جدول جو
جدول جو

معنی منقوش - جستجوی لغت در جدول جو

منقوش
نگاشته، نقش و نگار شده، نقش کرده
تصویری از منقوش
تصویر منقوش
فرهنگ فارسی عمید
منقوش
زموده نگاشته نقش شده نگاشته
تصویری از منقوش
تصویر منقوش
فرهنگ لغت هوشیار
منقوش
((مَ))
نقش شده، نگاشته
تصویری از منقوش
تصویر منقوش
فرهنگ فارسی معین
منقوش
برنگاریده، نگارین
تصویری از منقوش
تصویر منقوش
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منوش
تصویر منوش
(پسرانه)
نام پسر پشنگ و نوه دختری ایرج از پادشاه پیشدادی، نام یکی از ناموران قدیم که امروزه در اوستا اسمی از او نیست، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منقاش
تصویر منقاش
موچین، آلت نقاشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقوش
تصویر نقوش
نقش ها، تصویرها، شکل ها، کاراکترها، کارکردها، جمع واژۀ نقش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقور
تصویر منقور
کنده شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقول
تصویر منقول
نقل شده، جا به جا شدنی، روایت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقوص
تصویر منقوص
کم شده، هرچه که در آن نقصان واقع شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقوط
تصویر منقوط
نقطه دار، نقطه گذاشته شده، حرفی که دارای نقطه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقش
تصویر منقش
دارای نقش و نگار، رنگ آمیزی شده
فرهنگ فارسی عمید
بر کنده کنده کاری شده، ساییده کنده شده نقر شده کنده، سوراخ شده، ساییده شده. یا منقور بودن، کنده شدن: (این جمله بر لوحه منقور بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقش
تصویر منقش
مویکند مو چینه زموده نگاشته نقاشی شده نقش و نگار گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقوش
تصویر نقوش
جمع نقش، نگاره ها جمع نقش
فرهنگ لغت هوشیار
گاز مو چینه مویکش آلتی که بوسیله آن موی را از اعضای بدن کنند موچین موچینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوب
تصویر منقوب
سوارخ شده
فرهنگ لغت هوشیار
آکیده، کاهیده کم کرده شده آنچه در وی نقصان واقع شود، نقص آن است که از مفاعلین معصوب نون بیندازی مفاعیل بماند بضم لام و مفاعیل چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا منقوص خوانند (المعجم. مد. چا 61: 1)، کلمه ای که آخر آن یاء باشد مانند قاضی و صافی
فرهنگ لغت هوشیار
دیلدار پنده دار نقطه دار. یا حرف (حروف) منقوط. حرف (حروفی) که دارای نقطه باشد مقابل حرف (حروف) عطل مهمله: (اگر شاعری... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هر آینه از نوع تعسفی خالی نباشد) (المعجم. مد. چا. 317: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجوش
تصویر منجوش
بنگرید به منجوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحوش
تصویر منحوش
ترنجیده، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوشه
تصویر منقوشه
منقوشه در فارسی: ریز شکستگی: در استخوان ها مونث منقوش
فرهنگ لغت هوشیار
باز گفته سروا (حدیث)، ترا برده، جایداد نقل شده جابجا گردیده، روایت شده (قول حدیث) مروی، آنچه که روایت شود از پیشوایان دین و آن شامل اخبار و احادیث است مقابل معقول: (تا بدانی که بنا دین بر منقول است نه بر معقول) (کشف الاسرار 531: 2)، آنچه قابل حمل و نقل باشد مقابل غیر منقول، کلمه ای که از معنی لغوی خود بمعنی دیگری نقل شده و در معنی دوم بطور حقیقت و بدون قرینه استعمال گردد مانند کلمه} نماز {که در اصل لغت بمعنی خم شدن و تعظیم کردن است و بعدا بمعنی عبادت مخصوص مسلمانان بطور حقیقت استعمال شده. توضیح منقول یا اصطلاحی است یا شرعی و یا عرفی اول مانند} فعل {که در لغت بمعنی کردن است و در علم صرف بمعنی کلمه ای که دارای معنی مستقل و دال بر زمان (ماضی حال یا استقبال) منقول گردیده. دوم مانند نماز که در فوق گذشت. سوم مانند} دار {که بمعنی درخت است و در عرف بمعنی چوبی که محکوم باعدام را بدان آویزند گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقش
تصویر منقش
((مُ نَ قَّ))
نقش و نگار داده شده، رنگ آمیزی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقش
تصویر منقش
((مُ نَ قِّ))
نقش کننده، کنده کاری کننده (بر نگین و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقوش
تصویر نقوش
((نُ))
جمع نقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقاش
تصویر منقاش
((مِ))
موچینه، مقاش، ابزاری که با آن مو را از بدن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقور
تصویر منقور
((مَ))
کنده شده، نقر شده، کنده، سوراخ شده، ساییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقوص
تصویر منقوص
((مَ))
کم کرده شده، آن چه در وی نقصان واقع شود، در علم عروض، نقص آن است که از «مفاعیلن» معصوب نون بیندازی، «مفاعیل» بماند به ضم لام و «مفاعیل» چون از «مفاعلتن» منشعب باشد، آن را منقوص خوانند، کلمه ای که آخر آن یاء باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقول
تصویر منقول
((مَ))
نقل شده، روایت شده، مالی که قابل حرکت و جابه جا شدن باشد
فرهنگ فارسی معین