جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با منضود

منضود

منضود
رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برهم نهاده. نضید. (از اقرب الموارد). به نظم درچیده. مرتب روی هم چیده. بر یکدیگر نهاده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود. (قرآن 82/11).
کنند بر سرتو در شاهوار نثار
از آن درخت کجا طلح او بود منضود.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 135).
نور طلح منضود و سدر مخضود است. (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 275).
- لؤلؤ منضود، مروارید منظوم. دُرِّ منضد:
راوی روشندل از عبارت سعدی
ریخته در بزم شاه لؤلؤمنضود.
سعدی.
رجوع به ترکیب ’دُرِّ منضد’ ذیل منضد شود
لغت نامه دهخدا

مرضود

مرضود
نعت مفعولی از مصدر رضد. رجوع به رضد شود. مرضود، رخت برهم نهاده. (منتهی الارب). متاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مخضود

مخضود
درخت خارخشوده و بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت پاک کرده شده از خار. (غیاث) (آنندراج) ، درمانده از استادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به خضید شود
لغت نامه دهخدا

منقود

منقود
پول نقد و حاضر و آماده. (ناظم الاطباء) ، نقدیافته. نقدینه یافته: همه گرانبار دو اجر جزیل و دو ثواب جمیل با مساکن خویش رفتندی یکی منقود از خزاین سلطان و یکی موعود از حضرت رحمان. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 420)
لغت نامه دهخدا

منضوع

منضوع
چوزه که هر دو بازو را گشایدو فریاد نماید پیش مادر، تا خورش دهد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

منضور

منضور
تر و تازه و باآب. (آنندراج). تر و تازه و آبدار و بانضارت و تازگی و بارونق و شکفته و زیبا. (ناظم الاطباء).
- منضور شدن، شکفته و سبز شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا