جدول جو
جدول جو

معنی منمهل - جستجوی لغت در جدول جو

منمهل(مُ مَ هَِ ل ل)
برافراخته و راست ایستاده و استیخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
منهل ها، جاهای آب خوردن در راه، چشمه هایی که مردم از آن آب بخورند، جمع واژۀ منهل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَهَْ هَِ)
زمان دهنده وتأخیرکننده و نرمی و آهستگی کننده. (آنندراج). مهلت دهنده و زمان دهنده و تأخیرکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان خورش از بخش شاهرود شهرستان هروآباد که 265 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه قزل اوزن، محصولش غلات و حبوبات است و پنبه و برنج و میوه های درختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. در این ده معدن زاج وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
نوشتۀ متعارف الخط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مکتوب و نوشته و نوشته ای که خطوط آن به هم نزدیک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَمْ مَ)
بلندکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). بلندکرده و برداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ / مُ مِ)
سخن چین. (منتهی الارب). سخن چین و نمام. (ناظم الاطباء). نمام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَص ص)
رجوع به نهل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان، ای مشربهم و موضع نهلهم. (منتهی الارب). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مناهل. (از اقرب الموارد). جای آب خوردن. (دهار). آبشخور. ج، مناهل. (مهذب الأسماء). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. (غیاث) (آنندراج). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعه. ورد. مورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. (ناظم الاطباء) :
راغها را کمال نعمت حق
بسته در سبزه دامن منهل.
ابوالفرج رونی.
شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. (عقدالعلی). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. (سندبادنامه ص 6).
پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ
قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ.
مولوی.
، منزل یا منزل دشت. (منتهی الارب). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. (ناظم الاطباء). به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ل ل)
باران سخت ریزان. (آنندراج). باران سخت ریخته شده، اشک روان گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
خداوند شتران نخست آب خورده، خشمناک. (آنندراج). آنکه خشمناک میگردد و خشم میکند، آنکه می آشامد، آنکه شتران را سیراب میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ منهل. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع منهل که به معنی چشمه باشد. (غیاث) (آنندراج). آبشخورها. سرچشمه ها: اگر چه آن چشمۀ مکارم را مناهل آنجاست... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 346). در رزادیق و رساتیق می گشت و مشارع و مناهل می نوشت. (سندبادنامه ص 304). ذوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 266). مانند تگرگ از مناهل غمام روان. (جهانگشای جوینی). رجوع به منهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَمْ مَ لَ)
امراءه منمله، زنی که یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که به یک جا قرار و آرام نگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
اشک جاری از چشم. (آنندراج). اشک روان شده از چشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ هَِ)
افتنده و سست. (آنندراج) (از منتهی الارب). سست گردیده و افتاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقهال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ هََ)
پنبۀ دانه دار. (ازمنتهی الارب) (آنندراج). پنبه ای که در آن پنبه دانه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ هَِ ل ل)
آب صافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). آب صاف و روی هم ایستاده. (ناظم الاطباء) ، راست و بر پای ایستنده. (منتهی الارب) (آنندراج). منتصب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَهَْ هَِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملایم و کاهل و آهسته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ هَِل ل)
از ’ت م ه ل’، دراز و راست و خوش اندازه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ هَِ ل ل)
لاغر و نزار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای نوشیدن آب آبخور آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
جمع منهل، باز داشته ها ناشایست ها جمع منهل آبخور ها آبشخور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهل
تصویر منهل
((مَ هَ))
جای نوشیدن آب، آبخور، آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ فارسی معین
آبشخور، مشرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد