جدول جو
جدول جو

معنی منغول - جستجوی لغت در جدول جو

منغول(مُ)
مغول: چون لشکر منغول به لب آب ترمد... سلطان محمد خوارزمشاه هزیمت کرد و لشکر سیستان بجمله کشته شدند و این بود به سال ششصد و شانزده و گرفتن لشکر منغول زمین خراسان را هم در این سال. (تاریخ سیستان). و مدد طلبیدن خداوندزاده رکن الدین از لشکر منغول. (تاریخ سیستان). رجوع به مغول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرغول
تصویر مرغول
دارای پیچ و تاب، مجعّد، برای مثال جوان چون بدید آن نگاریده روی / به سان دو زنجیر مرغول موی (رودکی - ۵۴۴)، کنایه از زلف پیچیده و مجعد، در موسیقی آواز، نغمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
کسی که عهده دار انجام کاری باشد، سرگرم، کنایه از گرفتار، درگیر، دارای شغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقول
تصویر منقول
نقل شده، جا به جا شدنی، روایت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحول
تصویر منحول
ویژگی سخن یا شعری که به دروغ به خود نسبت بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
درکار، بکار، سرگرم کار، جای اشغال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحول
تصویر منحول
چامه دزد سخن یا شعر دیگری که بخود بر بسته باشند: (غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول بدزدان غرر باز دهید،) (خاقانی. سج. 166)
فرهنگ لغت هوشیار
بچه زیبا و با نمک، شاد و با نشاط. یا شنگول (و) منگول. شاد و با نشاط. توضیح شنگول و منگول و حپک (حپه) انگور نام سه بزغاله است که در قصه شنگول و منگول فرزند بز هستند و گرگ شنگول و منگول را می خورد و بز با شاخ خود آنها را از شکم گرگ بیرون می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
باز گفته سروا (حدیث)، ترا برده، جایداد نقل شده جابجا گردیده، روایت شده (قول حدیث) مروی، آنچه که روایت شود از پیشوایان دین و آن شامل اخبار و احادیث است مقابل معقول: (تا بدانی که بنا دین بر منقول است نه بر معقول) (کشف الاسرار 531: 2)، آنچه قابل حمل و نقل باشد مقابل غیر منقول، کلمه ای که از معنی لغوی خود بمعنی دیگری نقل شده و در معنی دوم بطور حقیقت و بدون قرینه استعمال گردد مانند کلمه} نماز {که در اصل لغت بمعنی خم شدن و تعظیم کردن است و بعدا بمعنی عبادت مخصوص مسلمانان بطور حقیقت استعمال شده. توضیح منقول یا اصطلاحی است یا شرعی و یا عرفی اول مانند} فعل {که در لغت بمعنی کردن است و در علم صرف بمعنی کلمه ای که دارای معنی مستقل و دال بر زمان (ماضی حال یا استقبال) منقول گردیده. دوم مانند نماز که در فوق گذشت. سوم مانند} دار {که بمعنی درخت است و در عرف بمعنی چوبی که محکوم باعدام را بدان آویزند گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغوط
تصویر منغوط
چوب دوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزول
تصویر منزول
مهمانخانه مهمانسرای، چاییده سرما خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
پیچ و تاب باشد، موی پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منگول
تصویر منگول
((مَ))
بچه زیبا و بانمک، شاد و بانشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقول
تصویر منقول
((مَ))
نقل شده، روایت شده، مالی که قابل حرکت و جابه جا شدن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحول
تصویر منحول
((مَ))
سخن یا شعری که از دیگری باشد و به خود نسبت دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
((مَ))
کسی که سرگرم کار باشد، جای اشغال شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغول
تصویر مرغول
((مَ))
پیچیده، زلف پیچیده و مجعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
درکار، سرگرم، دست به کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
Busy, Occupied
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
occupé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
忙碌的 , 占用的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
עסוק , עסוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
바쁜
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
meşgul
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
sibuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
व्यस्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
beschäftigt, besetzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
occupato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
ocupado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
druk, bezet
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
зайнятий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
занятой , занятый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
zajęty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
ocupado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشغول
تصویر مشغول
忙しい , 占有された
دیکشنری فارسی به ژاپنی