جدول جو
جدول جو

معنی منفاش - جستجوی لغت در جدول جو

منفاش
(مِ)
منقاش. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). رجوع به منقاش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفاق
تصویر منفاق
مرد بسیار نفقه، کسی که مال بسیار خرج کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفا
تصویر منفا
محل تبعید، تبعیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقاش
تصویر منقاش
موچین، آلت نقاشی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَفْ فَ)
منفش المنخرین، فراخ سوراخ بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
برانگیزنده شکار را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه برمی انگیزاند شکار را تا از جلو شکارچی بگذرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
موی چینه. (تفلیسی). خارچینه. منقاش. (دهار). آهنی است که بدان موی بینی و جز آن برکنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منقاش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دم آهنگران. منفخ. (مهذب الاسماء). دمۀ آهنگران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان باد کنند. (از اقرب الموارد) ، بوری. نی زرگری. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کورۀ آهنگران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیارخنده. منفاض. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن بسیارخنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن کمیزکننده بر بستر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن بول کننده در بستر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیارنفقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ رِ)
گسترده. پهن کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پشم زده. (مهذب الاسماء). پنبه و پشم زده، ای به کمان ندافی ازهم پاشیده شده. (غیاث) (آنندراج). ندیف. مندوف. حلیج. محلوج. فلخیده. فلخمیده. غاژده. واخیده. شیده. زده (پنبه و پشم). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عهن منفوش، پشم رنگین زده. (منتهی الارب). پشم رنگین زده شده. (ناظم الاطباء) : و تکون الجبال کالعهن المنفوش. (قرآن 5/101)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خارچین. (زمخشری). موی چینه. ج، مناقیش. (مهذب الاسماء). موی کن که آهن باشد که بدان خار و موی برکنند. منقش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی چینه که بدان موی را از بدن برکنند. (غیاث) (آنندراج). موی چین. موی چینه. خارچینه. موی کنه. موی کن. موچنه. مظفار. ملقاط. منتاش. منتاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خاری که ازکینه در سینۀ او شکسته است به منقاش تضرع و تخشع بیرون کشیدن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 123).
هزار بار به منقاش کلک دست سخات
ز چشم فضل برون خار امتحان آورد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 344).
گر منافق صفتی موی دماغت گردد
بهر دفعش دو زبانی است به از صد منقاش.
سعید اشرف (از آنندراج).
، به معنی نهرنی که بدان ناخن و حرف غلط را تراشند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دراز وانبوه ریش. (از اقرب الموارد). رجوع به عنفش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شب به چرا ماندن ستور را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). شب بچرا گذاشتن گوسفند و شتر را. (از اقرب الموارد). به چرا گذاشتن گوسفند و اشتر بشب بی شبان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نُفْ فا)
شتران شب چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). نافشه. (اقرب الموارد). شتران چرنده در شب بدون شبان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفاخ
تصویر منفاخ
دمه دمه آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفاص
تصویر منفاص
شاشو: زنی که در بستر بشاشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفاق
تصویر منفاق
پر هزینه یالمند مرد بسیار پر خرج پر نفقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاش
تصویر نفاش
حلاج، پنبه زن، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
گاز مو چینه مویکش آلتی که بوسیله آن موی را از اعضای بدن کنند موچین موچینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفاق
تصویر منفاق
((مِ))
مرد پر هزینه، مردی که نفقه خوار زیاد دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقاش
تصویر منقاش
((مِ))
موچینه، مقاش، ابزاری که با آن مو را از بدن می کنند
فرهنگ فارسی معین
موچین، موچینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد