دهی است از دهستان خورش از بخش شاهرود شهرستان هروآباد که 265 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه قزل اوزن، محصولش غلات و حبوبات است و پنبه و برنج و میوه های درختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. در این ده معدن زاج وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خورش از بخش شاهرود شهرستان هروآباد که 265 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه قزل اوزن، محصولش غلات و حبوبات است و پنبه و برنج و میوه های درختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. در این ده معدن زاج وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان، ای مشربهم و موضع نهلهم. (منتهی الارب). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مناهل. (از اقرب الموارد). جای آب خوردن. (دهار). آبشخور. ج، مناهل. (مهذب الأسماء). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. (غیاث) (آنندراج). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعه. ورد. مورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. (ناظم الاطباء) : راغها را کمال نعمت حق بسته در سبزه دامن منهل. ابوالفرج رونی. شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. (عقدالعلی). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. (سندبادنامه ص 6). پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ. مولوی. ، منزل یا منزل دشت. (منتهی الارب). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. (ناظم الاطباء). به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. (از اقرب الموارد)
آبخور و نخست آبخوردن و جای آب خوردن. یقال: منهل بنی فلان، ای مشربهم و موضع نهلهم. (منتهی الارب). آبشخور و جائی که در آن آب خورند و گویند چشمه ای آب که شتران را از چراگاهها بدانجا بازگردانند. ج، مَناهِل. (از اقرب الموارد). جای آب خوردن. (دهار). آبشخور. ج، مناهل. (مهذب الأسماء). چشمه در چراگاه و صحرا که مردم و بهائم از آن آب نوشند و این مأخوذ از نهل است که به معنی سیراب شدن باشد. (غیاث) (آنندراج). مشرب. مشرع. آبخور. آبشخور. شریعه. ورد. مورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آبخور و چشمه ای در چراگاه که شتران از آن آب می خورند، و هر جایی که در آن آبخور باشد. ج، مناهل. (ناظم الاطباء) : راغها را کمال نعمت حق بسته در سبزه دامن منهل. ابوالفرج رونی. شیر با آهو از یک منهل آب میخورد و کبک با شاهین در یک مرقد خواب می کند. (عقدالعلی). از منبع عدل و منهل فضل او زلال نوال چشند. (سندبادنامه ص 6). پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ قبض و شادی نز مریدان بل ز شیخ. مولوی. ، منزل یا منزل دشت. (منتهی الارب). منزل و جایی در بیابان که دارای آب باشد و مسافرین در آن منزل میکنند. (ناظم الاطباء). به منازل دشت ها و بیابانهایی اطلاق می گردد که بر کنار راه مسافران قرار دارد و در آنها آب یافت میشود. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ منهل. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع منهل که به معنی چشمه باشد. (غیاث) (آنندراج). آبشخورها. سرچشمه ها: اگر چه آن چشمۀ مکارم را مناهل آنجاست... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 346). در رزادیق و رساتیق می گشت و مشارع و مناهل می نوشت. (سندبادنامه ص 304). ذوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 266). مانند تگرگ از مناهل غمام روان. (جهانگشای جوینی). رجوع به منهل شود
جَمعِ واژۀ مَنهَل. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع منهل که به معنی چشمه باشد. (غیاث) (آنندراج). آبشخورها. سرچشمه ها: اگر چه آن چشمۀ مکارم را مناهل آنجاست... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 346). در رزادیق و رساتیق می گشت و مشارع و مناهل می نوشت. (سندبادنامه ص 304). ذوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 266). مانند تگرگ از مناهل غمام روان. (جهانگشای جوینی). رجوع به منهل شود
آب صافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). آب صاف و روی هم ایستاده. (ناظم الاطباء) ، راست و بر پای ایستنده. (منتهی الارب) (آنندراج). منتصب. (اقرب الموارد)
آب صافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). آب صاف و روی هم ایستاده. (ناظم الاطباء) ، راست و بر پای ایستنده. (منتهی الارب) (آنندراج). منتصب. (اقرب الموارد)