جدول جو
جدول جو

معنی منند - جستجوی لغت در جدول جو

منند
(مَنْ)
دهی از دهستان شاخنات است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 202 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغند
تصویر مغند
دمل، غده، عقده، گره، هر چیز گرد مانند گلوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
تکیه گاه، کنایه از مقام و مرتبه. نوعی بالش بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مننژ
تصویر مننژ
پرده های سه لایۀ مغز شامل سخت شامه، عنکبوتیه و نرم شامه، غشای دماغی، رویۀ مغز، با شام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنند
تصویر کنند
بیل، نوعی تبر یا بیل سرکج که با آن خار از زمین می کندند، برای مثال برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه / تا ناوه کشی خار زنی گرد بیایان (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
اسناد داده شده، نسبت داده شده
در علوم ادبی گزاره
حدیثی که به گویندۀ آن اسناد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسد
تصویر منسد
سد شده، بسته شده، بندآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منضد
تصویر منضد
بر یکدیگر چیده شده، منظم و مرتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشد
تصویر منشد
آنکه شعر دیگری را می خواند، شعرخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجند
تصویر مجند
ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفند
تصویر مفند
تباه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهد
تصویر منهد
برجسته پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موند
تصویر موند
فرانسوی ویشات (فضای باز فضای دلپذیر) مجموعه افراد یک محوطه: (رستوارن... موند عالی دارد)، (ژیگولوها) محل اجتماع دختران و پسران مورد توجه. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر هندی: چون علوی و حسینی است ستوده است دو طرف او دو حد مهند. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
خوانده از دیگری باز خوانده خواننده از دیگری باز خوان، راهنما، نکوهشگر شعر خوانده شده از دیگری. خواننده و آورنده شعر از دیگری مقابل منشی: (بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشدست و بعضی را منشی - آورده شد) (جوامع الحکایات. 27: 1)، راه نماینده، هجو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضد
تصویر منضد
اردوال از سنگ ها روی هم چیده کالای برهم نهاده و مرتب شده
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست است بنگرید به منتقد لغتی است نادرست بجای منتقد و ناقد، جمع منقدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسد
تصویر منسد
نا گشودنی بسته شده گشوده ناشدنی: (هیچ عجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مث امنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند) (کلیله. مصحح مینوی. 47)
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که بر آن تکیه کرده شود روزگار، زمانه، اسناد شده نسبت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله (مطلقا)، گرهی که در میان گوشت باشد غده، دمل، هر چیز ممزوج درهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزند
تصویر مزند
زفت، پسر خوانده، جامه کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
ماننده شبیه نظیر: زیرا که وی بهیچ چیز مانندنیست. توضیح این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به) آید بدون اضافه استعمال شود: سرو مانند و اگر پیش از اسم آید بصورت اضافه استعمال گردد: روی یار مانندماه است، نظیر مثل (بصورت اضافه آید) : و ماننداین عمل را مضارعه خوانند. یا به مانند. مانند نظیر شبیه: چرا شد پدر هفت مادر چهار ک چگونه سه فرزند شد آشکار ک چواین هر سه هم زین پدر مادرند چرا نه بمانند یکدیگرند ک (امیر خسرو آنند)، از قبیل: پستانداران جانورانی هستند... مانند سگ گربه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری است چاه کنان و گلکاران را که بدان زمین کنند: بر گیر کنند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان. (خجسته)، بیلی که سر آن خمیده است و برزیگران (مخصوصا در ماورا النهر) با آن کار میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنند
تصویر کنند
((کَ نَ))
افزاری که چاه کنان و گل کاران با آن زمین را می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانند
تصویر مانند
((نَ))
از ادات تشبیه به معنی شبیه، ماننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسند
تصویر مسند
((مَ نَ))
تکیه گاه، بالش بزرگ، مقام، مرتبه، فرشی گرانبها که بالای اطاق می افکندند و بزرگان بر آن جلوس می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسند
تصویر مسند
((مَ نَ))
نسبت داده شده، چیزی که به آن تکیه شود، یکی از ارکان اصلی جمله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موند
تصویر موند
((مُ))
وضع، حال، موقعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منضد
تصویر منضد
((مُ نَ ضَّ))
به رشته کشیده شده، مرتب، منظم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشد
تصویر منشد
((مُ شَ))
شعر خوانده شده از دیگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشد
تصویر منشد
((مُ ش))
خواننده و آورنده شعر از دیگری، مقابل منشی، راه نماینده، هجو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانند
تصویر مانند
شبیه، از قبیل، نظیر، مثل، مثال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکند
تصویر مکند
جذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منید
تصویر منید
توجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهند
تصویر مهند
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره