جدول جو
جدول جو

معنی منعرج - جستجوی لغت در جدول جو

منعرج
(مُ عَ رِ)
خمیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آفتاب خمنده به سوی مغرب و میل کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آفتاب به سوی مغرب میل کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعراج شود
لغت نامه دهخدا
منعرج
(مُ عَ رَ)
خمیده، خم وادی بر راست و چپ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
کان لم یرد ماء بمنعرج اللوی
و لاظنها یوماً ظلال خیام.
(از ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مندرج
تصویر مندرج
درج شده، نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرج
تصویر معرج
نردبان، پلکان، آنچه به وسیلۀ آن بالا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
گشوده، باز، گشاده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ رِ)
مست شده از بوزه یا شراب. (ناظم الاطباء). مست شونده از بگنی و جز آن. (آنندراج). رجوع به انهراج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رَ)
جامۀ خطدار در پیچیدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ای است نفیس و منقش. (غیاث) (آنندراج) :
در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم
در معرج غلطم و معراج رضوان جای من.
خاقانی.
که وراء ممزج و معرج بغدادی ومطیر و معیر و دبیقی و قباطی مصری و وشی عدنی و بردیمنی تواند بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 304).
- معرج گر، به معنی بافندۀ معرج. (غیاث) (آنندراج).
- معرج گران فلک، عبارت از قضا و قدر که کارخانه داران افلا’اند و بعضی نوشته که عبارت است از عقول عشره و آن ده فرشتگان مقرب اند که به اعتقاد حکما افلاک ساختۀ اوشان است. (غیاث) (آنندراج) :
ز معراج او در شب ترکتاز
معرج گران فلک را طراز.
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 17)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ رَ)
نردبان و مصعد. معراج. ج، معارج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نردبان و محل صعود. (ناظم الاطباء) :
ای نفس تو معرج معانی
معراج تو نقل آسمانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رِ)
گروه هلاک شده و منعدم گشته. (ناظم الاطباء). رجوع به اندراج شود، درج شده و شامل شده و شامل کرده و گنجیده و گنجانیده و جمعکرده و فراهم آورده و درمیان نهاده و درمیان داخل کرده و دردفتردرج کرده و گنجانیده و ثبت نموده و درهم پیچیده. (ناظم الاطباء). درآمده در چیزی. (غیاث) (آنندراج) : و یا لیت که به دست کهترو پدر کاری سبر آمدی که ترفیه خاطر شریف در آن مندرج بودی. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 100). در طی آن مرثیه نامه تقریر جملۀ خصال آن زبدۀ رجال مندرج و مندمج است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 442). سراسر اشارت است و حکمتهای خفی در مضامین آن مندرج. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 101). اگر عاقل در این بیت تأمل کند هزار دیوان شعر و هزار دفتر حکمت در یک بیت آخراین رباعی مندرج بیند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 44).
در هر نفسیم تعبیه آهی
در هر سخنیم مندرج وایی.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 244).
جزئیات نامتناهی که در تحت کلیات مندرج باشد بر وجهی از وجوه در او حاصل آمده باشد. (اخلاق ناصری).
ضد اندر ضد پنهان مندرج
آتش اندر آب سوزان مندمج.
مولوی.
ازل و ابد مندرج در تحت احالت او و کون و مکان منطوی در طی بساطت او. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18). همچنانک روح جزوی و قلب جزوی و نفس جزوی و عقل جزوی را در تحت احاطت ذات خود مندرج بیند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 90). عرش قلب اکبر است در عالم کبیر... جملۀ قلوب در تحت احاطت عرش مندرج اند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 98). افعال آثار صفات اند و صفات مندرج در تحت ذات. (مصباح الهدایه ایضاً ص 131). اما حیای عام که مندرج است در تحت مقام مراقبه از جملۀ مقامات است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 420).
حکم حال منطقی خواهی ز حال فلسفی
کن قیاس آن را که اصغر مندرج در اکبر است.
جامی.
اسرار غیبیه و معانی حقیقیه در کسوت صورت و لباس مجاز در آن اشعار معارف شعار مندرج است. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 315).
- مندرج گردیدن، درج شدن. جای گرفتن. گنجیدن. داخل شدن: نور علم توحید در نور حال او مستتر و مندرج گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 21)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رِ)
کفته گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کفته و شکافته و گشاده. (ناظم الاطباء). رجوع به انشراج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ رِ)
دارای فرجه و گشاده. (ناظم الاطباء). باز. گشاد. گشاده. گشوده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- زاویۀ منفرج، زاویۀ منفرجه. (ناظم الاطباء). رجوع به منفرجه شود.
- مثلث منفرج الزاویه، مثلثی که یکی از زوایای آن بیش از نود درجه باشد.
، رخنه و شکاف دار. (آنندراج). شکاف دار و رخنه دار. (ناظم الاطباء). شکافته. و گاه گاه منفرج و منقشع می گردد و به طریق وجد دل از لمعان آن نور ذوق می یابد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 75) ، دور و علیحده و جدا، دارای راحت و آسایش و خشنود و کامران و رسته از اندوه و غم. (ناظم الاطباء). رجوع به انفراج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ رِ)
شکافته شده. (آنندراج) (منتهی الارب). شکافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عقاب فرودآینده بر صید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برق منتشر و پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به انضراج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
بنای کج. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بنای ناراست و پله دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرج شود
لغت نامه دهخدا
(طَخ خ)
بلند گردیدن و برآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عروج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
رخنه دار شکافدار رخنه دارنده دارای فرجه، دور جدا
فرهنگ لغت هوشیار
نردبان جامه گرانبها جامه راهراه آنچه بوسیله آن بالا روند، نردبان، پلکان، جمع معارج معاریج. جامه خط دار در پیچیدگی: در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم در معرج غلطم و معراج رضوان جای من. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندرج
تصویر مندرج
آموده گنجیده درج شونده داخل شده گنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
((مُ فَ رِ))
رخنه دارنده، دور، جدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندرج
تصویر مندرج
((مُ دَ رِ))
درج شده، گنجیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندرج
تصویر مندرج
نوشته شده
فرهنگ واژه فارسی سره
ثبت شده، درج شده، ضبط، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد