جدول جو
جدول جو

معنی منفجر - جستجوی لغت در جدول جو

منفجر
پکش
تصویری از منفجر
تصویر منفجر
فرهنگ واژه فارسی سره
منفجر
جای روان شدن آب آبرو، ریگراه راه ریگناک جوانمرد، آب روان، آسیب رسنده، ترکنده: در فارسی کفته شکافته گشوده شده، آب روان، زخمی که چرک از آن جاری شود، ترکنده
فرهنگ لغت هوشیار
منفجر
((مُ فَ جِ))
گشوده شده، شکافته
تصویری از منفجر
تصویر منفجر
فرهنگ فارسی معین
منفجر
شکافته، گشوده شده
تصویری از منفجر
تصویر منفجر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفجره
تصویر منفجره
پکنده، تراکه، ترکنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفجره
تصویر منفجره
منفجره در فارسی مونث منفجر بنگرید به منفجر مونث منفجر: (مواد منفجره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفور
تصویر منفور
مورد نفرت، ناپسند، رمیده، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
باز ایستنده رویگردان سر باز زننده بیزار باز ایستنده سرباز زننده، نفرت کننده متنفر
فرهنگ لغت هوشیار
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
رخنه دار شکافدار رخنه دارنده دارای فرجه، دور جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضجر
تصویر منضجر
باز ایستنده سرباز زننده، نفرت کننده متنفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفور
تصویر منفور
((مَ))
ناپسند، مورد نفرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
((مُ فَ رِ))
رخنه دارنده، دور، جدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزجر
تصویر منزجر
((مُ زَ جِ))
رانده شده، ترسانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزجر
تصویر منزجر
متنفر، بیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
گشوده، باز، گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده شده، منتهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده شونده کشیده کشیده شونده کشیده، منتهی شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفر
تصویر منفر
رماننده، یاری دهنده، دستور دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجر
تصویر منجر
((مُ جَ رّ))
کشیده شده، کشیده شده به جایی یا سویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفجر کردن
تصویر منفجر کردن
کفانیدن کفتانیدن ترکاندن ترکاندن: (دینامیت را منفجر کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
کفتن ترکیدن پکیدن ترکیدن: (انبار باروت منفجر شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
Explode
دیکشنری فارسی به انگلیسی
বিস্ফোরণ হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی