جدول جو
جدول جو

معنی منلاک - جستجوی لغت در جدول جو

منلاک
(مَ / مُ)
درویش و فقیر و مرد بدبخت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 371)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاک
تصویر ملاک
کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفلاک
تصویر مفلاک
مفلوک، تهیدست، بی چیز، برای مثال به قسمت است مقادیر رزق نه از جهد است / دلیلش ابله مرزوق و زیرک مفلاک (جمال الدین عبدالرزاق - ۲۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
اصل و مایۀ چیزی که مبنای سنجش آن قرار می گیرد، معیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
مالک ها، ارباب ها، صاحبان زمین، جمع واژۀ مالک
فرهنگ فارسی عمید
(مَلْ لا)
مأخوذ از تازی، خداوند ملک و صاحب ملک. (ناظم الاطباء). صاحب قریه ها و مزارع بسیار. صاحب ملک بسیار. ج، ملاکین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به این معنی در عربی نیامده و ساختگی است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ 3 ص 101)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
جمع واژۀ مالک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پنج قطعه زمین بسیط که در ولایت... واقع است و از ملاک به ما منتقل شد. (مکاتبات رشیدی ص 182). چون آن بائرات معمور شود... و ارباب و ملاک را ازنو ارتفاع و استظهاری پدید آید رعایا مستظهر و متنعم شوند. (تاریخ غازان ص 352). و رجوع به مالک شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
قوام کار. (از اقرب الموارد). اصل چیزی و آنچه چیزی به او قایم باشد. (غیاث) : باید که فقر بر غنا اختیار کند تا مرید را اختیار فقر که ملاک تصوف و شرط سلوک است آسان بود. (مصباح الهدایه چ همائی ص 229). سالکان طریق حقیقت را در مبداء سلوک ازقطع علائق... و موافقت طبیعت که شرط سلوک و ملاک سیر است چاره نیست. (مصباح الهدایه ایضاً ص 256) ، معیار. قاعده. قانون. ضابطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علت و منشاء وضع یک قانون. در همین اصطلاح، لغت مناط هم در فقه استعمال شده است، ولی ملاک هم در فقه و هم در حقوق جدید استعمال می شود. (ترمینولوژی حقوقی تألیف جعفری لنگرودی) ، گل. (منتهی الارب). گل و طین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه ملاک الابل، ناقه ای که شتران پیرو وی باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملاک الدابه، دست و پای ستور. ج، ملک. ملک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واحد ملک. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملک شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
ملاک الامر، سرمایۀ امر که بدان قائم باشد و یقال: القلب ملاک الجسد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرمایۀکار که بدان قائم باشد. (ناظم الاطباء) ، کتخدایی یا عقد. یقال: شهدنا ملاکه، ای تزوجه و عقده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
تهیدست. درویش. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 276). فلک زده و پریشان حال که الحال مفلوک گویند، و این از اشتقاقات فارسیان است چون فلاکت و نزاکت و... (فرهنگ رشیدی). مردم تهیدست و پریشان و درویش و مفلس را گویند. (برهان) (آنندراج). تهی دست. درویش. حقیر و پریشان. (از مجمعالفرس سروری چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1331). به قول رشیدی این کلمه برساختۀ فارسیان است، مانند فلاکت، ولی کلمه مذکور را قزوینی اصیل دانسته. اما باید دانست که مفلاک در کتب عربی نیامده و بجای آن بدین معنی ’مفلاق’ استعمال شده. بنابراین یا در عربی عامیانه مفلاق تبدیل به مفلاک شده و یا ایرانیان در آن تصرف کرده اند. (قول اخیر اصح می نماید، زیرا در لغت فرس اسدی هم جزو لغات فارسی یاد شده و رشیدی هم همین را تائید می کند) و از همین کلمه بعداً مفلوک و فلاکت ساخته شده. (فرهنگ فارسی معین) :
از فلک نحسهابسی بیند
آنکه باشد غنی شود مفلاک.
ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 276).
هرزه و مفلاک بی نیاز از تو (کذا)
با تو برابر که راز بگشاید (کذا).
ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 276).
چیزی الفنج عزیزا که چو مفلاک شوی
خوار گردی بر خلقان و کم از خاک شوی.
چاکرعلی چیره (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
افلاک توانگر از ستاره
در جنب ستانۀ تو مفلاک.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 461).
به قسمت است مقادیر رزق نز جهد است
دلیلش ابله مرزوق و زیرک مفلاک.
جمال الدین عبدالرزاق (از مجمعالفرس سروری)
لغت نامه دهخدا
(مِ نِ)
چچلاس. سنجاقک. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ نِ)
پادشاه اسپارتا و برادر اگاممنن بود که با هلنا مزاوجت کرد و چون پاریس پسر پریاموس هلنا را بربود جنگ اسپارتا و تروا آغاز شد. منلاس در جنگ تروا شجاعت بسیار نمود و پس از تسخیر آن شهر، هلنارا به دست آورد. لکن تا بازگشت به وطن هشت سال در بیابانها سرگردان بود. (از تاریخ تمدن قدیم ایران)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
فقیر و درویش. (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 371 الف) :
در جهان هر که منهلاک شود
از سؤال و حساب پاک شود.
(از شعوری بدون ذکر نام شاعر)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مفلس. حقیر و فرومایه. (از آنندراج). تهیدست. حقیر و درویش حال. (از فرهنگ اوبهی). گدا. تهیدست. بیچاره. فرومایه و نکبتی. درویش، فقیر دیندار و متدین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مخفف ملأک. (ازاقرب الموارد) (المنجد). ملک. فرشته:
بود هاروت از ملاک آسمان
از عتابی شد معلق همچنان.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر5 بیت 3620).
و رجوع به ملأک و ملک شود، قدرت و توانایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقتدار. (از اقرب الموارد) : لیس له ملاک، قدرت و توانایی ندارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرشته، پیغام پیغامبری توان نیرو، سرمایه، پایه (ملاک الامر پایه کار) از ساخته های فارسی گویان ویسدار (ویس ملک اربابی)، جمع مالک، خاوندان ویسداران فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
در یکی از واژه نامه ها مفلاک آورده اند که نادرست است. صحاح الفرس این واژه را پارسی و برابر با تهیدست دانسته در برهان قاطع نیز مفلاک هم آوای افلاک آمده و پارسی دانسته شده برابر با مردم تهیدست و درویش. این واژه نه بر گرفته از مفلاق تازی است و نه آرش مفلاق تازی را دارد. از همین واژه فارسی گویان به روش تازی واژه های مفلوک و فلاکت را ساخته اند. تهیدست بی چیز مفلوک: (از فلک نحسهابسی بینند آن که باشد غنی شود مفلاک) (ابوشکور. لفااق. 276) توضیح بقول رشیدی این کلمه بر ساخته فارسیان است مانند فلاکت ولی کلمه مذکور را مرحوم قزوینی اصیل دانسته اما باید دانست که مفلاک در کتب معتبر عربی نیامده و بجای آن بدین معنی} مفلاق {استعمال شده. بنابراین یا در عربی عامیانه مفلاق تبدیل به مفلاک شده و یاایرانیان در آن تصرف کرده اند (قول اخیر اصح مینماید زیرا در لغت فرس اسدی هم جزو لغات فارسی یاد شده و رشیدی هم همین را تایید میکند) و از همین کلمه بعدا مفلوک و فلاکت ساخته شده. تهیدست و بی چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
((مِ))
اصل و مایه چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاک
تصویر ملاک
((مَ لّ))
کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفلاک
تصویر مفلاک
((مِ))
تهیدست، بی چیز، مفلوک
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در نزدیکی روستای آسن کرو نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی