نوع نوع سازنده. نوع نوع کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد منطقیان بر فصل اطلاق می شودچه فصل است که نوع را به نوعیت تثبیت می نماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417). فصل، منوع و مقسم جنس است. (فرهنگ علوم عقلی). رجوع به نوع و فصل شود
نوع نوع سازنده. نوع نوع کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد منطقیان بر فصل اطلاق می شودچه فصل است که نوع را به نوعیت تثبیت می نماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417). فصل، منوع و مقسم جنس است. (فرهنگ علوم عقلی). رجوع به نوع و فصل شود
برکشیده شده از جای و برکنده شده. (آنندراج). از بیخ برکنده و از جای خود برکشیده. برکنده شده. غارت شده. (ناظم الاطباء). - زبیب منزوع العجم، کشمش دانه بیرون کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منزوع الرغوه، کف زده. کف گرفته. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، برکنده شده و غارت شده. (ناظم الاطباء)
برکشیده شده از جای و برکنده شده. (آنندراج). از بیخ برکنده و از جای خود برکشیده. برکنده شده. غارت شده. (ناظم الاطباء). - زبیب منزوع العجم، کشمش دانه بیرون کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منزوع الرغوه، کف زده. کف گرفته. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، برکنده شده و غارت شده. (ناظم الاطباء)
رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برهم نهاده. نضید. (از اقرب الموارد). به نظم درچیده. مرتب روی هم چیده. بر یکدیگر نهاده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود. (قرآن 82/11). کنند بر سرتو در شاهوار نثار از آن درخت کجا طلح او بود منضود. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 135). نور طلح منضود و سدر مخضود است. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 275). - لؤلؤ منضود، مروارید منظوم. درّ منضد: راوی روشندل از عبارت سعدی ریخته در بزم شاه لؤلؤمنضود. سعدی. رجوع به ترکیب ’درّ منضد’ ذیل منضد شود
رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برهم نهاده. نضید. (از اقرب الموارد). به نظم درچیده. مرتب روی هم چیده. بر یکدیگر نهاده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود. (قرآن 82/11). کنند بر سرتو در شاهوار نثار از آن درخت کجا طلح او بود منضود. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 135). نور طلح منضود و سدر مخضود است. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 275). - لؤلؤ منضود، مروارید منظوم. دُرِّ منضد: راوی روشندل از عبارت سعدی ریخته در بزم شاه لؤلؤمنضود. سعدی. رجوع به ترکیب ’دُرِّ منضد’ ذیل منضد شود
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُخضِع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
نافه ای که بوی آن بدمد چون جنبانیده شود. (آنندراج). مشکی که چون آن را بجنبانند، بوی خوش وی متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضوع و متضیع شود
نافه ای که بوی آن بدمد چون جنبانیده شود. (آنندراج). مشکی که چون آن را بجنبانند، بوی خوش وی متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضوع و متضیع شود