گشوده شده و چشمۀ برآمده. (ناظم الاطباء). شکافته. - منفجر شدن، ترکیدن. - منفجر شدن چشمه، بردمیدن آب از چشمه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ینابیع حکمت از دل او منفجر شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 162). - منفجر شدن دنبل، گشوده شدن دنبل. (ناظم الاطباء). - منفجر شدن قرحه، سر بازکردن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منفجر گردیدن، جاری شدن. روان شدن: چون درخت ارغوان گردد رعافش منفجر چون زند باد خلافش کوهها را بر مسام. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 319). ، آب روان. (آنندراج). آب روان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بامداد روشن. (آنندراج). بامداد روشن گردیده و سپیدگردیدۀ آخر شب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بلاهای رسنده از هر سو. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، جوانمردی نماینده. (آنندراج). آنکه جوانمردی و بزرگواری آشکار می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انفجار شود