جدول جو
جدول جو

معنی منماص - جستجوی لغت در جدول جو

منماص(مِ)
منمص. آلتی که موی بدان چینند. (منتهی الارب). منقاش. (اقرب الموارد). خارچین. (زمخشری). آلتی که بدان موی چینند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منمص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناص
تصویر مناص
فرار، گریز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
آنکه افزون می کند و پدید می آورد هرچیز بدی را. (ناظم الاطباء) : انه لمنداص بالشر، یعنی او بسیارآرندۀبدی است و درآینده در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه پنهانی هجوم می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اندیاص شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ماه. شهر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گویند: لم یأتنی نماصاً، أی شهراً. (اقرب الموارد). ج، نمص، انمصه
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رشتۀ سوزن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
آلتی که موی بدان چینند. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری که بدان موی چینند. (ناظم الاطباء). منماص. منقاش. (اقرب الموارد). رجوع به منماص شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بدزبان زشت گول سبک چست. (منتهی الارب) (آنندراج). زن گول و احمق و زن بدزبان سبک. (ناظم الاطباء). زن زشت و گویند زن احمق و زن بدزبان. (ازاقرب الموارد) ، مرد که پیوسته بر قوم خود ناپسندها نماید و شرارت و بدی پیدا کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منادیص. (اقرب الموارد) ، زنی که عجز و رانهای وی کم گوشت و لاغر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن دراز باریک اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زنی که شوی را از فراش منع کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زنی که اطاعت شوهر نکند و او را از فراش خود منع کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیارخنده. منفاض. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن بسیارخنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن کمیزکننده بر بستر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن بول کننده در بستر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لِ)
رسته و رها شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ازبیخ برکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَلْ لُ)
برچیدن موی. (آنندراج). تنمیص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنمیص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ناص ص)
جمع واژۀ منصّه. تختهای عروسان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). رجوع به منصه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفاص
تصویر منفاص
شاشو: زنی که در بستر بشاشد
فرهنگ لغت هوشیار
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناص
تصویر مناص
((مَ))
گریختن، گریزگاه، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین