مشبهه که به نام او به منهالیه مشهورند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه منهام، شتر ماده که به راندن زود راه رود. ج، مناهیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ن ه ی’، رجل منهاه، مرد خردمند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد عاقل نیک رأی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن نیکو و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد یا زن نیکو. خوب. (ناظم الاطباء). زن خوبروی، بهج الغلام و یبهج بهاجه، حسن فهو بهیج و هی مبهاج. (از محیطالمحیط) ، کوهان فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). رایت ناقه لها سنام مبهاج و... ای سمان... (ذیل اقرب الموارد). ج، مباهیج. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
غریق در عبودیت. (منتهی الارب) : عبد صنهاج، اصیل فی العبودیه. (اقرب الموارد). رجوع به صنهاجه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ طَ)
پیدا و روشن گردانیدن راه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رانده شدن و شکسته شدن. (ناظم الاطباء) : هضم الشی ٔ فانهضم، ای دفعه عن موضعه و کسره. (ناظم الاطباء) ، انضمام. انهضم الشی ٔ، انضم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتاج
تصویر منتاج
پر رود پر زای: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منها
تصویر منها
در تفریق حساب بکار میرود، از آن کسر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه پیدا و گشاد و روشن و فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاج
تصویر انهاج
آشکار شدن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
جمع منهج، راه های راست، راستراه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضاج
تصویر منضاج
بابزن سیخ کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهاه
تصویر منهاه
پایان، خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهال
تصویر منهال
بخشنده: مرد، فرو ریز: چون ریگتوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهاج
تصویر انهاج
((اِ))
راه پیدا کردن، پیدا و گشاده شدن راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
((مَ هِ))
جمع منهج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهج
تصویر منهج
((مِ یا مَ هَ))
راه، روش، طریقه، جمع مناهج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منها
تصویر منها
((مِ))
از آن (مونث یا جمع)، تفریق، کاهش در ریاضیات
فرهنگ فارسی معین
منهج ها، راه ها، طریق ها، طرق، شیوه ها، روش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد