جدول جو
جدول جو

معنی منضوع - جستجوی لغت در جدول جو

منضوع
(مُ ضَ وِ)
چوزه که هر دو بازو را گشایدو فریاد نماید پیش مادر، تا خورش دهد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موضوع
تصویر موضوع
مطلبی که دربارۀ آن بحث می شود، سوژه، گذارده شده، نهاده شده، ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
برگشته رنگ و دیگرگون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ منع. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَوْ وِ)
نوع نوع سازنده. نوع نوع کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد منطقیان بر فصل اطلاق می شودچه فصل است که نوع را به نوعیت تثبیت می نماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417). فصل، منوع و مقسم جنس است. (فرهنگ علوم عقلی). رجوع به نوع و فصل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آزمند و حریص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برکشیده شده از جای و برکنده شده. (آنندراج). از بیخ برکنده و از جای خود برکشیده. برکنده شده. غارت شده. (ناظم الاطباء).
- زبیب منزوع العجم، کشمش دانه بیرون کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منزوع الرغوه، کف زده. کف گرفته. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، برکنده شده و غارت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وضع. موضع. نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنهادن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به وضع و موضع شود، سبک و تیزرو گردیدن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ جِ)
بر پهلو خوابنده. (آنن-دراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انضجاع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برهم نهاده. نضید. (از اقرب الموارد). به نظم درچیده. مرتب روی هم چیده. بر یکدیگر نهاده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود. (قرآن 82/11).
کنند بر سرتو در شاهوار نثار
از آن درخت کجا طلح او بود منضود.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 135).
نور طلح منضود و سدر مخضود است. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 275).
- لؤلؤ منضود، مروارید منظوم. درّ منضد:
راوی روشندل از عبارت سعدی
ریخته در بزم شاه لؤلؤمنضود.
سعدی.
رجوع به ترکیب ’درّ منضد’ ذیل منضد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تر و تازه و باآب. (آنندراج). تر و تازه و آبدار و بانضارت و تازگی و بارونق و شکفته و زیبا. (ناظم الاطباء).
- منضور شدن، شکفته و سبز شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ وِ)
فرمانبردار. (آنندراج). مطیع و فرمانبردار و نرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منتفع. متمتع. برخوردار. بهره مند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چرا مردمان دگر شهرها چنانکه ایشان، تا منفوع شدندی به ایمان چنانکه قوم یونس. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 361 چ علمی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آغشته و خیسانیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَوْ وِ)
نافه ای که بوی آن بدمد چون جنبانیده شود. (آنندراج). مشکی که چون آن را بجنبانند، بوی خوش وی متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضوع و متضیع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازدارنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازدارنده و بسیار منعکننده. (غیاث). شدیدالمنع. (اقرب الموارد) : و اذا مسه الخیر منوعاً. (قرآن 21/70)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منضود
تصویر منضود
بر هم نهاده: کالا بر هم نهاده: (متاع منضود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موضوع
تصویر موضوع
وضع، موضع نهادن، بنهادن، مطلبی که درباره آن بحث میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطوع
تصویر منطوع
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضود
تصویر منضود
((مَ))
برهم نهاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موضوع
تصویر موضوع
((مُ))
نهاده شده، وضع شده، امر مورد بحث، چیزی که درباره آن بحث کنند، جمع موضوعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موضوع
تصویر موضوع
باره، پرسمان، زمینه، نهشته، جستار
فرهنگ واژه فارسی سره
سوژه، مبحث، مساله، مشکل، مطلب، محمول، باب، خصوص، فقره، قضیه، نهاده، گذارده، وضع شده، قرارداده شده، ساختگی، مصنوع، مجعول، مکذوب، مبتدا
متضاد: محمول
فرهنگ واژه مترادف متضاد