جدول جو
جدول جو

معنی منفوحه - جستجوی لغت در جدول جو

منفوحه(مَ)
قصبه ای است در جنوب ریاض و نزدیک آن واقع در نجد و دارای 20000 تن سکنه است. در اطراف آن باغها و نخلستانهاست. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
منفوحه(مَ حَ)
گویند رودخانه ای است که عرض یمامه را از بالا تا پایین می شکافد و در کنار همین رودخانه قریۀ معروف منفوحه واقع است که جایگاه اعشی بود و گور او نیز همین جاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناطحه
تصویر مناطحه
شاخ زدن به یکدیگر، کنایه از پیکار کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکوحه
تصویر منکوحه
زنی که به عقد ازدواج دایم درآمده، نکاح کرده شده، عقد شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ تِ حَ)
تأنیث منفتح. رجوع به منفتح شود.
- حرف منفتحه، سوای حروف ’ص’ ’ض ’’ط’ و ’ظ’ (صضطظ) است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر خلاف حروف مطبقه یعنی صاد و ضاد و طاء وظاء است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 323). رجوع به همین مأخذ و حرف منفتح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ حَ)
پنیر مایه. (مهذب الاسماء). به معنی انفحه است که شکنبه باشد. (منتهی الارب). انفحه که از شکم بزغاله بیرون آرند. (از اقرب الموارد). شکنبۀ بره و بزغاله مادامی که شیر می خورد و علف نخورده باشد. ج، منافح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ضعیف دل. (مهذب الاسماء). مرد سست دل جبان ترسنده. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سست دل ترسو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
زمین فراخ و یقال لی عنها مندوحه، ای سعه و یقال ایضاً ان فی المعاریض لمندوحه عن الکذب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین فراخ. (آنندراج) : ارض مندوحه، زمین فراخ دور. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
ارض منصوحه، زمین نیکوگیاه و متصل رویاننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
مقابله. (تاج المصادر بیهقی). مقابل و روباروی شدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ / حِ)
منکوحه. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده. و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده. (غیاث) (آنندراج). زن. زوجه. معقوده. زن کابین کرده. بعله. حلیله. حلال. همسر. جفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوحۀ برادر را خطبت کرد و از مزید خلوص و وفور نصوع در خدمت اعلام داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 403)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
تأنیث مسفوح. رجوع به مسفوح شود، ناقه مسفوحهالابط، شتر مادۀ فراخ بغل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
بز نر که به سرون زدن بمیرد. هاء به جهت غلبۀ اسمیت بر این کلمه افزوده شده است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ ضَ)
مفرد انافیض. (از اقرب الموارد). انافیض، برگ که بر نفاض ریخته شود. (منتهی الارب). و رجوع به انافیض شود، پر از تخم کردن ملخ وادی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). منه قولهم، و لاتکونوا کالجراد رعی وادیاً و انقف وادیاً، ای اکثر بیضه فیه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کفانیدن حنظل جهت دانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کفانیدن حنظل را جهت دانه. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
تأنیث منفوس. زاده. زائیده. و منه الحدیث: ما من نفس منفوسه الا و قد کتب مکانها من الجنه او النار. (از منتهی الارب). رجوع به منفوس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
دستی آبله شده. (مهذب الاسماء) : کف منفوطه، کف دست آبله رسیدۀ شوخگین ازعمل. نفیطه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آبله رسیده. تاول زده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذبوحه
تصویر مذبوحه
مذبوحه در فارسی مونث مذبوح بنگرید به مذبوح مونث مذبوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملفوظه
تصویر ملفوظه
مونث ملفوظ، حروف ملفوظه، جمع ملفوظات
فرهنگ لغت هوشیار
ملفوفه در فارسی مونث ملفوف: در نور دیده در پیچیده مونث ملفوف یا ملفوفه فرمان. فرمان پادشاه که قطع آن کوچکتراز فرمان باشد و بمهر کوچک شاه ممهور شده و مقید بر ثبت در دفاتر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
مناصحه و مناصحت در فارسی: پند گویی نصیحت کردن اندرز دادن، اندرز گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضحه
تصویر مناضحه
دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مناطحت در فارسی: شاخ زنی، پس زدن شاخ زدن بیکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع مدافعه: (و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند) (المعجم. مد. چا. 5: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتوحه
تصویر مفتوحه
مفتوحه در فارسی مونث مفتوح زبر دار، گشوده مونث مفتوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفوره
تصویر مغفوره
مغفوره در فارسی مونث مغفور آمرزیده: زن مونث مغفور
فرهنگ لغت هوشیار
مطروحه در فارسی مونث مطروح بنگرید به مطروح مونث مطروح، جمع مطروحات
فرهنگ لغت هوشیار
مشروحه در فارسی مونث مشروح بنگرید به مشروح مونث مشروح: مکتوبات مشروحه، جمع مشروحات
فرهنگ لغت هوشیار
مدفوعه در فارسی مونث مدفوع: بنگرید به مدفوع مونث مدفوع جمع مدفوعات
فرهنگ لغت هوشیار
مدفونه در فارسی مونث مدفون: بنگرید به مدفون مونث مدفون جمع مدفونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوره
تصویر محفوره
محفوری: زیلو آبچین گلیم که در (محفور) بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوظه
تصویر محفوظه
مونث محفوظ جمع محفوظات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوحه
تصویر منکوحه
منکوحه در فارسی مونث منکوح: شوکرده: زن مونث منکوح زن عقد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوحه
تصویر منصوحه
رویاننده زمین خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوره
تصویر محفوره
((مَ رَ یا رِ))
زیلو و قطیفه خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناطحه
تصویر مناطحه
((مُ طَ حَ یا طِ حِ))
شاخ زدن به یکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع، مدافعه
فرهنگ فارسی معین
زن، زوجه، عیال، همسر
متضاد: مطلقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد