بر وزن و معنی مدنگ است که کلید چوبین و دندانۀ کلید و پرۀ قفل و چوب گنده باشد که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (از برهان قاطع). رجوع به مدنگ شود
بر وزن و معنی مدنگ است که کلید چوبین و دندانۀ کلید و پرۀ قفل و چوب گنده باشد که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (از برهان قاطع). رجوع به مَدَنگ شود
به معنی ماه باشد که قمر است، (برهان)، ماه را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، به معنی ماه است، (انجمن آرا) (آنندراج)، مانک، ماه، (ناظم الاطباء)، از اوستا، ’مونغ’، این کلمه در بعضی لهجه های ایرانی باقی مانده، کردی، ’مانگ’ ’منگ’ ’مهنگ’ (ماه)، در طبری نیز ’مانگ’، (حاشیۀ برهان چ معین) : به گرمی بدیشان یکی بانگ زد کز آن بانگ تب لرزه بر مانگ زد، عنصری (از انجمن آرا)، نتابد پیش مهر روی او مانگ که از شش دانگ حسن اوست یک دانگ، ؟، مه آتش پرستی ته دیم ور قدیمه بهاره، بهشته، مهر و مانگه، نه دیمه، رضا قلیخان هدایت (انجمن آرا ذیل دیم)، وی مانگ قسم یه چنی برزه ماچ دوس کردن و ترس و لرزه، (ترانۀ کردی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، به معنی آفتاب هم به نظر آمده است و به معنی اول اصح است، (برهان)، خورشید، (ناظم الاطباء)
به معنی ماه باشد که قمر است، (برهان)، ماه را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، به معنی ماه است، (انجمن آرا) (آنندراج)، مانک، ماه، (ناظم الاطباء)، از اوستا، ’مونغ’، این کلمه در بعضی لهجه های ایرانی باقی مانده، کردی، ’مانگ’ ’منگ’ ’مهنگ’ (ماه)، در طبری نیز ’مانگ’، (حاشیۀ برهان چ معین) : به گرمی بدیشان یکی بانگ زد کز آن بانگ تب لرزه بر مانگ زد، عنصری (از انجمن آرا)، نتابد پیش مهر روی او مانگ که از شش دانگ حسن اوست یک دانگ، ؟، مه آتش پرستی ته دیم ور قدیمه بهاره، بهشته، مهر و مانگه، نه دیمه، رضا قلیخان هدایت (انجمن آرا ذیل دیم)، وی مانگ قسم یه چنی برزه ماچ دوس کردن و ترس و لرزه، (ترانۀ کردی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ، به معنی آفتاب هم به نظر آمده است و به معنی اول اصح است، (برهان)، خورشید، (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان در 5 هزارگزی جنوب غربی بندرگز بین دو راهی بندر گزبهشهر و گرگان در دشت معتدل هوایی واقع و دارای 980 تن سکنه است. آبش از یک چشمۀ بزرگ و دو چشمۀ کوچک و محصولش برنج، غلات، پنبه، کنجد، مختصر نیشکر و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان در 5 هزارگزی جنوب غربی بندرگز بین دو راهی بندر گزبهشهر و گرگان در دشت معتدل هوایی واقع و دارای 980 تن سکنه است. آبش از یک چشمۀ بزرگ و دو چشمۀ کوچک و محصولش برنج، غلات، پنبه، کنجد، مختصر نیشکر و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دندانۀ کلیدان. (از لغت فرس اسدی). تزه. (لغت فرس، هرن). کلید چوبی باشد که کلیدان را بدان بگشایند. در فرهنگی به معنی دندانۀ کلیدان و پرۀ قفل نیز به نظر درآمده. (جهانگیری چ عفیفی ج 1 ص 813) (از برهان قاطع). کلید چوبین یعنی چوبی خرد که چون او را حرکت دهند چوب کلان که به او در از اندرون بسته است گشاده شود و آن چوب کلان را کلیدان گویند و بعضی به معنی دندانۀ کلید گفته اند و در مؤید [اللغات] به معنی پرۀ قفل آورده. (از رشیدی) (از انجمن آرا). دندانۀ کلید باشد، یعنی چون خواهند که در را ببندند آن دندانه ها از بالای در افتد و محکم شود. (اوبهی) مدنج. (سمرقندی، یادداشت مؤلف). در فرهنگ اسدی آن را مرادف تزه یا تژه و به معنی دندانۀ کلیدان می نویسد ولی در شاهدی که می آورد [بیت قریعالدهر] کلیدان به معنی قفل و مدنگ به معنی چفت یا کلان است [جای دیگر] از ظاهر استعمال این کلمه در بیت قریع چنین فهمیده می شود که مدنگ قسمتی از کلان در است که به منزلۀ رزه یا ظرف دسته است ونیز کلیدان یا کلیددان آن چیزی است که حالا بدان شیطانک می گویند و آن گاهی بر بالا و گاهی بر زیر و گاهی بر یک سوی مدنگ جای دارد و ظاهراً در زمان یا در شهرقریع شیطانک یا کلیدان در زیر جای داشته است و شایدکلیدان خود همان دسته را می گفته اند و در آن وقت از زیر می آویخته است ؟ [در جای دیگر] : مدنگ، تزه، تژ، تژه، و آن کلید چوبین کلیدان یعنی کلان یا کلون است.کلید چوبین در. قسمتی از دروند است که زبانه را پذیرد و مدنگ کلیدان است و زبانه یا کلید مدنگ یا زه است (از یادداشتهای مؤلف). در این ابیات مدنگ به معنی زبان کلیدان و کلون قفل بکار رفته است: در بفلنج کرده بودم استوار وز کلیدانه فروهشته مدنگ. علی قرط (یادداشت مؤلف). همه آویخته از دامن دعوی دروغ چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ. قریع (یادداشت مؤلف). خود تو شدی خزانۀ ارزاق اهل علم کردی در خزانۀ ارزاق بی مدنگ. سوزنی. ایمان کلید جنت و در بی مدنگ نی دندانۀ نیاز گشایندۀ مدنگ. سوزنی. از خاک بارگاه تو چون سرمه یافته ست در بند هر دری نبود چون مدنگ چشم. سیف اسفرنگ. کون خری دم خری گیر و رو زآنکه کلیدان نبود بی مدنگ. مولوی (جهانگیری). نه گله را به بیابان بود نیاز شبان نه خانه را به مواضع بود نیاز مدنگ. شمس فخری. ، در این بیت ظاهراً مفهوم کلید از آن استنباط می شود: نیزه شاه به هرجا که رود بگشاید سر آن نیزه مگر بر در فتح است مدنگ. سلمان ساوجی. ، به معنی چوب پس در انداختن هم هست و با ذال نقطه دار نیز درست است. (برهان قاطع)
دندانۀ کلیدان. (از لغت فرس اسدی). تزه. (لغت فرس، هرن). کلید چوبی باشد که کلیدان را بدان بگشایند. در فرهنگی به معنی دندانۀ کلیدان و پرۀ قفل نیز به نظر درآمده. (جهانگیری چ عفیفی ج 1 ص 813) (از برهان قاطع). کلید چوبین یعنی چوبی خرد که چون او را حرکت دهند چوب کلان که به او در از اندرون بسته است گشاده شود و آن چوب کلان را کلیدان گویند و بعضی به معنی دندانۀ کلید گفته اند و در مؤید [اللغات] به معنی پرۀ قفل آورده. (از رشیدی) (از انجمن آرا). دندانۀ کلید باشد، یعنی چون خواهند که در را ببندند آن دندانه ها از بالای در افتد و محکم شود. (اوبهی) مدنج. (سمرقندی، یادداشت مؤلف). در فرهنگ اسدی آن را مرادف تزه یا تژه و به معنی دندانۀ کلیدان می نویسد ولی در شاهدی که می آورد [بیت قریعالدهر] کلیدان به معنی قفل و مدنگ به معنی چفت یا کلان است [جای دیگر] از ظاهر استعمال این کلمه در بیت قریع چنین فهمیده می شود که مدنگ قسمتی از کلان در است که به منزلۀ رزه یا ظرف دسته است ونیز کلیدان یا کلیددان آن چیزی است که حالا بدان شیطانک می گویند و آن گاهی بر بالا و گاهی بر زیر و گاهی بر یک سوی مدنگ جای دارد و ظاهراً در زمان یا در شهرقریع شیطانک یا کلیدان در زیر جای داشته است و شایدکلیدان خود همان دسته را می گفته اند و در آن وقت از زیر می آویخته است ؟ [در جای دیگر] : مدنگ، تزه، تژ، تژه، و آن کلید چوبین کلیدان یعنی کلان یا کلون است.کلید چوبین در. قسمتی از دروند است که زبانه را پذیرد و مدنگ کلیدان است و زبانه یا کلید مدنگ یا زه است (از یادداشتهای مؤلف). در این ابیات مدنگ به معنی زبان کلیدان و کلون قفل بکار رفته است: در بفلنج کرده بودم استوار وز کلیدانه فروهشته مدنگ. علی قرط (یادداشت مؤلف). همه آویخته از دامن دعوی دروغ چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ. قریع (یادداشت مؤلف). خود تو شدی خزانۀ ارزاق اهل علم کردی در خزانۀ ارزاق بی مدنگ. سوزنی. ایمان کلید جنت و در بی مدنگ نی دندانۀ نیاز گشایندۀ مدنگ. سوزنی. از خاک بارگاه تو چون سرمه یافته ست در بند هر دری نبود چون مدنگ چشم. سیف اسفرنگ. کون خری دم خری گیر و رو زآنکه کلیدان نبود بی مدنگ. مولوی (جهانگیری). نه گله را به بیابان بود نیاز شبان نه خانه را به مواضع بود نیاز مدنگ. شمس فخری. ، در این بیت ظاهراً مفهوم کلید از آن استنباط می شود: نیزه شاه به هرجا که رود بگشاید سر آن نیزه مگر بر در فتح است مدنگ. سلمان ساوجی. ، به معنی چوب پس در انداختن هم هست و با ذال نقطه دار نیز درست است. (برهان قاطع)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 80هزارگزی شمال غربی مشهد و 4هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به قوچان با 424 تن سکنه. آبش از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 80هزارگزی شمال غربی مشهد و 4هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به قوچان با 424 تن سکنه. آبش از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ریسمان و طنابی را گویند که هر دو سر آن رابر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن بیاویزند. (برهان). ریسمانی را گویند که سر آن را بر دو جانب بندند و خوشه های انگور از آن آویزند، و آن را آونگ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : نبود عجب به دولت شاه ار به نام او گردد رحیق مختوم انگور بر وننگ. سوزنی. تو چون شکال بادی و انگور رزق تو تو بر زمین همی شو و رزق تو بروننگ. سوزنی. احسان تو به سان وننگ است و سلّه است درّ خوشاب و خوشۀانگور بر وننگ. سوزنی. ، تاک انگور، سر تاک بریده که از اطراف آن شاخچه هارسته باشد. (برهان). تاک بریده. (انجمن آرا) (آنندراج). شاخۀ تاک نوبریده. سر شاخۀ بریدۀ انگور. سر خوشۀ انگور بود که خوشه از او آب خورد. (لغت نامۀ اسدی) : شاد باش ای دو چشم دشمن تو سال و مه از گریستن چو وننگ. فرخی. مرحوم دهخدا درباره این شاهد نوشته اند: بی شبهه غلط از مؤلف است. اگر وننگ در حقیقت از رز و کرم چیزی باشد سر شاخۀ بریدۀ آن است که عادتاً تا چندروز از آن آب صافی چکد نه دم یا چنبۀ انگور که به وسیلۀ آن آب در خوشه دود - انتهی. فرهنگ ابراهیمی و مؤیدالفضلا و جهانگیری معنی وننگ را آونگ نوشته اند. تحفه به معنی تاک و وفائی سر تاک آورده لیکن مأخذ همان لغت الفرس است و اصح همان است. (حاشیۀ برهان قاطع از فرهنگ نظام). هدایت در انجمن آرا وننگ را به معنی تاک بریده آورده به استشهاد همین بیت. در دو نسخۀ خطی صحاح الفرس این کلمه به صورت وتنگ با تاء ضبط شده و گوید: سر خوشۀ انگور باشد که بدان آب خورد، فرخی گفت: شاد باش ای دو چشم روشن تو سال و مه از گریستن چو وتنگ. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
ریسمان و طنابی را گویند که هر دو سر آن رابر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن بیاویزند. (برهان). ریسمانی را گویند که سر آن را بر دو جانب بندند و خوشه های انگور از آن آویزند، و آن را آونگ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : نَبْوَد عجب به دولت شاه ار به نام او گردد رحیق مختوم انگور بر وننگ. سوزنی. تو چون شکال بادی و انگور رزق تو تو بر زمین همی شو و رزق تو بروننگ. سوزنی. احسان تو به سان وننگ است و سَلّه است درّ خوشاب و خوشۀانگور بر وننگ. سوزنی. ، تاک انگور، سر تاک بریده که از اطراف آن شاخچه هارسته باشد. (برهان). تاک بریده. (انجمن آرا) (آنندراج). شاخۀ تاک نوبریده. سر شاخۀ بریدۀ انگور. سر خوشۀ انگور بود که خوشه از او آب خورد. (لغت نامۀ اسدی) : شاد باش ای دو چشم دشمن تو سال و مه از گریستن چو وننگ. فرخی. مرحوم دهخدا درباره این شاهد نوشته اند: بی شبهه غلط از مؤلف است. اگر وننگ در حقیقت از رز و کرم چیزی باشد سر شاخۀ بریدۀ آن است که عادتاً تا چندروز از آن آب صافی چکد نه دم یا چنبۀ انگور که به وسیلۀ آن آب در خوشه دود - انتهی. فرهنگ ابراهیمی و مؤیدالفضلا و جهانگیری معنی وننگ را آونگ نوشته اند. تحفه به معنی تاک و وفائی سر تاک آورده لیکن مأخذ همان لغت الفرس است و اصح همان است. (حاشیۀ برهان قاطع از فرهنگ نظام). هدایت در انجمن آرا وننگ را به معنی تاک بریده آورده به استشهاد همین بیت. در دو نسخۀ خطی صحاح الفرس این کلمه به صورت وتنگ با تاء ضبط شده و گوید: سر خوشۀ انگور باشد که بدان آب خورد، فرخی گفت: شاد باش ای دو چشم روشن تو سال و مه از گریستن چو وتنگ. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نوعی از غله است. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). کرسنه. گاودانه. (فرهنگ فارسی معین). خرفی. (نوعی غله است) (بحر الجواهر) نام غله ای است. (انجمن آرا). نوعی از غله که مشنج نیز گویند. و مشنگ تلخ، کرسۀ تلخ. (ناظم الاطباء) : وطعامهم و الذره الجلبان و یسمونه المشنک و منه یصنعون الخبز. (ابن بطوطه)
نوعی از غله است. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). کرسنه. گاودانه. (فرهنگ فارسی معین). خرفی. (نوعی غله است) (بحر الجواهر) نام غله ای است. (انجمن آرا). نوعی از غله که مشنج نیز گویند. و مشنگ تلخ، کرسۀ تلخ. (ناظم الاطباء) : وطعامهم و الذره الجلبان و یسمونه المشنک و منه یصنعون الخبز. (ابن بطوطه)
دزد و راهزن. (برهان) (انجمن آرا) (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (اوبهی) (ناظم الاطباء). مشتنگ به زیادتی ’تا’ نیز آمده است. (فرهنگ رشیدی) : شد میر رود نیل چو در نیل غرق شد خاشاک وار بر سر آب آمدآن مشنگ. سوزنی. از می غفلت چو شود شاه دنگ مال رعیت ببرد هر مشنگ. سراج الدین (از انجمن آرا). صحاح الفرس دزد را ’درد’ خوانده بمعنی درد و محن گرفته است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، قسمی از ریسمان. (ناظم الاطباء) ، در گیلکی مشنگ بمعنی خل و ابله استعمال شود. قیاس شود با شنگ. (حاشیۀ برهان چ معین)
دزد و راهزن. (برهان) (انجمن آرا) (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (اوبهی) (ناظم الاطباء). مشتنگ به زیادتی ’تا’ نیز آمده است. (فرهنگ رشیدی) : شد میر رود نیل چو در نیل غرق شد خاشاک وار بر سر آب آمدآن مشنگ. سوزنی. از می غفلت چو شود شاه دنگ مال رعیت ببرد هر مشنگ. سراج الدین (از انجمن آرا). صحاح الفرس دزد را ’درد’ خوانده بمعنی درد و محن گرفته است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، قسمی از ریسمان. (ناظم الاطباء) ، در گیلکی مشنگ بمعنی خل و ابله استعمال شود. قیاس شود با شنگ. (حاشیۀ برهان چ معین)
رود بزرگی است در سرزمین هندوچین که از دریاچۀ ’تسه اینگ - هه’ در شمال شرقی تبت و ارتفاع سه هزار متری سرچشمه می گیرد و با نهرهای عمیق از ’یون - نان’ می گذرد و لائوس را از تایلند جدا می کند و پس از عبور از ’وینتیان’ و کامبوج و مرکز آن یعنی ’پنوم پن’ وارد ویتنام جنوبی می شود، آنگاه به قسمت جنوبی دریای چین می ریزد. طول آن در حدود 000، 180، 4 گز است. (از لاروس)
رود بزرگی است در سرزمین هندوچین که از دریاچۀ ’تسه اینگ - هه’ در شمال شرقی تبت و ارتفاع سه هزار متری سرچشمه می گیرد و با نهرهای عمیق از ’یون - نان’ می گذرد و لائوس را از تایلند جدا می کند و پس از عبور از ’وینتیان’ و کامبوج و مرکز آن یعنی ’پنوم پن’ وارد ویتنام جنوبی می شود، آنگاه به قسمت جنوبی دریای چین می ریزد. طول آن در حدود 000، 180، 4 گز است. (از لاروس)
سرشاخه بریده انگور: (شاد باش و دو چشم دشمن تو سال وماه (مه) از گریستن چو و ننگ) (فرخی)، تاک انگور، ریسمانی که دو سر آنرا بر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن آویزند آونگ: (احسان تو بسان وننگ است وسله است در خوشاب و خوشه انگور بر وننگ) (سوزنی)
سرشاخه بریده انگور: (شاد باش و دو چشم دشمن تو سال وماه (مه) از گریستن چو و ننگ) (فرخی)، تاک انگور، ریسمانی که دو سر آنرا بر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن آویزند آونگ: (احسان تو بسان وننگ است وسله است در خوشاب و خوشه انگور بر وننگ) (سوزنی)